حکایت همچنان باقی است
دراتاق مشغول ورق زدن روزنامه بودم که ناگهان صدای زنگ دررا
شنیدم ، نگاهی به ساعت انداختم دیروقت بود،رفتم دررابازکردم پیرمردی
در آستانه در ظاهرشد،سلام کردم وهرچه سعی نمودم متاسفانه حافظه یاری
نکرد و نتوانستم ایشان را به جا بیاورم ،پیرمرد لبخندی زد و گفت
دراتاق مشغول ورق زدن روزنامه بودم که ناگهان صدای زنگ دررا
شنیدم ، نگاهی به ساعت انداختم دیروقت بود،رفتم دررابازکردم پیرمردی
در آستانه در ظاهرشد،سلام کردم وهرچه سعی نمودم متاسفانه حافظه یاری
نکرد و نتوانستم ایشان را به جا بیاورم ،پیرمرد لبخندی زد و گفت
شاجین جان : اکنون برایم ثابت شد که روزگار کارخودرا بخوبی انجام
داده است. پس از شنیدن صدای آشنای یکی ازیاران شفیق دوران تحصیل
به خود آمدم و همد یگرراسخت در آغوش گرفتیم. گفتم: عجب سعادتی
همیشه آرزوی دیدار مجدد تورامخصوصابعدازسال57 داشتم .من و این
یارقدیمی درزمان "رضاخان" روی یک نیمکت درس می خواندیم.
او برخلاف من ازعنفوان جوانی اهل مسجد و منبربود و در تشکیل
دادن وشرکت در مراسم مذهبی فعالانه شرکت داشت و از جان و مال
خویش دراین راه دریغ نمی کرد. چندین باربین ماجدائی افتاده بود .
بعداز 20 شهریور،کودتای 28مرداد، 39 جلالیه ،ووآخرین دیدارمان
سال 57 بود. آنشب تا صبح گذشته را ورق زدیم. سه رژیم ودورفیق
از زندان قصرتا زندان براجان و ازبراجان تا اوین و ازاوین تا ناکجاآباد.
وقتی جهت خواب به بسترمیرفت،گفت:این راهی که من رفتم متاسفانه
تلف کردن عمربود وبس ! چراغ را خاموش کردم ، برای خود سیگاری
آتش زدم،درچهره نازش ناامیدی موج میزد،ایده آلیسم کارخودش کرده بود
داده است. پس از شنیدن صدای آشنای یکی ازیاران شفیق دوران تحصیل
به خود آمدم و همد یگرراسخت در آغوش گرفتیم. گفتم: عجب سعادتی
همیشه آرزوی دیدار مجدد تورامخصوصابعدازسال57 داشتم .من و این
یارقدیمی درزمان "رضاخان" روی یک نیمکت درس می خواندیم.
او برخلاف من ازعنفوان جوانی اهل مسجد و منبربود و در تشکیل
دادن وشرکت در مراسم مذهبی فعالانه شرکت داشت و از جان و مال
خویش دراین راه دریغ نمی کرد. چندین باربین ماجدائی افتاده بود .
بعداز 20 شهریور،کودتای 28مرداد، 39 جلالیه ،ووآخرین دیدارمان
سال 57 بود. آنشب تا صبح گذشته را ورق زدیم. سه رژیم ودورفیق
از زندان قصرتا زندان براجان و ازبراجان تا اوین و ازاوین تا ناکجاآباد.
وقتی جهت خواب به بسترمیرفت،گفت:این راهی که من رفتم متاسفانه
تلف کردن عمربود وبس ! چراغ را خاموش کردم ، برای خود سیگاری
آتش زدم،درچهره نازش ناامیدی موج میزد،ایده آلیسم کارخودش کرده بود
ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این/ بعدازاین خود شو،تاشوی موزون خویش
1 comment:
Post a Comment