تاکید به حق تعیین سرنوشت افراط گرایی است یا
تاکید به حفظ تمامیت ارضی؟
به بهانهء گفتگوی رادیو زمانه با دکتر
مهرداد درویش پور
رادیو زمانه در گفتگو با دکتر مهرداد درویش پور به حواشی زلزله
در آذربایجان پرداخته است. اما بخش پایانی این گفتگو مسیر سخن از کمکهای
انساندوستانه به زلزله زدگان خارج شده و به اشلهای های سیاسی مسئله کشیده شده است.
آقای درویش پور ضمن تمرکز به همیاری و همبستگی انسانی در شرایط وقوع حوادث طبیعی
مثل زلزله در این گفتگو، نقش تبعیض اتنیکی در عرصه توسعه اقتصادی را نیز که منجر
به ویرانیهای بیشتر در این زلزله شده است، به درستی بیان کرده است. اما در بخش
پایانی آقای درویش پور از شیوهء به انزوا راندن افراط گرایان قومی (آنهایی که تنیش
قومی را افزایش میدهند و یا جدایی طلب هستند) سخن به میان آورده است.
افراط گرایی قومی مد نظر دکتر درویش پور داشتن اندیشهء
"جدایی طلبی" است. اندیشه ایی که به زعم آقای درویش پور به "تنش
های قومی" دامن میزند.
پرسش اینجاست که آیا واقعا "جدایی طلبی" نشانهء افراط
گرایی است؟ آیا دارندگان فکر "جدایی طلبی" به زعم آقای درویش پور و
"استقلال طلبی" به زعم باورمندان به شعار استقلال سیاسی در میان فعالین
آذربایجانی، افراط گرایی تلقی میشود؟ آیا استقلال طلبی یک "نگرش سیاسی"
نیست و در چارچوب آزادی اندیشه و بیان منشور جهانی حقوق بشر نمی گنجد؟ آیا در
دنیای مدرن سیاسی طرح شعار "استقلال سیاسی" برای یک ملت افراط گرایی
تلقی میشود؟
"استقلال خواهی" در غرب یک نگرش سیاسی تلقی میشود و
حتی مطالبه اش نیز مطالبه ایی حقوقی بحساب میآید. آنچنانکه در کانادا همین نگرش
منطقه کبک را به پای یک رفراندم سیاسی برای استقلال برد. همین دیدگاه به کوزوو و
بعد از آن به سودان جنوبی استقلال عطا کرد. تمامی این پروسه ها بر اساس برآورد
دادگاه بین المللی لاهه در چارچوب حقوق بین المللی انجام گرفته است.
در عین حال و برای همگان روشن است که اندیشه سیاسی استقلال طلبی
در بطن خود تحقیر، اهانت و یا تبعیض علیه کس و یا کسانی (ملتی) را مد نظر ندارد،
بلکه بخشی از پیشروان یک ملت یا ملیت برای رهایی از اسارت دولت استعمار (چه خارجی
و چه داخلی) استراتژی استقلال سیاسی را برای سعادت ملت خویش برمیگزینند.
اندیشهء استقلال طلبی تجربه بسیار گرانی را در دهه های اخیر از
سر گذرانده است، استقلال ملتهایی که در اسارت استعماری اتحاد شوروی سابق بودند،
استقلال ملتها در یوگسلاوی سابق که در اسارت ملت حاکم صرب بودند، همگی حاکی از
آنست که ملتها (گروهای انسانی که دارای زبان، سرزمین، تاریخ، فرهنگ، گاه دین و
فرهنگ و در نهایت شعور ملی مشترک هستند ملت تلقی میشوند) بر اساس قوانین بین
المللی و حق تعیین سرنوشت و حق اداره خود، حق دارند و میتوانند بر سرنوشت سیاسی
خود تصمیم بگیرند.
ترکها، کردها، بلوچها و عربها و ترکمن ها و... را نمیتوان صرفا
به خاطر حفظ تمامیت ارضی ایران که امروز با یک دولتمداری تک اتنیکی (فارس) و در
عین حال استبداد (دینی) اداره میشود، راضی ساخت. بایستی به تکرار و تکرار این
واقعیت تلخ را مطرح کنیم که "حفظ تمامیت ارضی" شعار جامعه سیاسی فارس و
یا نمایندگان سیاسی ملیت فارس در ایران است. این شعار از آن جهت برای این گروه
اهمیت دارد که "دولتمداری فارسی" موجود در کشور را همچنان حفظ کند. این
شعار برای ملیتهای غیرفارس هیچ جذبیتی ندارد، چون منافع آنان را تامین نمیکند. هر
گروه و یا انسان غیرفارسی که به شعار "حفظ تمامیت ارضی" با دولتمداری
(اتنیکی) فارسی مهر تایید بزند، یا نادان و فریب خورده است و یا منافعی دارد.
وگرنه یک انسان سیاسی متعلق به ملیتهای غیرفارس باید مغزش معیوب باشد که سیطره
دولتمداری اتنیکی غیر (فارسی) را که همانا پذیرفتن اسارت سیاسی خلق خویش است،
بپذیرد.
آنچه که از نظر حقوقی برای جنبش های سیاسی متعلق به ملیتهای
غیرفارس اهمیت دارد و جنبش ملی دمکراتیک خلق ترک ساکن در ایران نیز بر آن تاکید
دارد، "حق تعیین سرنوشت" و حداقل "حق اداره منطقه خویش" است.
هر نیروی سیاسی متعلق به خلقهای غیرفارس که از این اصل عدول کنند، در واقع یوغ
اسارت استعماری دولت (اتنیک) غیر را بر گرده خلق خویش آویخته اند.
امروز، از آنجا که تیپولوژی اتنیکی دولتمداری در ایران بر پاشنه
اتنیسیتیت (قومیت) فارسی میچرخد و شوربختانه تمامی نیروهای سیاسی متعلق به خلق
فارس (تمامی احزاب و سازمانها و شخصتهایی سیاسی که خود را سراسری میخوانند) نیز
هدفشان جز استمرار دولتمداری فارسی در ایران نیست، تاکید به شعار "حفظ تمامیت
ارضی" در ایران، معنی دیگری جز حفظ و ا ستمرار "دولتمداری فارسی"
بعد از جمهوری اسلامی را ندارد. این شعار مطلقا منافع خلقهای غیرفارس را که هشتاد
سال است خود را در اسارت دولتمداری فارسی می بییند، تامین نمیکند. این شعار تنها
گرایش افراطی (از جنبه نژادپرستانه و استعماری) جامعه سیاسی فارسی را تامین میکند.
اما به دلیل جاافتادن برتری سیاسی و تفوّق دولتمداری فارسی بر دیگر ملیتهای ساکن
ایران، احزاب و شخصیتهای سیاسی جامعه فارس در ایران، فرصت عادلانه اندیشیدن و
واقعگرا بودن را از کف داده اند. و به احتمال زیاد، اگر گردش سیاست بر این پاشنه
بچرخد، این گرایش سیاسی در ایران همان نقشی را ایفا کند که ناسیونالیسم شونیسم صرب
در یوگسلاوی سابق بازی کرد. به عبارت دیگر اگر تغییری در دیدگاه جنبش سیاسی خلق
فارس در ایران صورت نگیرد و از آنجا که اهرم قدرت دولتی نیز امروز در دست این
نیروی سیاسی است، واقعا ممکن است فاجعه یوگسلاوی در ایران تکرار گردد.
متاسفانه و باز هم متاسفانه تا به امروز جنبش سیاسی در جامعه
فارس نخواسته است که به آلترناتیوهای دیگری چون برپایی یک "دولت چند
ملیتی" در ایران بیاندیشد و اندیشه غیر دمکراتیک برپایی "دولت تک
ملیتی" (فارسی) را به "دولت چند ملیتی" از نوع سوئیس و
یا هندوستان تغییر دهد. آرزوی من اینست که غلبه واقعگرایی (پذیرفتن ایران چند
ملیتی و به رسمیت شناختن آن) حداقل در بخشی از جنبش سیاسی جامعه فارس (در مرکز)
بتواند راه پرهزینه یوگسلاوی را بر مردم ایران تحمیل نکند. برای نمونه خلق و یا
ملیت ترک در ایران، تاریخ دولتمداری هزار ساله را قبل از کوتادی رضا شاه بر گرده
تاریخ خود دارد. این خلق حتی از نظر کثرت جمعیتی نیز اگر از جمعیت فارس زبان در
ایران بیشتر نباشد کمتر نیست. این کدامین منطق و یا کدامین عقلانیت است که انتظار
دارد رهبران فکری و سیاسی جامعه ترک در ایران بپذیرند که در اسارت یک دولتمداری
غیرخودی (فارسی) بمانند و بویژه حقارتها و تبعیض های همین دولتمداری فارسی را در
هشتاد و اندی سال گذشته به چشم دیده و با گوش و پوست خود آن را لمس کرده باشند.
این در شرایطی است که رهبران سیاسی جامعه فارس (اگر فکر حفظ جغرافیای سیاسی ایران
را دارند) نمیخواهند دولتمداری حاکم بر ایران را با تیپولوژی اتنیکی ایران (چند
اتنیکی) سازگار کنند و پلاتفرمی را در جهت برپایی یک دولت چند ملیتی در فردای
جمهوری اسلامی بپذیرند.
استراتژی برپایی یک دولت چند ملیتی در بعد از جمهوری اسلامی میتواند
تمامی نیروهای سیاسی متعلق به بلوک های سیاسی موجود (بلوک سیاسی فارس و بلوک سیاسی
ملیتهای غیرفارس) را زیر یک چتر جمع آورد و انگیزه و انرژی وسیعی برای تمرکز نیروی
سیاسی و یورش برای فتح سنگرهای ارتجاع و استبداد حاکم را فراهم آورد. جمع شدن زیر
یک چتر ابدا به معنی فراموشی آرمان سیاسی و استقلال جنبش های واقعا موجود نیست،
بلکه این برنامه مشترک و هدف مشترک (یعنی برپایی یک دولت چند ملیتی) است که
میتواند نیروی سیاسی وسیعی را به میدان رزم سیاسی بکشاند. کسانیکه با این استدلال
من تضاد دارند، یا نادان و فریب خوده اند و یا منافعی دارند. منافعی که در هر صورت
در تطابق با منافع خلق ترک و دیگر خلقهای غیرفارس در ایران نیست.
در اینجا میخواهم صمیمانه بگویم؛ کسانی با این استدلال سیاسی به
میدان می آیند که "دولت ایران یک دولت اتنیکی نیست"! باید برای این دسته
بگویم که، این نظریه، این تئوری، این تبلیغات و این فریب دیگر برای رهبران فکری و
سیاسی خلقهای غیرفارس در ایران برملا شده است. اگر میخواهید خلقها را فریب دهید،
چارهء دیگری برای آن بیابید.
یونس شاملی
20120820