Thursday, May 27, 2010

دادستان دادخواهان

دادستان دادخواهان
به منایسبت ۶۳ – مین سالکرد اعدام فریدون ابراهیمی
بهروز مطلب زاده
63
سال پیش ازاین، سرسپردگان حکومت ستمشاهی که سرمست ازبه خاک و خون کشیدن مبارزات حق طلبانه مردم آذربایجان سرازپا نمی شناختند، درتبریز دست به جنایت هولناک دیگری زدند که داغ ننگ آن جنایت تا ابد بر پیشانی عاملین رسوای آن حک شده است.
درسحرگاه اول خرداد ماه ۱٣۲۶ فریدون ابراهیمی فرزند برومند خلق ودادستان حکومت ملی آذربایجان به رهبری سید جعفر پیشه وری، درخیابان ستارخان، مقابل باغ گلستان تبریز به دار آویخته شد.
شب، شولای سیاه و چرکینش را برروی شهر غم زده تبریز قهرمان گسترده بود.
هنوزبه برآمدن آفتاب چند ساعتی باقی مانده بود. درزندان تبریز، شب پرستان درتکاپوی تدارک و اجرای فرمانی بودند که ازسوی پدر تاجدارشان صادر کرده بود
« به فرمان ما، دادستان دادخواهان را به دار بیاویزید، تا دراین دیار،دیگرکسی هوای دادخواهی نکند!»
اما علی رغم همه سراسیمگی و رفت و آمدهای مکرر زندانبانان، در سلول زندانی محکوم به مرگ، حال و هوای دیگری حاکم بود. فریدون ابراهیمی که میدانست تا چند ساعت دیگرباید چشم در چشم جلادان خود بدوزد و به استقبال مرگ برود، در سکوتی رشک برانگیز ریش خود را تراشید، پیراهن سفید و کت و شلوار مشکی رنگ خود را که چندی پیش آن را در کنفرانس صلح پاریس نیزبرتن کرده بود پوشید و پس ازبستن کراوات سرخ رنگ خود آماده شد تا لحظاتی دیگر چشم در چشم جلادان خویش بدوزد.
هوا هنوزتاریک بود که میرغضبان به سراغش آمدند. ماموران گوش به فرمان میخواستند تا آفتاب برنیامده وظیفه "مقدس" شان را به انجام برسانند. راه که افتادند، او پیشاپیش آنان با گام های استواربه سوی چوبه داررفت و بر روی سکوی دارقرارگرفت. آسمان غمبار و پرستاره تبریزرا ازنظرگذراند، با تحقیرچشم درچشم جلادانی که احاطه اش کرده بودند دوخت، و با سربلندی و رضایت خاطر،به یاد سخنانی افتاد که در صحبت با همبندان زندانی خودبرزبان آورده بود:
« من بهترین سال های زندگیم را در راه آزادی زحمتکشان آذربایجان صرف نموده ام. در این دوره تلاش کرده ام وظایف خود را بدون هیچ توقعی شرافتمندانه انجام دهم. من در میان شعله های مبارزات مردم زحمتکش تربیت شده ام واز این رو خود را درخدمت خلق میدانم و به راه مبارزه مقدسی که در پیش گرفته ام افتخار میکنم و تا آخرین مرحله مبارزه نیز اراده و جسارت خود را حفظ خواهم کرد
ونیزاو به یاد آورد که چگونه دربیداد گاه ضد خلقی اشغالگران فریاد بر آورده بود که :
« آینده از آن کسانی خواهد بود که عرق ریزان کار میکنند. کسانی که دست هایشان ازشدت کار پینه بسته است.این دست های پینه بسته، درهای تمام زندان ها و شکنجه گاهها راخواهند گشود. تمام جلادان و استثمارگران را نابود خواهند کرد. روزی خواهد رسید، تمامی کسانی که ملت ها را از حقوق ملی خود محروم نموده و فرهنگ و افتخارات ملی آنها را لگد مال کرده اند وبرای پرکردن جیب ها وکیسه های خود ازطلا، انسانهای زحمتکش را تحت استثمار قرار داده اند مجبوربه جوابگوئی جنایات و خیانت هایشان درمقابل مردم خواهند بود . . . ».
به اینجا که رسید، سایه تبسمی برلبانش نشت.ازعمر کوتاه اما پرافتخار خود راضی بود.
سربلند و با شرافت زیسته بود و اکنون می خواست نشان دهد که راه سرفرازمردن را نیزمیداند.
با زهرخندی بر لب، نگاه ازجلادان گرفت و با اشتیاقی توصیف ناپذیربه آن سمتی که قله سبلان سر برآسمان می ساید چشم دوخت. به نظرش رسید که کوه سبلان، علی رغم داغ های بیشماری که درغم ازدست دادن هزاران تن از فرزندان آزادیخواه و مبارزخود بردل دارد، همچنان پر صلابت و پرشکوه برپا ایستاده است. پیش از آنکه خود طناب دار را بر گردن بیندازد، چشمانش را بست وبه نشانه بدرود، سرش را در برابر کوه سبلان پائین آورد وسپس با صدائی که چون پتک بر فرق جلادان فرود آمد فریاد زد :
یاشاسین آذربایجان!
یاشاسین آزادلیق!
محو اولسون استبداد!
یاشاسین ایران خالقلارینین بیرلیگی!»
فریدون ابراهیمی روز ۲۹ آبان ماه ۱۲۹۹ در شهر آستارا در خانواده ای روشنفکر و انقلابی چشم بر جهان گشود. او تحصیلات ابتدائی خود را در شهرهای آستارا و انزلی به پایان برد. ا و برای ادمه تحصیل به تهران رفت و در دانشکده حقوق ثبت نام کرد. در سال ۱٣۲۴ در رشته حقوق از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد و به آذربایجان باز گشت. در سال ۱٣۲۲ پس از آغاز به نشر روزنامه " آژیر " به مدیریت میر جعفر پیشه وری شروع به همکاری قلمی با آن روزنامه کرد و پس از مدت کوتاهی به عضویت هیئت تحریریه آن در آمد. فریدون ابراهیمی که نوشتن مقالات سیاسی، تاریخی و اجتماعی را از همان دوران تحصیل در دانشکده حقوق آغاز کرده بود اینک مقالات و نوشته هایش به شکل منظم در نشریات مترقی دیگر از جمله در روزنامه های " رهبر " ارگان رسمی حزب توده ایران، روزنامه ضد فاشیستی " مردم " ، روزنامه " ظفر " ارگان شورای متحده مرکزی اتحادیه های کارگران و زحمتکشان ایران و نشریات مترقی دیگری مانند " ینی شرق " ، " خاور نو " و آذربایجان به چاپ می رسید.
او جدا از زبان مادری خود، به زبان های فارسی ، عربی و فرانسه نیز تسلط کامل داشت.
با انتشار بیانیه ۱۲ ماده ای فرقه دمکرات آذربایجان در سوم شهریور ۱٣۲۴ حمایت خود را از آن اعلام داشت و با انتشار روزنامه آذربایجان به عنوان ارگان رسمی فرقه دمکرات آذربایجان به عضویت هیئت تحریریه آن انتخاب شد. فریدون ابراهیمی در دوره فعالیت قلمی خود مقالات سیاسی، اجتماعی و تاریخی زیادی به رشته تحریر در آورد. نوشته های او در ارتقا آگاهی و دانش درمیان مردم و ایجاد غرور ملی در میان جوانان نقش چشمگیری داشت. سلسله مقالات او با عنوان " آذربایجان سخن می گوید" خوانندگان بیشماری داشت. او در این نوشته ها، استقلال و آزادی ملت و میهن خود را فریاد میزد و مردم میهن اش را به مبارزه برای رهائی از اسارت و بندگی فرا می خواند.
او که خود یکی از بنیانگذاران دولت ملی و خود مختار آذربایجان بود در اولین کنگره فرقه دمکرات آذربایجان که با شرکت ۲٣۷ نماینده در مهر ماه ۱٣۲۴ در تبریز تشکیل شد شرکت کرد و به عضویت هیئت ٣۹ نفره نمایندگان حکومت ملی خلق آذربایجان به رهبری میر جعفر پیشه وری در آمد و سپس به عنوان دادستان کل حکومت ملی آذربایجان انتخاب شد.
فریدون ابراهیمی همچنین در مذاکراتی که در تاریخ ۱۹ اردیبهش ماه ۱٣۲۵ میان هیئت نمایندگان دولت ملی و حکومت مرکزی در تهران برگذارشد نیز شرکت داشت. حکومت مرکزی که در ظاهر به مذاکره با نمایندگان مردم آذربایجان تن داده داده بود در خفا برای به شکست کشاندن و سرکوب نهضت حق طلبانه مردم آذربایجان مشغول دسیسه چینی و توطئه بود.
سرانجام در ۲۱ آذر ۱٣۲۵ ارتش تا دندان مسلح شاهنشاهی با حمایت امپریالیسم آمریکا با یورشی سراسری ده ها هزار نفر از مردم مبارز حق طلب آذربایجان را به خاک و خون کشید. مردم مبارز آذربایجان که در این میدان مرگ و زندگی تنها و بی پشتوانه مانده بود، اولین قربانی جنگ سردی شد که خود فرزندناقص الخلقه پایان جنگ جهانی و صف آرائی بین بلوک بندی های نوین جهانی بود.
وقتی نیروهای ارتش و اراذل و اوباش سازمان یافته به شهر قهرمان تبریز یورش آوردند فریدون ابراهیمی با تعداد دیگری از رفقایش در دفتر کمیته مرکزی فرقه دمکرات آذربایجان سنگر گرفته بود.آنها پس ازساعت ها مقاومت و نبرد نابرابر سرانجام به اسارت اشغالگران در آمدند.
فریدون ابراهیمی در اسارت دشمنان مردم آذربایجان ماه ها مورد آزار و شکنجه قرار گرفت اما در برابر زورگوئی آنان سر فرود نیاورد.
یکی از خبرنگاران که برای تهیه گزارشی به زندان تبریز رفته بود جریان دیدار خود با فریدون ابراهیمی را اینگونه به تصویر می کشد : « از او پرسیدم، شما در دوران دادستانی چه کارهائی انجام دادید؟. او در پاسخ من گفت " ما به پرونده زندانیان رسیدگی و کسانی را که بی گناه و براساس قوانین ارتجاعی زندانی شده بودند، آزاد نمودیم. از حقوق خلق دفاع کرده و آن ها را از ظلم هیئت حاکمه فاسد نجات دادیم
سئوال کردم. پس آن خلق کجا هستند و چرا مرگ شما را خواستار شده اند؟. جواب داد: "آن کس که خواستار مرگ امثال من است، هیئت حاکمه مرتجع تهران می باشد که به دستور اربابان خود عمل می کند.امروز دست و پای خلق ما، کارگران و دهقانان زحمتکش ما و همچنین زبان و قلم روشنفکران ما بسته است. اما این زنجیرهای اسارت همیشگی نیست. روزی به دست توانای خلق قهرمان ما گشوده خواهد شد
فریدون ابراهیمی، با قلب مهربانی به وسعت همه جهان و با کوله باری از عشق به مردم و میهن بر سردار شد. در باره سیر و سرگذشت قهرمانانه فریدون ابراهیمی شاعران و نویسندگان زیادی قلم زده اند که به عنوان نمونه میتوان به رمان زیبای " آن روز میرسد " نوشته میرزا ابراهیموف نویسنده بزرگ آذربایجان. منظومه بلند " فریدون " به قلم مدینه گلگون شاعره نام دار آذربایجان و نیز کتاب " خانواده ابراهیمی – افسانه یک نسل " که ازسوی آقایان م.ا. سرابی - د. ظفری نوشته شده است.
بهروزمطلب زاده٣۱اردیبهشت۱٣٨۹
منبع:سایت آذربایجان
www.azer-online.com

Monday, May 17, 2010

گفتگوبادکتریراهنی در مورد ممنوعیت پخش برنامه کودک به زبان تورکی

دکتر براهنی مقایسه جالبی دارد و می گوید:" فرض کنید فارسها را مجبور می کردند که به جای فارسی به یکی از زبانهای دیگر
"ملیتها در ایران تحصیل کنند ببینید آن وقت چه نفرتی در میان فارسها از آن حکومت ایجاد می شد
واقعا تعبیر جالبی است. فرض کنید در زمان قاجارها ترکها که حکومت رادر اختیار داشتند زبان ترکی را رسمی اعلام می کردند و زبان های دیگر ازجمله فارسی ممنوع می شد. آیا واقعا امروز فارسها می پذیرفتند به خاطرحفظ تمامیت ارضی کشور، از زبان مادری شان فارسی چشم بپوشند و به ترکی تحصیل کنند؟
(عطای این نوع وطن را به لقایش بخشیدم )

Saturday, May 8, 2010

کرمهای کرمان و نمایش مکررکرم خوردکی ایران

کرمهای کرمان ونمایش مکررکرم خوردگی ایران
فرزاد صمدلی
تابستان سال 2000 به عنوان خبرنگار شبکه خبر، همراه با جمعی دیگر از خبرنگاران،جهت پوشش خبری سفر آقای سید محمد خاتمی رییس جمهوری وقت ایران به ژاپن، در توکیو بودم. در آن سال آقای “یوشیرو موری” نخست وزیر این کشور بود. در سومین روز سفر، وقتی از یکی از خیابانهای معتبر توکیو عبور می کردیم متوجه جمعیت عمدتا ژنده پوشی شدم که روزنامه های لوله شده ای در دست داشتند و خشمگینانه شعار می دادند. از خانم مترجمی که همراهمان بود پرسیدم این جماعت ژنده پوش و روزنامه به دست، با این عصبانیت چه می گویند و چه می خواهند؟
جواب مترجم همه گروه خبری را متعجب کرد.
گویا 2 یا 3 روز قبل از آمدن ما به توکیو، آقای “یوشیرو موری” نخست وزیر وقت ژاپن در جواب به سئوال یک خبرنگار خارجی در خصوص میزان روزنامه خوان بودن مردم ژاپن گفته بود:”در کشور ما حتی گداها هم روزنامه می خوانند
بیان این جمله پرکنایه،از سوی آقای “موری” موجب خشم جمعی از شهروندان ژاپن شده بود.آنان معتقد بودند که آقای نخست وزیر به بخشی از شهروندان ژاپن یعنی “گداها” (که در واقع در خیابانهای ژاپن قابل مشاهده نیستند!) اهانت کرده است. به همین دلیل جمعی از ژاپنیها با پوشیدن لباس ژنده و دراوردن خود به شکل “گدا”، خواستار عذرخواهی و حتی استعفای نخست وزیر بودند
البته حق با معترضین بود.
اکنون ببینیم اوضاع در ایران از چه قرار است؟
در یک جمله می توان گفت:” ایران یکی از بدوی ترین، متوهمترین و پر توهینترین کشورهای جهان به اقوام خصوصا به ترکها، عربها، گیلکها و لرها، به زنان، به کودکان، به روستائیان، به کارگران، به معلولین،و.. می باشد.”
وسعت و عمق این توهینها به حدی زیاد است که بعضا در مدارس، دانشگاهها، پادگانها، زندانها، ادارات … سبب بروز جر و بحث، کتک کاری و حتی جرح و قتل می گردد.
در خلال سالهای 1995 تا 2005 که در روزنامه های کثیرالانتشار و نیز صدا و سیمای ایران خبرنگار، مفسر سیاسی و مسئول گروه بودم بارها شاهد انتشار اخبار دردناکی از اهانتهای وقیحانه کسانی بودم که به هر دلیلی خود را حاکم می پنداشتند و به همین روی خویش را محق به تحقیر بخش محکوم جامعه اعم از اقوام، زنان و زحمتکشان می دانستند. حتی بعضا شاهد وصول بخشنامه های محرمانه ی ریاست سازمان در خصوص پخش و یا جلوگیری از پخش سریالهای موهن صدا و سیما در رابطه با ترکهای آذربایجان براساس مقتضیات روز بودم
کاملا به خاطر دارم که در سال 1997 در روزنامه رسالت بولتنی فوق سری برای سردبیر و و مدیر مسئول روزنامه ااز سوی یکی از وزارت خانه ها ارسال شده بود که در آن بولتن تعداد ترکهای آذربایجانی مقیم محلات تهران را خانه به خانه و نفر به نفر شمارش کرده بودند
وجود چنین بخشنامه و یا سرشماریهای مشکوک، خود بخوبی مبین نحوه دید حاکمیت در قبال قریب به نیمی از جمعیت ایران کنونی است. نمونه واضح یکی از این سرشماریهای هدف دار و فاشیستی، افشاء شدن پرسشنامه محرمانه و توهین آمیز فاصله طبقات اجتماعی بود که سازمان صدا و سیما عهده دار انجام آن گردیده بود. این پرسشنامه به دنبال اعتراض شدید دانشجویان دانشگاه تبریز واهالی این شهر متوقف شد
سابقه اهانت های قومی در ایران به صورتی که اکنون شاهد آن هستیم به دورانی بر می گردد که برخی از قلم به دستان قوم حاکم، بی محابا و البته در نهایت بی شرمی و جنون، در کتابهای خود بگونه ای بسیار رکیک، ترک و عرب و لر و مازنی و گیلک را با حیوانات و حشرات مقایسه کردند و درست پا در جای پای فاشیستهای انسان کش، فرهنگ سوز و تمدن برباد ده هیتلری گذاشتند
در پی یاوه های جنون آمیز نژادپرستان که بعضا بوی خون می داد، لمپنهای جامعه فارس زبان نیز اقدام به استفراغ “جوکفارسی”های بسیار توهین آمیز و تهوع آور نمودند. این لاطائلات که از دوران پهلوی اول و در راستای سرکوب غرور شجاعترین اقوام و از جمله ترکها اعم از آذربایجانی، ترکمن و قشقائی و نیز اعراب، گیلکها و لرها تولید و ترویج یافته بود در دوران پهلوی دوم به سیر صعودی و نفرت انگیز خود ادامه داد.
اما آنچه که در جمهوری اسلامی شاهد آن هستیم به حدی پلید و شنیع است که انسان را دچار سرگیجه می کند
کار به جائی رسید که درسایتهای اینترنتی، فیلمها و سریالهای صدا و سیمای ایران و حتی کتابهای دینی منتشر شده از سوی حوزه علمیه قم، جزوات درسی و نشریات دولتی و دانشگاهی، به صورت واضحی عمدتا جامعه 35 میلیونی ترک در ایران و بالاخص ترکهای آذربایجان هدف تمسخر و تخریب عیان و عریان نژادپرستان قرار گرفتند
یکی از بارزترین نمونه های این سناریوی ضد آذربایجانی، میدان داری مردک دلقکی به نام “ماهی صفت” در صحنه های به اصطلاح طنز در ایران است که اگرچه مغزش همانند معده اش مملو از چرکاب اهانت به اقوام ایران است اما از سوی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در اوایل دهه هشتاد مفتخر به دریافت مدال شماره یک هنر در ایران گردیده است
در حال حاضر صدها هزار “جوکفارسی” مشمئز کننده، در لابلای صفحات اینترنتی، همانند کرمهایی که در اندرون لجن لول می خورند و هدف اصلی آنان تحقیر اقوام غیر فارس و بخصوص ترکها است منتشر گردید . قریب به اتفاق این سایتها که چون انباری از فحش و توهین هستند فیلتر نشده اند.
تو گوئی آنان با ترکها به حدی دشمنند که شب و روزشان را به تحقیر تورک و آذربایجانی اختصاص داده اند. تازه آنچه که گفته می شود غیر از اهانتهای مستقیمشان به ملت ترک و شخصیتهای تاریخی، ادبی، سیاسی، و حتی علمی آذربایجان است. همه مان اهانتهای مکرر این بد مردمان را به مقام شامخ شهید ستارخان، شهید باقرخان، شهید خیابانی، شهید پیشه وری و مرحوم شهریار به دفعات شاهد بوده ایم
یادم می اید که در تئاتر خیابانی “جشنواره فجر” که در برابر “پارک دانشجو” و در برابر “تئاتر شهر” در سال 1379 برگزار می شد صحنه ای از نبرد “حضرت علی” (ع) با “عمربن عبدود” در جنگ “احزاب” بازی می شد که امام اول به زبان فارسی و دشمن وی به زبان ترکی سخن میگفت
خوانندگان ترک این سطور بارها و بارها در طول زندگی خود شاهد اهانتهای مکرر در کلاس درس، خیابان، بازار، صدا و سیما، سینما، تئاتر، نشریات و غیره به ترکها بوده اند.
جوکهای توهین آمیز آقای سید محمد خاتمی به اردبیلی ها و ترکها و ادامه بی شرمانه تر آن از سوی امام جمعه منحرف کرمان و اهانت کاملا روشن وی به ناموس زنان ترک و گیلک، در ویدئویی که سال گذشته منتشر گردید کاملا هویدا است و از طرف صدها هزار تن مشاهده شده است.
قبل از آن نیز حکایت متعفن روزنامه ایران و سوسک خوانده شدن ملت آذربایجان و یازده روش برای امحاء نسل ترکها منتشر شده بود که با قیام عمومی سراسر آذربایجان در اردیبهشت و خرداد سال 1385 همراه شد و دهها تن شهید، صدها تن مجروح و هزاران تن دستگیر و شکنجه شدند.
این در حالی بود که روزنامه موهن ایران، کاریکاتوریست گوش بفرمان وی و همه دست اندرکاران انتشار آن صفحه نژادپرستانه و مبتنی بر ادبیات توالت، پس از نمایشی کوتاه مدت، به کار خود بازگشتند و حتی “مانا نیستانی” کاریکاتوریست بی شرم ایران، سر از فرنگ در آورد.
گوئی مسخره کردن ترکها حق فارسها است و یک ترک تنها در صورت مسخره شدن وظیفه دارد که به توهین کننده خود لبخند بزند و بخندد تا مبادا این فاشیست بدبخت غمگین شود و خدای نکرده خدشه ای به تمامیت ارضی “ایران زمین” وارد گردد
اگر قرار است من در ایرانی زندگی کنم که اقلیتی از جامعه آن به دلیل در دست گرفتن قدرت سیاسی و ثروت باد آورده نفتی، هیچ احترامی به اکثریت آن قائل نباشند ، لحظه ای در مبارزه استقلال طلبانه علیه مرزهای اسارت بار آن درنگ نخواهم کرد.
چگونه می توان پذیرفت که شاعرک چوبین مغزی در حضور “سید علی حسینی” که تنها نام “خامنه ای” را از دیار پر آوازه خامنه آذربایجان یدک می کشد و خود را دائما “خراسانی” دانسته و هرگز اصالت خویش را ترک نمی داند به استهزاء ترکها بپردازد و ایشان نیز در جواب شعر بگوید:” ماشاء الله!”
آخر چگونه می توان شخص رهبر را ترک دانست وقتی که بدانیم وی در جلسات خصوصی دست اندرکاران صدا و سیما در ابتدای دهه هشتاد گقته است” آذربایجان همچون کاردی در پهلوی ایران است و ترکیه همچون…”
چگونه می توان پذیرفت که فرزندان ترک آذربایجان به دلیل دفاع از زبان مادریشان در زندان باشند و زندانبانها در حین شکنجه آنان تعمدا “جوکفارسی”های متعفن استفراغ کنند و بگویند بلائی سرتان می آوریم که ترک بودن را فراموش کنید.
چگونه می توان زخمهای شلاق آپارتاید را بر پیکر جوانان ترک، تنها به دلیل دفاع از فرهنگ و زبان مادریمان مشاهده کرد و از خشم منفجر نشد.
چگونه می توان پذیرفت که در بازیهای تیم تراکتورسازی تبریز در شهرهای بوشهر، اصفهان و کرمان دهها هزار فارس زبان با صدای وحشیانه ای به میهمان خود “ترک خر” بگویند و حتی در کمال بی رحمی در استادیوم آزادی تهران، جمعی از همین بی ادبها، کبوتر صلح آذربایجان را سر ببرند.
آنچه که در کرمان و در برابر دید عموم به تصویر درآمد، آن صدای تهوع آوری که از هزاران کرم، در استادیوم این شهر برخاست، بدون هر گونه شک و تردید بازتاب فاشیزم ریشه دوانده در مغزهای نژادپرست کسانی است که خود را آریائی پاک نژاد، پاک دین و بعبارتی برتر از دیگران قلمداد می کنند.
گویا تحریف تاریخ، تغییر اسامی جغرافیای بومی، تقسیم آذربایجان جنوبی، تقویت ارمنستان متجاوز، خاکستر کردن اقتصاد منطقه، تخریب و غارت اثار تاریخی، پر و بال دادن به تروریستهای پ ک ک، کشتار ملت آذربایجان در مقاطع مختلف تاریخی، ترویج افیون در آذربایجان جنوبی، ویران کردن محیط زیست و بخصوص خشک کردن دریاچه اورمیه … کافی نبود و نتوانست غریزه اهانت گر اینان را تشفی بخشد که به دنبال ان فریادهای “ترک خر”، “ترک خر” دهها هزار ایرانی کرمانی و البته پاک نژاد به یاری آنان امد تا نشان دهد لوح حقوق بشر کوروش تا چه اندازه واقعی است!
به گمان من آن گروه از آذربایجانیهایی که تاکنون به هر دلیل تعلق خاطری نسبت به “ایران “و “ایرانی” احساس می کنند بهتر است اوضاع کنونی را مجددا مورد ارزیابی قرار دهند وباردیگر در خصوص “ماهیت ایران” و “هویت ایرانی” بیندیشند.
ایا در حال حاضر به رغم وجود این همه شواهد واضح از دشمنی عریان بخش مرکزی ایران، این ماهیت ساختگی و آن هویت کذائی می تواند در برابر هویت و ماهیت مبنایی “تورک” و “آذربایجانی” رمقی داشته باشد؟
باورکنیم که “کرمهای کرمان” بیش از پیش نشان دادند که “ایران” دچار “کرم خوردگی” شدیدی شده است.
ششم ماه می سال 2010