Thursday, May 8, 2014

صادق زیبا کلام و امید فرج از آذربایجان

صادق زیبا کلام سیاستمدار شناخته شده و استاد دانشگاههای ایران چرا فضای امروز تبریز را غیر سیاسی اعلام می کند؟
برای درک بهتر مصاحبه صادق زیبا کلام با نشریه ی "آذرقلم" بعد از دیدار با روشنفکران فعال تبریزی باید به دو مسئله اشاره کرد ، شناخت کوتاهی ازشخصیت و زندگی وی وچه انتظاری از ملت تبریز داشت که با آگاهی از افکار مردم تبریز امروز فضای شهر را غیر سیاسی می بیند؟
1-گذری کوتاه به زندگی و شخصیت زیباکلام
صادق زیبا کلام به سال 1327 در شهر ری تهران به دنیا آمده و دوران تحصیل خود را تا شرکت در دانشگاه در ایران به اتمام رسانده و سپس به اتریش رفته و در رشته ی شیمی به تحصیل پرداخته است ،و از آنجا به انگلستان رفته و دکترای شیمی را به پایان رسانده است زمان ورود به ایران از طرف ساواک دستگیر و حبس انداخته شده است ، بعد از انقلاب به انگلستان جهت ادامه تحصیل می رود و در رشته علوم سیاسی موفق به اخذ دکترا می گردد، و پایان نامه ی خود را با موضوع "انقلاب اسلامی ایران "دفاع می کند و سپس در ایران در دانشگاه تهران به تدریس علوم سیاسی ادامه می دهد.، دخترش با پسر احمد توکلی ازدواج می کند و اینگونه می توان فهمید که زیباکلام زندگی مرفه داشته و با دولتمردان نیز فامیل است .
او فردی روشنفکر و سیاستمدار محبوبی در بین جوانان و دانشجویان اصلاح طلب می باشد و شبیه بسیاری از تازه به دوران رسیده های زمان انقلاب اسلامی نمی باشد ، ودر عین حال محافظه کاروباهوش است ، و تمام خواسته اش ایرانی با زبان فارسی و هویت فارسی وآباد است ،و به همین خاطر هم دولت را دارد و هم جانب ملت را می گیرد،در صدا سیما حضور می یابد ، با بزرگان ایران بحث می کند واوضاع را با نگرانی به بهتر شدن هدایت می کند.
قبل از انقلاب به تشکیل انقلاب اسلامی می اندیشد و بعد از انقلاب حسرت دولت پهلوی را می خورد، و با زبان بی زبانی به دفاع از شاهان پهلوی می پردازد .
نجات ایران را با رفسنجانی می بیند ، و در انتخابات 92 به حمایت روحانی بر می خیزید و پس از مدتی به شکست خویش و به شوک شکست همفکرانش اعتراف می کند.
گاهی یک موی محمد(ص) را به صد تا کوروش نمی دهد وبه یاد دعای مادرش می افتد که آرزو داشت پسرش با ایمان شود و از مردم طلب دعا می کند برای بر آورده شدن آرزوی مادرش.
اما امروزکه از تهران ، از روحانی ، از همه چیز دلشکسته دست به دامان آذربایجان می شود و یادش می افتد که تبریزی هست با حس مشروطه خواهی ،و طلوع دوباره ی خورشید نجات را از تبریز می بیند، به تبریز می رود اما ای دل غافل ...
2- دومین مسئله اینکه چرا زیبا کلام به انتقاد ملت تبریز پرداخته وچرا ملت امروز تبریز با ملت دوران مشروطیت فرق کرده است؟.
همانگونه که همه ی سیاستمداران دنیا و مردم ایران می دانند سرچشمه ی همه انقلابها وحرکات روشنفکری از تبریز مرکز آذربایجان جنوبی شروع شده است و سپس به جاهای دیگر ایران و حتی به کشورهای دیگر رسوخ پیدا کرده است ، زیبا کلام نیز که چهره سیاسی شناخته شده ی مملکت می باشد و تقریبا حمایت دولت را به همراه دارد ،با دیدن اوضاع متشنج و خفقان ایران و تقریبا تمام روزنه ها بسته شده است ،به تبریز پناه می برد و برعکس انتظارش روشنفکران و مردم را آنگونه که می پنداشت نمی بیند، و متوجه می شود که تبلیغ در تبریز برای نجات ایران به مثال "آب در هاون کوفتن است" ملت تبریز با آن روحیه ی مبارزانه شان چیزی را می خواهند که زیبا کلام نمی خواهد، لاجرم مایوس و دلشکسته فضای تبریز را غیر سیاسی و مردم امروز تبریز را بی خاصیت می شمارد.
اما چرا زیبا کلام تقریبا در بین مردم آذربایجان و ترکها محبوبیت داشت و به او احترام می گذاشتند، یکی اینکه مردم آذربایجان به افراد روشنفکر و باسواد احترام می گذارند و دومین موضوع اینکه زیبا کلام با نوشتن مقاله ای و سپس تبدیل آن به کتابی در مورد "افضل" دانشجوی نخبه و معلول مراغه ای که در روز دفاع پایان نامه اش موقع آمدن از روستای خود به زنجان تصادف کرده و به رحمت خدا رفته بودند. این موضوع بر می گردد به سالهای 78-79 که بنده نیز در دانشگاه آزاد زنجان دانشجو بودم، دانشجوی رشته ادبیات بودم ولی از آنجایی که حس و شعور سیاسی در بطن بعضی انسانها مادرزادی است ولو اینکه اصلاحات و کلمات علوم سیاسی را بلد نباشد.خواه ناخواه او را به دنبال مسائل سیاسی می کشاند و ما مردم آذربایجان نیز با توجه به پیشینه ی سیاسی که در مناطق خود داشتیم اکثریتمان دارای این حس و شعور می باشیم ، خواسته -ناخواسته دنبال اتفاقات و اخبار بودم ,با شنیدن اینکه زیباکلام در دانشگاه ما تدریس می کند سعی کردم در کلاسش نشسته و با او از نزدیک آشنا شوم ، به اتفاق یکی از دوستانم یکی -دو بار پای درس این استاد نشستیم. از نحوه ی تدریسش و آگاه کردن دانشجویان از مسائل موجود خوشم آمد و زمانی که در یکی از نشریات محلی زنجان نوشته اش را در مورد افضل دیدم برایم بسیار دوست داشتنی و شخصیتی بس صادق تجلی شده بود.
زیرا او از دردی حرف زده بود که درون تک تک ما دانشجویان و محصلان ترک زبان را به ستوه آورده بود ، دردی که مطرح شدن آن از زبان یک فارس و یک استاد آبی بر آتشمان می ریخت ، زیرا همه ماها تقریبا به خاطر لهجه ترکی مان تحقیر شده بودیم و اعتماد به نفس نداشتیم هر چند بهترین های کلاس بودیم ، از آن روز که صادق زیبا کلام با نشر این نوشته محبوبیت خود را احساس می کرد ، تصمیم به سفر تبریز می گیرد. در تبریز اوضاع را طور دیگر می یابد و عنان سخن را از دست داده و احساس درونی و چهره ی واقعی خودش را نشان می دهد.
بعد از سفر به تبریز و دیدار با روشنفکران مایوسانه آنچه در دل داشت و برخلاف انتظارش ملت آذربایجلن را مانند ملت دوران مشروطه نیافته بود چهره ی درونی خود را رو و دلشکسته از چهره تبریز را غیر سیاسی می بیند .
وقتی از او می پرسند که نظرش راجه به نشریه های موجود در آذربایجان چیست ، که این سوال معمولا از طرف نشریه مصاحبه کننده مطرح می گردد ، وی با صراحت می گوید که از رسانه های تبریز خوشش نمی آید هرچند که مردم تبریز و طرفداران تیم تراختور آنها را دوست داشته باشند.
زیرا نشریات امروز در تبریز جسارت نشریات دوران مشروطه را ندارند به جوئی نمی ارزند و نیز طرفداران تیم تراختور را به هیچ می انگارد و از آنها هیچ انتظار سیاسی ندارد زیرا آنها را انسانهایی غیر سیاسی و وعده ای که سر از سیاست نمی آورند و تنها به تماشای فوتبال فوتبال اهمیت می دهند یاد می کند و بدینگونه خود را به کوچه علی چپ می زند .
زیباکلام بهتر از هر کسی میداند که امروز در آذربایجان و در هر کجای ایران نشریه ای که به نفع نظام کار نکند ،نمی تواند برای مدت زیادی فعالیت کند و لغو مجوز می شود و علاوه بر آن نشریاتی که به زبان ترکی باشد که کاملا زیر نظر و کلمه به کلمه باید از فیلتر حراست ارشاد بگذرد و دیگر اینکه ،امروز تیم تراکتور به سبب پتانسیل سیاسی و اتحادش در تمامی دنیا آذربایجان جنوبی و خواسته ها ی ملت را به گوش مردم رسانده است،چیزی که فوتبال ایران در تاریخ حیاتش هرگز چنین عظمتی را مشاهده نکرده بود.
و همچنین می داند که طرفداران تیم تراختور از همه اقشار ، دکتر ،مهندس ،نابغه ، کارگر ،چوپان تشکیل شده است و این یعنی انقلاب.
اما امروز اگر خواسته ی ملت آذربایجان سوای خواسته ی زیبا کلام و امثالهم می باشد و مردم در آزربایجان امروز خواستار حفظ هویت وزبان مادریش است ،نتیجه ی بی اهمیتی و تظلمی است که از طرف دولت ایران و غیر مستقیم و مستقیم از طرف ملت فارس بر آنها وارد شده است .درست است مشکل ما با با فارس زبانان نیست ولی اهانت هایی که به ملت ترک از طریق اعمال غیر انسانی و نژاد پرستانه انجام می شود در بسیاری مواقع از طرف فرد فارس زبان است وقتی با عقده و حالت مسخره دهان می گشاید و می گوید :"مگه ترکی ... " آنجا دولت نیست بلکه فرد است و اینسان رنجیده خاطر می سازد و برادری تنها شعاری می ماند برای روزهای نبرد با دشمنان ایران .
زیباکلام می گوید مردم آذربایجان بی خاصیت شده اند ،دردشان معاش ، مسکن و نان شب است،
از شما باید پرسید چرا ؟ شما که مشکل نان و مسکن و کار ندارید، آیا هرگز از خود پرسیده اید مردم یک منطقه باید چه کار بکنند چگونه امرار معاش کنند در حالی که ثروتشان شبانه روز به غارت می رود، معادنش به مناطق فارس نشین برده می شود ودر آنجا از حالت اولیه و خامی به مواد قابل استفاده تبدیل می شود ، مگر در آذربایجان کارخانه نمی شود ساخت و بدون صرف هزینه ی حمل ،این عملیات را انجام داد. مانع سرمایه گذاری در آذربایجان می شوند، وآثار باستانی اش را روز به روز تخریب می کنند ، برای جلوگیری از جذب توریست در قبال از طویله های به جا مانده یزد و اصفهان جاذبه های توریستی می سازند.
دریاچه ی به آن عظیمی را به شورستان تبدیل می کنند و اکراد را بلای خاک آذربایجان می سازند ،و مردم اورمیه و اطراف را دسته دسته واداربه کوچ به جهنم های اطراف تهران می سازند .
گفته اید باید آسیب شناسی شود که چرا ملت آذربایجان اینگونه شده اند؟ از شما می پرسیم جناب زیبا کلام زمانی که ملت ترک زبان و آذربایجان را به سوسک تشبیه می کردند ؟ زمانی که در مدارس تهران تست های تحقیر آمیز علیه ترکها طرح می کردند ، با هر بهانه ای دمار از روزگار ملت آذربایجان در می آوردند ، به فکر آسیب شناسی نبودید؟! ،
باز از طرف مردم اورمیه می پرسم اگر به جای اورمیه و نقده و سلماس ، شیراز و یا قسمتی از اصفهان را برای برای کردها در نظر می گرفتند و آنها را به جان مردم آن منطقه می انداختند چه می شد ، آیا زمین و زمان را به هم نمی ریختید ؟
با همه ی اینها آمده اید طلوع دوباره خورشید ایران رو به افول را از آذربایجان به تماشا بنشینید ؟ ای دل غافل !!!!
اما باید بگویم که بر خلاف نظریه ی شما امروز ملت آذربایجان در دورترین روستاهایش نیز به شعور هویت خواهی نائل آمده است و حق را از ناحق تشخیص می دهد،با وجود محتاج بودن به نان شب جوانان آذربایجان دنبال تحصیل علم و آگاهی اند ، می دانند کار نیست تنها برای علم آموختن می جنگند، می خواهید آمار بگیرید که از میان دانشجویان سیاسی
بیشترین آمار را دانشجویان آذربایجانی تشکیل می دهند.
وقتی با بیان احساسی ، گیرا و سیاسیتان شروع می کنید آذربایجان را با ستار خان ، باقر خان ، ثقه اللاسلام و...
می شناختید و به آن تبریزی هایی می بالیدید که در عرض 24 ساعت پایه های سلطنت پهلوی را به لرزه در آوردند آرزوی آن ملت را می کشید و در مقابل حکومت دموکرات آذربایجان ، سید جعفر پیشه وری ، حرکت ملی در قلعه بابک ، حرکت ملی در بازیهای تراکتور را قبول ندارید ، اینگونه اندیشه ی نژاد پرستی و پان ایرانیستی خود را رو کرده وعنان اندیشه هایتان را از دست می دهید،و بار دیگر ملت آذربایجان را به باور رسیده شان که شما ملت فارس تنها به فکر خودتان هستید را مطمئن می سازید .
آذربایجانی هایی که با شما همراهند را ریشه دار و ملتی که عقیده ی شما را ندارند را بی ریشه توصیف می کنید . کسانی که طالب زبان مادریشان هستند را قومیت گرا و "ناسیونالیسم " آذری خطاب می کنید
آذری زبان می گویید ، پان ترکیسم خطاب می کنید .
هر چند برای ما هر دو به یک معناست ، اما شما نه آذریش را توان دیدن دارید نه ترکش را ، وقتی می گوییم آذربایجانی هستیم از ترس نزدیک شدن به آذربایجان شمالی می گویید شما ترک هستی ، وقتی می گوییم ما ترک هستیم از ترس نزدیک شدن به ریشه و هویتمان می گویید نه شما آذری هستی !...
چنانکه به اعتراف خودتان حتی از پوستر آویخته شده در خیابانهای تهران برای جذب کنسرت عاشیقهای آذربایجان برافروخته می شوید در حالی که بیشتر مردم تهران را ترکها تشکیل می دهند،
هم مدعی روشنفکری و واقعیت گرایی هستی ، هم توان دیدن واقعیت ها را نداری .
می گویی با ایجاد مدارس ترکی در آذربایجان موافقی زیرا اگر چنین مدارسی ایجاد گردد بیشتر مردم فرزندانشان را به مدارس فارسی زبان می فرستند ،
موافقم! ، زیرا خانه" از پای بست ویران است "، کودک آذربایجانی وقتی به تلویزیون نگاه می کند باید فارسی بلد باشد ، وقتی کتاب داستان می خواند باید فارسی بلد باشد ، وقتی به مهد کودک می رود مجبور باید فارسی صحبت کند، و همچنین یک مادر آذربایجانی در نتیجه ی سیاستهای پهلوی و جمهوری اسلامی تقریبا اکثر داستانهای ترکی را فراموش کرده و چیز جدیدی برای فرزندش در حافظه ندارد ، زیرا مجال حفظ و نگهداری قصه های ترکی را نداشته است،
امروز با همه این توصیفها مردم آذربایجان دریافته اند که باید درد را از ریشه درمان کرد ،یعنی حفظ هویت وآموزش زبان مادری ،و زمانی که شما در تبریز با مردم ملاقات کردید متوجه شدید که قبل از شما خود مردم آذربایجان مسئله را آسیب شناسی کرده و به دنبال حل مسئله می باشند و این دل شما را شکسته است.
اما از این سفر جناب زیبا کلام و مصاحبه ی وی نتایج زیادی می توان گرفت ولی من به یک نتیجه مهم اشاره می کنم
و آن این که : مردم آذربایجان برخلاف نظر دکتر صادق زیبا کلام متفاوت تر و با شعورتر و عبرت گرفته از اتفاقهای گذشته به شعور ملی و آگاهی دست یافته اند و فضای تبریز سیاسی تر از گذشته شده است با تفاوت اینکه این بار تبریز آب آسیاب ملت فارس و پان ایرانیست ها نخواهد شد .
دیگر نمی خواهند اشتباهات قبلی تکرار شود آذربایجان خون بدهد فارس حکومت کند و سپس قهرمانان مبارز را به جرم خیانت به سلاخه بکشند.
شریفه جعفری مدیر مسئول انتشارات ابطال شده ی پینار
2014-05-03 11:29:32
 

No comments: