Tuesday, September 17, 2013

نامه سرگشاده لطیف حسنی، دبیر کل حزب یئنی گاموح به حسن روحانی

زندان رجایی شهر- بیست و پنج شهریور نود و دو

نامه سرگشاده دکتر لطیف حسنی، دبیر کل حزب یئنی گاموح به آقای حسن روحانی به مناسبت اول مهر روز بازگشایی مدارس در ایران و اعلام اعتصاب سکوت در اعتراض به محرومیت کودکان غیر فارس از حق تحصیل به زبان مادری خود

رئیس جمهور محترم جناب دکتر روحانی!
با سلام ،
در ابتدا می خواستم از توجه شما در مورد وضعیت اسفناک دریاچه اورمیه تشکر نمایم. امیدوارم دولت شما بتواند با نگاهی کارشناسانه و بدور از تنگ نظری های امنیتی این بحران را کنترل نماید. شما همچنین در فعالیت های انتخاباتی خویش توجه مطلوبی به مسایل مربوط به ملیت های ساکن ایران داشته اید که به نوبه خود درخور تقدیر است. وعده های شما در تبریز مبنی بر اجرای اصول مغفول قانون اساسی به خصوص اصل 15 و قول تاسیس فرهنگستان زبان تورکی آذربایجانی منجر به رای آوری بالاتر شما در آذربایجان نسبت به میانگین کل کشور شده و بی راه نیست که بگوییم انتخاب شدن شما در دور اول مدیون رای بالاتر از میانگین استانهای تورک نشین بوده است. اکنون آقای رئیس جمهور، چند روز بیشتر تا بازگشایی مدارس نمانده است. اول مهر برای ملیت های مختلف ساکن در ایران معرف روزیست که وزارت آموزش و پرورش دولت مرکزی زبانی غیر از زبان مادری میلیون ها کودک را به عنوان زبان رسمی آموزش می دهد. این آموزش با اجبار بوده و اعتراض به آن برخورد های شدید امنیتی به همراه دارد. شما به عنوان یک حقوقدان حتما مطلع هستید که محرومیت یک ائتنیک از تحصیل به زبان مادری و اجبار آنها به تحصیل به زبانی دیگر مصداق بارز نژادپرستی و قوم گرایی افراطی مدرن است و می دانید که حق تحصیل به زبان مادری از حقوق بنیادین بشر محسوب می شود. با این حال، ما تورکها و دیگر ملل غیرفارس (عرب، کورد، بلوچ و... ) در روز اول مهرماه فرزندان خود را بالاجبار تحویل سیستم آموزشی تک زبانه حاکم می دهیم که در این سیستم به انحاء مختلف به علت تعلق به هویتی دیگر تحقیر و دچار بحران هویت می شوند و اثرات منفی آن تا آخر عمر زندگی آنها را تحت تاثیر قرار می دهد.
جناب رئیس جمهور!
شهروندان آذربایجانی سالهاست که در راه احقاق حقوق ابتدایی خود از جمله تحصیل به زبان مادری در حال فعالیت مدنی هستند و اعتراض خود را با انواع روشهای مسالمت آمیز و خشونت پرهیزانه نسبت به پایمال شدن حقوق خود بیان می کنند. اما متاسفانه مسئولان امنیتی – قضایی و سیاسی کشور نه تنها هیچ وقعی به این خواسته ها نگذاشته بلکه آنان را با اتهامات واهی از جمله تبلیغ علیه نظام، تشکیل گروه غیرقانونی، اقدام علیه امنیت ملی و ... دستگیر، شکنجه و به زندان محکوم کرده اند.
مدیریت توسعه و امنیت پایدار در دنیای امروز تاکید می کند که با این برخوردهای سرکوبگرانه نمی توان به نام امنیت و ثبات کلاسیک، میلیونها انسان را از حقوق اولیه محروم کرد. جنابعالی که سابقه پستهای حساس امنیتی را در کارنامه خود دارید بهتر می دانید که سال ها است که روشنفکران و فعالان آذربایجانی هزینه این نوع نگاه امنیتی را می پردازند، این سرکوب های سازمان یافته نه تنها موجب عقب نشینی فعالین آذربایجانی نشده است بلکه روز به روز بر فعالیت های آنان افزوده و دامنه اعتراضاتشان را گسترده تر نموده است. از جمله اعتراضات مدنی آذربایجانیها به سیستم تک زبانه آموزش و پرورش کشور، عدم فرستادن بچه های خود در روز اول مهر به مدرسه به عنوان حرکتی نمادین می باشد. حزب متبوع بنده و سایر دوستان همبند نیز از این قاعده مستثنی نیست. با اینکه به دلیل تنگ نظری های امنیتی یاد شده به عنوان دبیرکل حزب "یئنی گاموح" به همراه اعضای کمیته مرکزی حکم 9 سال زندان تعزیری شامل حال ما شده است، اما مصرانه از زندان تبعیدی رجایی شهر کرج بر حقوق بنیادین آموزش به زبان مادری کودکان تورک پای می فشارم و از شما می خواهم قدم هایی عملی در این راه بردارید.
همچنین به عنوان یک شهروند آذربایجانی وظیفه خود می دانم که به نوبه ی خود اعتراضم را به این نسل کشی فرهنگی عریان نشان دهم. با این هدف از روز یک مهر به به مدت 3 روز اعتصاب سکوت (روزه سکوت) خواهم کرد. البته به علت محرومیت از تماس تلفنی در زندان رجایی شهر عملا این اعتصاب سکوت را هم بندان و مسئولان زندان شاهد خواهند بود. امیدوارم این نوع اعتراضات تلنگری باشد برای بیداری آندسته از انسانهایی که ندانسته در بازتولید گفتمان ضدانسانی بر علیه دیگر ملیتها در ایران نقش دارند. انتظار من اینست که شما برخلاف روزه سکوت بنده، سکوت چندین دهه ی دولتمردان جمهوری اسلامی در قبال مسئله ملی را بشکنید. واقعیت های آشکار را انکار نکرده و بلکه برنامه عملی و زمانبندی شده جهت احقاق این حقوق پایمال شده ارائه دهید.
قبلا برای شما آرزوی موفقیت دارم.
لطیف حسنی (دبیرکل حزب یئنی گاموح)
زندان رجایی شهر- بیست و پنج شهریور نود و دو
دوشنبه, سپتامبر 16, 2013 - 22:53
 


Sunday, September 1, 2013

فمنیسیم را نباید آلوده تبعیض و قربانی سیاست زدگی کرد

                                                      
                              دکتر سیمین صبری
                
                                                             نگاهی به مقاله "جنبش های قومیتی و مطالبات زنان" از نوشین احمدی خراسانی
پیش از این با نوشته های خانم نوشین احمدی خراسانی آشنا بوده ام. و دقیقابه همین دلیل مقاله آخری ایشان (جنبش های قومیتی و مطالبات زنان) را نیز خواندم. قلم خانم نوشین احمدی خراسانی تا آنجا که من دنبال کرده ام، یکی از قلم ها موثر و خلاق در زمینه احیای حقوق زنان و ترسیم خط و خطوط رفتار فمنیستی بوده است. مقاله جدید ایشان (جنبش های قومیتی و مطالبت زنان) تلاشی است در این راستا. خانم نوشین ا.خراسانی در این نوشته خویش با نوآوری در نگرش، کنجکاوی برای وارد شدن به عرصه هاییکه در میان فعالان سیاسی مرکزگرا تابو تلقی میشود و حتی فورموله کردن شجاعانه نظریهجدید ایشان مبنی "هم پیمانی جنبش زنان در مرکز و پیرامون" قابلیت بیشتری از خود نشان داده است. خانم نوشین ا. احمدی در همین راستا مینویسند:
“جنبش برابری حقوق زنان در ایران ناگزیر است رابطه متقابل خود را با گروه های زنان قومیتی به درستی تبیین کند تا بتواند به یاری پتانسیل های این بخش از زنان مملکت، تحقق مطالبات هرچه وسیع تر زنان در کل کشور را بسترسازی کند. چرا که گروه های قومی، مذهبی، زبانی  و... که خواهان به رسمیت شناخته شدن حقوق برابر خود از جمله: تساوی مدنی، تدریس زبان  مادری در مدارس، آزادی وجدان، فرصت های اقتصادی برابر و... هستند و تحقق این خواستها را در چارچوب های مدنی دنبال می کنند طبعاَ از همپیمانان اصلی جنبش برابری خواهانه  زنان در ایران شمرده می شوند." (پایان نقل قول)
 خانم نوشین ا. خراسانی با وجود اینکه مجموعا "برابری سیاسی"را از لیست مطالبات ملیتهای غیرفارس حذف کرده اند، اما جنبه های مختلف نظریه خود راتا آنجا که  لازیم دیده اند توضیح داده اند.با تمامی ویژگیهای مثبت این نوشته (جنبش های قومیتی و مطالبات زنان)، بویژه جهتگیری فکری آن، اما تک ضربهایی از سیاست زده گی در تئوریزه کردن راهکارهای فمنیستی ازیکسو و استفاده از مفاهیم تبعیض آمیز در متن نوشته، یک نگاه دقیق انتقادی را الزامیمیکند. نقد، البته ضمن تاکید به اهمیت نوشته خانم نوشین ا. احمدی سه مورد در این نوشتهرا بررسی خواهم کرد:
 یک: ادبیات تبعیض در فهم فمنیسم نمی گنجد
خانم نوشین احمدی خراسانی در طول نوشته به انحای مختلف و بارها از دومفهوم "فعالان قومیتی زنان" و "فعالان غیرقومیتی زنان"در توضیح همپیوندی و ارتباط نزدیک فعالین زنان در نوشته خود استفاده کرده است. ایشاندر جایی از این مقاله مینویسند:
"البته در داخل کشور این مسئله به دلایل مختلف تاحدودی برعکس مینماید چرا که به دلیل شرایط بسته، امکان حرکت فعالان قومیتی زنان، کمتر از فعالان  غیرقومیتی جنبش زنان است. اما در بیرون از کشور، انفعال و بی رقبتی زنان غیرقومیتی جنبش زنان، در گفتگوها و نشست ها (و گفتمان سازی در رابطه با گذار جامعه ایران)،به تدریج سبب شده که فعالان زن از قومیت های مختلف، به عنوان «نمایندگان و حاملان اصلی» مطالبات جنسیتی در گفتگوهای عمومی، ارتقاء یابند." (پایان نقل قول)(تاکیدات از من است)
 به یقین "فعالان قومیتی زنان" از نظر نوشین ا. خراسانی فعالین زن متعلق به ملیت های غیرفارس (ترک، کرد، بلوچ، عرب، ترکمن و..) در آذربایجان، کردستان،بلوچستان، الاهواز، ترکمن صحرا و... است و "فعالان غیرقومیتی زنان" از نظرایشان زنان متعلق به ملیت فارس در فارسستان (تهران، اصفهان، یزد، کرمان، شیراز، خراسان و..) است. در اینجا چه تفاوتی میان یک فعال زن فارس با یک فعال زن ترک و یا کرد وجود دارد؟ چرا یکی قومی و دیگری غیرقومی خوانده میشود؟ آیا واقعا زن فارس و یا فعال زن فارس قومیت ندارد؟ آیا فعال زن فارس به زبان قومی یا بهتر است بگوییم زبان ملیت خودش(فارسی) نمینویسد؟ آیا یک فعال زن ترک و یا یک زن فعال کرد نیز به زبان ملیت خود بهترتیب "ترکی" و "کردی" بنویسند؟ چرا بخشی از زنان “فعالین قومیتی زنان" و بخشی دیگر "فعالین غیرقومیتی زنان" نامیده میشوند؟ درصورتیکه مقصود فعالیت درباره مسئله زنان و منظور " تلاش فمنیستی" است.
 پرسشی که در اینجا خود نمایی میکند این استکه، چرا خانم نوشین ا.خراسانی فعالین زن فارس را غیر قومی و به تبع آن "زبان فارسی" را زبان غیرقومی و زن غیرفارس را قومی و به تبع آن زبانهای "ترکی"، "کردی"،"بلوچی"، "عربی" و... را زبانهای قومی خوانده اند؟  آیا “غیرقومیتی خواندن فعالان زن فارس" در مقابل "قومیتی خواندن فعالان زن متعلق به ملیتهای غیرفارس" نشانی از نگاه از بالا، علامتی از برتربینی و مفاهیمی برخاسته از فرهنگ تبعیض آلوده خفته بر ذهنیت القایی نیست که نگاه "مرکز" و "پیرامون"را از قلم خانم خراسانی بر روی کاغذ جاری ساخته است؟ در واقع برآمدن چنین مفاهیمی درایران ریشه در ساختار اتنیکی (و در واقع فارسی) دولت ایران دارد. آیا این نگاه مرکز به پیرامون نیست که زن متعلق به ملیت حاکم (فارس) را "فعالین زن غیرقومیتی"(مرکز) و زنان متعلق به ملیتهای محکوم (ترک، کرد، بلوچ، عرب، ترکمن و...) را"فعالین زن قومیتی" (پیرامون) میخواند و در ادبیات مبتنی بر تبعیض درایران و در عرصه اتنیکی و در هشتاد ساله اخیر برای خودش جا باز کرده است؟ وگر نه هرزنی در دنیا هویت اتنیکی خاص خود را دارد، اما به دلیل تعلق اتنیکی در هیچ کجای دنیاصفت "قومیتی" را به یک فعال زن نمیدهند،الا در ایران! چون موضوع فعالیت مسئله زنان است و نه مسئله قومیت. در عین حالی که هر انسانی چه در ایران و چه درجهان تعلق اتنیکی معینی دارد، همچنانکه زنان فعال فارس نیز اتنیسیتیت فارسی خود رادارند. واقعا چسباندن اتیکت قومی و یا غیرقومی ربطی به تلاش فمنیستی دارد؟ و آیابکار بردن صفت قومی و یا غیرقومی برازنده یک نگاه برابری طلب و فمنیستی میتواند باشد؟ روشن استکه وقتی مفهوم فعالین "قومیتی" زنان در ذهن شکل میگیرد، در مقابل آن و برای یک جداسازی آشکار و براساس فرهنگ تبعیض قومیتی موجود در ایران، مفهوم فعالین "غیرقومیتی" زنان در زبان ظاهر میشود و پازول تبعیضرا کامل میکنند. وگرنه برای چه باید به یک "فعال زن" اتیکت قومی و یا غیرقومیتی زده شود، مگر اینکه "فرهنگ تبعیض" چتر خود را بر ادبیات فمینیستی نیز گسترانده باشد. بگذریم که استفاده از مفاهیمی چون قوم و یا قومیت در ادبیات سیاسی ایران مفاهیمی با وزن منفی و تحقیر آمیز را با خود به یدک میکشد و البته جای بحث اش دراینجا نیست.
اگر ایران یک کشور چند ملیتی و چند زبانگوست و اگر نگاه به این کشور ومردمان آن نگاه عدالتجویانه و برابری طلبانه است، و براساس منشورجهانی حقوق بشر و منشورملل متحد، حق برابری و بویژه حق تعیین سرنوشت خلقها به رسمیت شناخت شده است،"قومیتی" خواندن فعالین جنبش فمنیستی در مناطق متعلق به ملیتهای غیرفارس(آذربایجان، کردستان، بلوچستان، الاهواز، ترکمن صحرا و...) و "غیرقومیتی"خواندن فعالین جنبش فمنیستی در منطقهء فارس (فارسستان) چه چیز دیگری غیر از ادبیات آلوده به تبعیض نشان نمیدهد؟
 بایستی از خانم نوشین احمدی خراسانی پرسید که آیا ادبیات فمنیستی در ایران بایستی فقط به زبان فارسی تولید و ترویج شود؟ یا اینکه ادبیات فمنیستی چه بصورت شفاهی و چه کتبی بایستی توسط زبانهای موجود در ایران (بلوچی، ترکی، فارسی، کردی، عربی، ترکمنیو..) تولید و ترویج گردد؟ آیا زن بلوچ و زن عرب فهم فمنیستی خود را از زبان عربی بایدکسب کند، یا اینکه از طریق زبان فارسی با فمنیسم آشنا شوند؟ اگر برابری و عدالتخواهی محور تفکرمان در ایران و جهان باشد، باید که زنان ترک، زنان کرد، زنان بلوچ و زنان عرب... فمنیسم را به زبان خویش و به ترتیب از طریق جنبش زنان آذربایجان، جنبش زنانک ردستان، جنبش زنان عربستان و... بیاموزند، همچنانکه جنبش زنان ایران (که درواقع جنبش زنان فارسستان است) فمنیسم را بایستی به زبان فارسی و از طریق فعالین جنبش زنان فارس(یا فارسستان) بیاموزند. ادبیات فمنیستی را نباید و نمیتوان در انحصار زبان خاصی نگهداشت، این کار در کشوری چند زبانه چون ایران حرکتی در ضدیت با برابری، تبعیض آمیز و حتی استعماری ایست. زبان فمنیستی بایستی به خمیرمایه تمامی زبانهای در جهان بدل گردد. اما اگر زبانی در زمینه فمنیسم تولید نداشته باشد، چگونه آگاهی فمنیستی میتواندبه گویشگران آن منتقل گردد؟
 به خانم نوشین احمدی خراسانی پیشنهاد میکنم که به جای مفاهیم "قومیتی"و "غیرقومیتی"، از اصطلاحاتی که در آن تبعیض وجود ندارد استفاده کنند. براینمونه "زنان فعال متعلق به ملیتهای غیرفارس" به جای "فعالین قومیتی زنان" و "زنان فعال متعلق به ملیت فارس" به جای "فعالین غیرقومیتی زنان" و یا به اشکال دیگری چون "زنان فعال ترک"، یا "زنان فعال آذربایجان"، "زنان فعال کرد" یا "زنان فعال کردستان"، یا"فعالین جنبش زنان آذربایجان"، یا " فعالین جنبش زنان کردستان"و به همین ترتیب نسبت به ملیتهای غیرفارس دیگر در ایران نیز میتوان از این مفاهیم بهره جست. در بهره برداری از مفاهیم بایستی از نگاه بالا دست به پایین دست،مرکز به پیرامون، غیرقومیتی به قومیتی و خلاصه نگاه ملت حاکم به ملت های محکوم دست شست و از ادبیات برابرطلبانه و عدالت جویانه در ادبیات فمنیستی بهره جست.
 دو: سیاست زده گی در تضاد با فمنیسم قرار دارد
خانم نوشین احمدی خراسانی در تشریح چگونگی همکاری با فعالین جنبش زنان در مناطق غیرفارس ایران، گریزی به سیاست زده اند و استراتژی سیاسی احزاب را معیاری برای همکاری و یا عدم همکاری با جنبش برابری خواهانه زنان در آن مناطق به حساب آورده، مینویسد: 
"امامسئله ای که در این میان وجود دارد آن است که جنبش برابری خواهانه زنان در ایران معاصر،علاوه بر جنبش های برابری خواهانه و مدنی قومیتی، مذهبی، زبانی و... با نوع دیگری ازجنبش قومیتی روبروست که خود را در چارچوب «جدایی طلبی» تعریف می کنند. طبعاَ هدفی که جنبش های جدایی طلبانه قومیتی، اعلام کرده اند معطوف به «برابری و تبعیض زدایی از قانون» نیست بلکه  خواهان برپایی و تشکیل کشور دیگری حول قومیتی واحد هستند. بی شک این نوع از جنبش های جدایی طلب قومیتی در نهایت نمی توانند فصل مشترکی با جنبش برابری خواهانه زنان بیابند. از همین رو جنبش زنان در ایران ناگزیراست که میان دو رویکرد «جدایی طلبانه » و «برابری خواهانه» قومیتی (که در سالهای اخیردر میان اقلیت های مذهبی و قومیتی هم به شدت فعال شده) تمایز قائل شود و همپیمانان خود را در میان جنبش های قومیتی زنان که قائل به برابری هستند شناسایی کند."(پایان نقل قول)
 چیزی که در اینجا غیرقابل فهم است، تداخل سیاست در مبارزه زنان برای برابری در جامعه خویش است. نوشین احمدی خراسانی با این بخش از نوشته خود میخواهد بگوید؛ جنبش زنان در بخش انگلیسی زبان کشور کانادا به این دلیل که یکی از احزاب سیاسی در منطقه کبک شعار استقلال از کانادا را میدهد، نباید با جنبش زنان در کبک همکاری وهمپیمانی داشته باشد!! این در حالیست که شعار استقلال و جداشدن از کانادا اولا به سیاست ربط دارد و در ثانی استراتژی یکی از احزاب کبک فرانسوی زبان در کاناداست.آیا شعاری یک حزب سیاسی میتواند همکاری جنبش زنان در سطح کشور را مخدوش کرده وهمکاری جنبشهای متعلق به مناطق مختلف را برهم بزند؟ با وجود اینکه جدایی خواهان کبک حزب قدرتمندی دارند و حتی هم اینک آن حزب دولت ایالتی کبک را اداره میکند، اماکبک همچنان هنوز کبک بخشی از کاناداست. اما نوشین ا. خراسانی میگوید در شرایطی که یکیا ز احزاب کبک شعار استقلال از کانادا را میدهد، زنان فعال انگلیسی زبان کانادا نمیتوانندهمپیمانان خود را از میان زنان فعال کبکی انتخاب کنند!! و دقیقا بر این استدلال  همکاری جنبش زنان فارس را با جنبش زنان ترک و یا کرد و یا عرب و... به دلیل شعاراین یا آن حزب سیاسی برای جداشدن از ایران، (تازه این احزاب ابدا در حد احزاب جدایی طلب کبک شناخته شده نیستند) غیرممکن تلقی میکنند! مثال دیگری در رد این استدلال خانم نوشین احمدی خراسانی بیاوریم.
اینک هلندی زبان ها و فرانسوی زبان ها در کشور بلژیک اختلافاتی مبنی بر برقراری یک نظام فدرال و یا حتی جدایی بخشی از آن در این کشور مورد بحث وگفتگوست. از نظر نوشین احمدی خراسانی  زنان این دو بخش به خاطر وجود فکر جدایی در نزد بعضی از احزاب این دو ملت در بلژیک نمیتوانند با همدیگر همکار و یا همپیمان باشند!!!  ایندر حالیست که بلژیک هنوز کشوری یک پارچه است. به بیانی دیگر خانم نوشین ا. خراسانی از امروز به دلیل شعار سیاسی جدایی خواهانه یک حزب سیاسی، که معلوم نیست چه زمانی به وقوع بپیوندد و یا اساس بوقوع می پیوندد یا نه، همکاری و همپیمانی میان زنان فعال ملیتهای ساکن ایران با زنان فعال جامعه فارس (که خود را جنبش زنان ایران میخوانند)ناممکن میداند!
 جهتگیری خانم نوشن احمدی خراسانی حتی با منشور جهانی حقوق بشر نیز در تعارض است، چه برمبنای بند 17 و 19 آن منشور هر انسانی آزاد است اندیشه سیاسی خود را داشته و آن را ترویج کند. اما درنظر خانم نوشین ا. خراسانی آزادی اندیشه سیاسی را مانعی برای همپیمانی فعالین فمنیستی در ایران میداند! این درحالیست که جنبش زنان نه تنها در داخل کشور که باجنبشهای زنان در کشورهای مختلف نیز همکاریهای وسیعی دارند و اساسا در سمت و سوی همکاری و همپیمانی جهانی عمل میکنند. اما چرا خانم نوشین ا. خراسانی شعار سیاسی احزاب در مناطق غیرفارس را چون سایه ای سیاه در ممانعت از همکاری زنان فعال مناطق مختلف در ایران به حساب می آورد، روشن نیست!
این شیوه نگرش به مسئله زنان و فعالیت فمنیستی نامش سیاست زده گی است و اولویت در فعالین زنان را به شعارهای احزاب سیاسی جوامع مختلف مرتبط می سازد. اماخانم نوشین احمدی خراسانی جنبش زنان در مناطق مختلف ایران را از امروز به عزای عدم همکاری و همپیمانی می نشاند.
 اما نوشین ا. خراسانی در تضاد با آنچه که فوقا مطرح کرده، در جایی ازمقاله اش مینویسد:
" صد البته که زنان باید در مبارزات طبقاتی هم شرکت چشمگیر داشته باشند اما با در نظر گرفتن این واقعیت که برای یک فمبنیست، اولویت، مسئله زنان است، همچنان که برای یک فعال کارگری اولویت مبارزه طبقاتی است." (پایان نقل قول (
 حال و به درستی، برای یک فمنیست اولویت  مسئله زنان است، و برای یک فعال کارگری اولویت مبارزه طبقاتی است، برای یک فعال سیاسی هم اولویت مبارزه سیاسی است. اما با وجود اینکه نوشین احمدی خراسانی اولویت برای یک فمنیست را "مسئله زنان" قلمداد میکند، امادر تضاد با آن، وی سیاست (جدایی خواهی حزب معین) را در اولویت برای همکاری و یا هم پیمانی در خصوص مسئله زنان به حساب می آورد. یک زن میتواند در عین حال که فعال مسئله زنان است، در مبارزه طبقاتی شرکت کند و یا حضور فعالی نیز در سیاست داشته باشد. اگر اولویتب رای یک فمنیست واقعا مسئله زنان است، وارد کردن مسئله سیاست (تمامیت خواه یا جدایطلب) به مثابه الویت در همکاری و همپیمانی زنان دیگر چه معنی میتواند داشته باشد؟ به نظر میرسد که خانم نوشین ا. خراسانی تحت تاثیر فضاهای مسموم سیاسی تمامیت خواهان قرارگرفته است، وگرنه سیاست زده گی در تضاد با فمنیسم که اولویت اش مسئله زنان است، قراردارد.
 سه: "جنبش زنان ایران" از توهم تاواقعیت
شاید خالی از فایده نباشد که در خصوص عنوان "جنبش زنان ایران"نیز، که بارها در نوشته خانم نوشین ا. خراسانی و دیگر فعالین فمنیست مورد استفاده قرار میگیرد، توضیح کوتاهی بدهم. توضیحی که شاید بتواند پرسشهایی را در ذهن زنان فعال در اقصا نقاط ایران ایجاد کند. توضیحی که شاید بتواند تضاد این عنوان (جنبش زنان ایران) را با برابری طلبی جنبش فمنیستی اندکی روشن کند.
 به نظر من استفاده از عنوان "جنبش زنان ایران" برای بخشی از زنان ایران (نه همه آنان) در شرایط کنونی عنوانی غیرواقعی و حتی به انحصار واسارت گرفته شده در ایران است. چون جنبشی که خود را "جنبش زنان ایران"میخواند، تنها و تنها زنان فمنیست فارس (و یا غیرفارسهایی که زبان فارسی به مثابه زبان فمنیستی مورد استفاده قرار میدهند) را دربرمیگیرد. زنان فمنیست ترک (یا جنبش زنان آذربایجان)و یا زنان فمنیست کرد (یا جنبش زنان کردستان) و زنان دیگر ملیتهای غیرفارس در آن حضوری (مقصود حضور یک یا چند نفر متعلق به این خلقها نیست بلکه حضور تشکیلاتی و مستقل آن مناطق است) ندارند. به همین سبب آنچه که امروز"جنبش زنان ایران" خوانده میشود، در اصل "جنبش زنان فارسستان"(مقصود منطقه زیست فارسها در ایران) است. چون زبان این جنبش فارسی است و مناطق غیرفارس ایران زبانی غیر از زبان فارسی دارند و زبان فارسی به مثابه ابزار انتقال آگاهی فمنیستی در آن مناطق غیرممکن است. زمانی میتوان از "جنبش زنان ایران” سخن گفت که فعالین جنبش مستقل زنان فارسستان، و فعالین جنبش مستقل زنان آذربایجان، و فعالین جنبش مستقل زنان کردستان و ... با تشکیلاتهای مستقل خاص خویش به هم نزدیک شده و زیریک چطر تشکیلاتی سراسری بنام "جنبش زنان ایران" گرد هم آیند و فعالیت بکنند. آنگاه میتوان آن جنبش را "جنبش زنان ایران" خواند. اما آیا واقعاامروز چنین تشکلهای مستقلی و چنان همپیمانی هایی وجود دارد؟  در چنین شرایطی استفاده از عنوان "جنبش زنان ایران" به توهم بیشتر نزدیکتر است تا به واقعیت. آیا استفاده از عنوان "جنبش زنان ایران" از سوی زنان فعال فارس به انحصاری درآوردن نام جنبش سراسری زنان در ایران را نشان نمیدهد؟ آیا اینحرکت نقص حقوق دیگر بخشهای جنبش زنان در مناطق غیرفارس را دربر ندارد؟
 نمونه دیگر تکیه به چنین متدی را میتوان در روش کار "کانون نویسندگان ایران" مشاهده کرد. این کانون (کانون نویسندگان ایران) که در واقع کانون نویسندگان فارس و یا کانون فارسی نویسان در ایران است. اما خود را کانون نویسندگان ایران خوانده اند در صورتیکه در این کانون نه از نویسندگان ترک و نه از اهل قلم کرد و نه نویسندگان عرب و بلوچ هیچ خبری نیست. به بیان دیگر این کانون نیز زمانی میتواند از پسوند "ایران" استفاده کند که کانونهای نویسندگان مستقل آذربایجان، کردستان، بلوچستان و الاهواز و... در زیر چطری سراسری گرد هم آیند و کانون نویسندگان ایران را برپا کنند. اما چنین نشده نام "کانون نویسندگان ایران" از سوی نویسندگان فارس و یا فارسی نویسان مورد استفاده قرار گرفته است.
 به نظرم فعالین فمنیست فارس،بایستی به نقد روانشناختی و جامعه شناختی خود، به نقد روشهای مورد استفاده، به نقد ادبیات تکیه کرده بپردازند و در این راه از همکاری با فمنیستهای ترک، کرد، بلوچ و عرب و... در مناطق غیرفارس دریغ نکنند. این شیوه نقد بایستی از هر دو یا چند سو نسبت به جنبش های زنان در نقاط مختلف ایران صورت گیرد. چون گاه نارسایی ها از بیرون بهتر به چشم می آید تا از درون.
شنبه, اوت 31, 2013 - 19:37