(به مناسبت درگذشت مرحوم دکتر عنایت الله رضا
به عنوان یک انسان جهان سومی اینروزها در حال و هوای خاصی به سر میبرم. حال و هوایی که یأس را بیرحمانه در تک تک سلولهای بدن انسان نهادینه میکند. میدانم بسیاری از هم نسلان من چنین حال و هوایی دارند. نوشتهای که ترجمان چنین حال و هوایی باشد به چه درد مخاطب میخورد و چرا باید آنرا نوشت؟
اما وقتی بارقهای شعله بر خرمن جان آدمی میزند آنگاه ننوشتن سخت میشود. درگذشت شادروان عنایت الله رضا بارقهای چنین بر خرمن جانم زد
سخن از یأس انسان ایرانی بود. وقتی به لیست درگذشتههای جامعه علمی و فرهنگی خودمان نگاه میکنم این یأس جریتر میشود. نه از این جهت که مرگ و دوری سخت است. نه! بل از این روی که کسانی که میمیرند مردهریگ ارزشمندی برای ما باقی نگذاشتهاند
مقایسه این لیست با لیست درگذشتگان همسایه (جهان عرب) و غرب تنها بار اندوه را در خاطر انسان سنگینتر میکند
در غرب به نامهایی چون استروس پدر انسان شناسی مدرن و ساراماگو نویسنده رمان کوری برمیخوریم که در سال گذشته یا امسال دیده بر جهان بستهاند و در جهان عرب فیلسوفان بزرگی نظیر محمد عابد الجابری و نصر حامد ابوزید.
مدارس نظامیه در حدود هزار سال پیش توسط نظام الملک وزیر دولت ترک سلجوقی در قلمرو سلجوقیان (از جمله در ایران امروز) ساخته شدهاند. حدود دو قرن پیش نیز (اوائل ۱۲۶۶هـ.ق) دارالفنون توسط امیرکبیر تاسیس گردید و در اوایل قرن حاضر خورشیدی دانشگاه تهران بنیان نهاده شد
با اینهمه ما هنوز یک فیلسوف، یک زبانشناس، یک جامعهشناس، یک انسان شناس، یک اسطوره شناس و … تمام عیار نداریم. حتی یک شاعر و رمان نویس تمام عیار نیز نداریم. اندیشهورز و دانشمندی که آثارش در جهان شناخته شده باشد.
نمونههای انگشتشماری چون احمد شاملو، رضا براهنی، دکتر شایگان، دکتر نصر و … وجود دارند اما «النادر کالمعدوم». و بگذریم از اینکه این چهرهها نیز در مقایسه با چهرههای جهانی کم فروغ مینمایند.
چرا باید در کشوی که هزار سال دارای سیستم آموزشی نسبتا فراگیری بوده است، در چنین سطح نازلی از اندیشه و معرفت قرار بگیریم؟
چرا دهها متخصص طراز اول پزشکی در جهان داریم اما ده آفرینشگر و اندیشمند برجسته جهانی نداریم؟
آیا بخشی از این عقب ماندگی مرهون! وجود اندیشههایی از جنس اندیشههای دکتر عنایت الله رضا نیست؟
فلسفه وجودی امثال دکتر عنایت الله رضا که وظیفه بزرگشان نفی هویت بیش از نیمی از جمعیت این کشور است، چیست؟
وارونه نگاری ناشیانه تاریخ و جغرافیا، حرمت ننهادن به بخش بزرگی از انسان ایرانی، خدشه دار کردن اعتبار علمی دائرة المعارف بزرگ اسلامی که میلیونها دلار از بودجه بیت المال و از جیب مردم از جمله از جیب آن نیمه مغبوض برای تولید و نشر آن هزینه میشود، چه گره کوری را از مشکلات جامعه دانشگاهی ما خواهد گشود؟
تلاش برای سیستماتیک کردن نفی هویت اقوام و ملتهای غیر فارس ایرانی که از سوی امثال عنایت الله رضا، استادان، دوستان و شاگردان وی صورت میگرفت، برای جامعه ما هیچ ثمرهای نداشت و تنها بخش قابل توجهی از انرژی جامعه علمی و سیاسی کشور را به هدر داد و اعتبار بسیاری از تولیدات علمی در حوزه های علوم انسانی را خدشهدار کرد.
در واقع فاجعهای بالاتر از آن وجود ندارد که خشت نخست دیوار دانش و شناخت در یک کشوری کج نهاده شود. و باید این دیوار را از نو ساخت. و آیا این کار عملی و ممکن است؟: «نگر تا حلقه اقبال ناممکن نجنبانی*» (انوری)
و راستی را، این مرده ریگ چنگی به دل نمیزند
—
*- جالب اینجاست که این مصراع از شعر انوری در دیوان شعرای مختلفی چون سلمان ساوجی و حافظ نیز آمده است و چون دیوان حافظ مشهور است این مصراع مثل بسیاری از مصراعها و ابیات دیگر به حافظ نسبت داده میشود.
به هرحال، انگار از زمانی که اندیشه شعوبی در این مملکت رحل اقامت افکنده است، این اقبال ناممکن نیز به بخش غیر قابل انفکاک تاریخ و سرنوشت ما بدل شده است
به عنوان یک انسان جهان سومی اینروزها در حال و هوای خاصی به سر میبرم. حال و هوایی که یأس را بیرحمانه در تک تک سلولهای بدن انسان نهادینه میکند. میدانم بسیاری از هم نسلان من چنین حال و هوایی دارند. نوشتهای که ترجمان چنین حال و هوایی باشد به چه درد مخاطب میخورد و چرا باید آنرا نوشت؟
اما وقتی بارقهای شعله بر خرمن جان آدمی میزند آنگاه ننوشتن سخت میشود. درگذشت شادروان عنایت الله رضا بارقهای چنین بر خرمن جانم زد
سخن از یأس انسان ایرانی بود. وقتی به لیست درگذشتههای جامعه علمی و فرهنگی خودمان نگاه میکنم این یأس جریتر میشود. نه از این جهت که مرگ و دوری سخت است. نه! بل از این روی که کسانی که میمیرند مردهریگ ارزشمندی برای ما باقی نگذاشتهاند
مقایسه این لیست با لیست درگذشتگان همسایه (جهان عرب) و غرب تنها بار اندوه را در خاطر انسان سنگینتر میکند
در غرب به نامهایی چون استروس پدر انسان شناسی مدرن و ساراماگو نویسنده رمان کوری برمیخوریم که در سال گذشته یا امسال دیده بر جهان بستهاند و در جهان عرب فیلسوفان بزرگی نظیر محمد عابد الجابری و نصر حامد ابوزید.
مدارس نظامیه در حدود هزار سال پیش توسط نظام الملک وزیر دولت ترک سلجوقی در قلمرو سلجوقیان (از جمله در ایران امروز) ساخته شدهاند. حدود دو قرن پیش نیز (اوائل ۱۲۶۶هـ.ق) دارالفنون توسط امیرکبیر تاسیس گردید و در اوایل قرن حاضر خورشیدی دانشگاه تهران بنیان نهاده شد
با اینهمه ما هنوز یک فیلسوف، یک زبانشناس، یک جامعهشناس، یک انسان شناس، یک اسطوره شناس و … تمام عیار نداریم. حتی یک شاعر و رمان نویس تمام عیار نیز نداریم. اندیشهورز و دانشمندی که آثارش در جهان شناخته شده باشد.
نمونههای انگشتشماری چون احمد شاملو، رضا براهنی، دکتر شایگان، دکتر نصر و … وجود دارند اما «النادر کالمعدوم». و بگذریم از اینکه این چهرهها نیز در مقایسه با چهرههای جهانی کم فروغ مینمایند.
چرا باید در کشوی که هزار سال دارای سیستم آموزشی نسبتا فراگیری بوده است، در چنین سطح نازلی از اندیشه و معرفت قرار بگیریم؟
چرا دهها متخصص طراز اول پزشکی در جهان داریم اما ده آفرینشگر و اندیشمند برجسته جهانی نداریم؟
آیا بخشی از این عقب ماندگی مرهون! وجود اندیشههایی از جنس اندیشههای دکتر عنایت الله رضا نیست؟
فلسفه وجودی امثال دکتر عنایت الله رضا که وظیفه بزرگشان نفی هویت بیش از نیمی از جمعیت این کشور است، چیست؟
وارونه نگاری ناشیانه تاریخ و جغرافیا، حرمت ننهادن به بخش بزرگی از انسان ایرانی، خدشه دار کردن اعتبار علمی دائرة المعارف بزرگ اسلامی که میلیونها دلار از بودجه بیت المال و از جیب مردم از جمله از جیب آن نیمه مغبوض برای تولید و نشر آن هزینه میشود، چه گره کوری را از مشکلات جامعه دانشگاهی ما خواهد گشود؟
تلاش برای سیستماتیک کردن نفی هویت اقوام و ملتهای غیر فارس ایرانی که از سوی امثال عنایت الله رضا، استادان، دوستان و شاگردان وی صورت میگرفت، برای جامعه ما هیچ ثمرهای نداشت و تنها بخش قابل توجهی از انرژی جامعه علمی و سیاسی کشور را به هدر داد و اعتبار بسیاری از تولیدات علمی در حوزه های علوم انسانی را خدشهدار کرد.
در واقع فاجعهای بالاتر از آن وجود ندارد که خشت نخست دیوار دانش و شناخت در یک کشوری کج نهاده شود. و باید این دیوار را از نو ساخت. و آیا این کار عملی و ممکن است؟: «نگر تا حلقه اقبال ناممکن نجنبانی*» (انوری)
و راستی را، این مرده ریگ چنگی به دل نمیزند
—
*- جالب اینجاست که این مصراع از شعر انوری در دیوان شعرای مختلفی چون سلمان ساوجی و حافظ نیز آمده است و چون دیوان حافظ مشهور است این مصراع مثل بسیاری از مصراعها و ابیات دیگر به حافظ نسبت داده میشود.
به هرحال، انگار از زمانی که اندیشه شعوبی در این مملکت رحل اقامت افکنده است، این اقبال ناممکن نیز به بخش غیر قابل انفکاک تاریخ و سرنوشت ما بدل شده است