Sunday, September 21, 2014

رفراندوم اسکاتلند و شرایط ما


روز 18 سپتامبر با انجام رفراندوم استقلال اسکاتلند معلوم گرديد که این منطقه همچنان بخشي از بريتانيا باقی ميماند.


پيش از اين در کانادا نيز در دو نوبت در سالهاي 1980 و 1995 براي استقلال کبک رفراندوم بر گزار شده بود که در هر دو مورد نيز با راي منفي مواجه گرديده بود. بر عکس اين موارد، رفراندومي که اخيرا توسط روسيه در کريمه اشغالي بدون پيش زمينه هاي معمول براي اين گونه موارد انجام شد به جدائي کريمه از اوکرائين و پيوستنش به روسيه منجر شد.
از جريان رفراندوم هائي که به شکل دموکراتيک انجام ميشود و طي آن از مردم منطقه اي که از نظر ائتنيکي، مشخصات منطقه اي، سوابق تاريخي و يا موقعيت اقتصادي، خود را متفاوت از بقيه کشور ميبينند، براي استقلال و يا ادامه وضع موجود کسب نظر ميشود از دو زاويه ميشود درس دموکراسي گرفت .در اين موارد هم احترام به حقوق مردم را ميشود ديد و هم نتیجه حاصل یعنی پيروزي آنهائي را که پس از تامين منافع ملي اشان موافق ادامه پيوند منطقه خود در چارچوب يک کشوراند را مشاهده کرد. در بر خورد محافل ايراني به رفراندوم اسکاتلند نکته جالب اما آنجا است که نشاني از درک اين درس هاي دموکراسي وجود ندارد بر عکس، این برخورد حاوی نکته هائي است که از تعقيب خود جريان رفراندوم جذاب تر مينمايد.
به غير از طيف معين تبليغاتي جمهوري اسلامي و ويترين آن روزنامه کيهان که بدلايل سياسي و در ادامه سياست جار و جنجال ضد غربي، در هر دو مورد کريمه و اسکاتلاند با اشتياق از جدائي و استقلال طرفداري ميکرد، بنظر میرسید ديگر محافل حکومتي و غير حکومتي ايراني، از اصلاح طلب تا اپوزيسيون چپ و راست غير حکومتي، بصورت مشابه سياست بايکوت نسبي خبري را در مورد رفراندوم اسکاتلند در پيش گرفته بودند.
من تا پيش از مشخص شدن نتيجه منفي اين رفراندم، به غير از يک مقاله در سايت اخبار روز که به آن نيز در آخر اين نوشته ميپردازم مطلب در خوري از نظر خبري و تحليلي در مدياي ايراني نديدم. در حاليکه در مقايسه با مورد مشابه کريمه که شرائط غير دموکراتيک جدائي آن از اوکرائين و پيوستنش به روسيه جاي بحث ندارد، مباحث زيادي را در مديا و در ميان محافل ايراني شاهد بوديم. در آن مورد حتي به نظر ميرسيد برخورد محافل چپ با جريان پيوستن کريمه به روسيه با همدري و گاها با تبليغ به نفع آن، در همسوئي با تبليغات ضد غربي همراه بود بطوريکه بدون اينکه شرائط روسيه امروز با دوره اتحاد شوروي را در نظر بگيرند، جبهه گيري هاي شرق و غرب در دوره جنگ سرد را ملاک موضع گيري خود قرار ميدادند.
براي من نگراني محافل و مدياي ايراني از مطرح کردن اخبار رفراندم اسکاتلند حقيقتا قابل درک نيست. اين که اين اخبار ممکن است مطالبات بخشي از ساکنين ايران را که تمايلات جدائي از ايران دارند را تشديد کند بی مورد به نطر میرسد.  در واقع آنهائي که چنين تمايلاتي دارند زمينه اي براي مشابه سازي شرائط بريتانيا و کانادا را در ايران نميبينند. در هيچ يک از مناطق ايران که مساله استقلال ميتواند مطرح باشد حکومت محلي منتخب مردم آن منطقه بر سر کار نيست تا اين مطالبه را مطرح و به پيش ببرد. در مقام مقايسه در کبک کانادا و اسکاتلند، اين مساله پس از روي کار آمدن حزب استقلال طلب آن مناطق اجرائي شد و براي بر پائي آن با دولت مرکزي مذاکره شد. بعلاوه در مرکز ايران نيز حکومتي بر قرار نيست که به اصول معمول دموکراسي معتقد بوده و براي اراده مردم و ائتنيک هاي مختلف حقي قائل باشد و مهمتر از آن، در اپوزيسيون در انتظار نشسته نيز نه چنين تمايلي و نه چنين ظرفيتي براي تدارک و برپائي چنين نظر خواهي هائي ديده ميشود.
به اين نکات ميتوان موارد ديگري را نيز اضافه کرد و نتيجه گرفت که انصافا ترس محافل ايراني از استفاده استقلال طلبان با مشابه انگاري شرائط بریتانیا و اسکاتلند با وضعيت ايران و مثلا آذربايجان و کردستان بي مورد است. به نظر من شرائط موجود ايران حتي نميتواند با شرائط عراق و افغانستان نيز که هر يک وضعيت خاص اقليمي، مذهبي و اتنيکي خاص خود را دارند مقايسه شود.
اگر نگراني از مشابه سازي شرائط ديگر کشور ها در بين است ميتواند صرفا با وضعيت يوگسلاوي سابق منطقي به نظر برسد. وجود يک ناسيوناليسم متوهم ايراني که بدون ذره اي انعطاف، با ساختن و بزرگ کردن يک پيشينه تاريخي پر افتخار چند هزار ساله براي خود، حقي براي ائتنيک هاي ديگر قائل نمیشود و حتی نفس وجود آنها را نيز در کل نفي ميکند، چيزي مشابه ذهنيت و شيوه برخورد خشن و ويرانگر صربها را در نظر مياورد که میدانیم به چه فجایعی دست زد و در نهایت باعث چند پاره شدن یوگسلاوی گردید. از اين نظر است که به نظر من نگراني محافل و مدياي ايرانی از امکان مشابه سازی رفراندم استقلال اسکاتلند بر وضعيت ايران بيمورد است بر عکس، میشود با درس گرفتن از آن از تکرار وصعیت یوگسلاوی جلوگیری کرد. در واقع به جای مشابه سازی بایستی رفراندوم اسکاتلند را بصورت درس دموکراسی براي آنهائي دید که در مقابل حق تعیین سرنوشت وحاکمیت ملی مردم مي ايستند و آنرا جرم و جنايت تلقي ميکنند. این میتواند درس تلرانس برای اندیشه غالب بر بخش اعظم صحنه سیاسی ايران باشد که اساسا وجود ائتنيک هاي متفاوت و فرهنگهاي جدا از فرهنگ موسوم به ايراني را قبول ندارد و همه ساکنين ايران را در قالب ملت ايران که مختصات آن نيز بر بستر زبان فارسي و تاريخ قوم پارس و نژاد موسوم به آريا تبيين شده است ميبينند و سرزمين ايران را ملک مشاع همه مردم ايران حساب ميکنند و آنرا تجزيه ناپذير ميدانند.
مساله ناسيوناليسم متوهم ايراني مساله اي نيست که دستکم گرفته شود. اين فاکتوري است که مجموعه سياست هاي حال و آينده حاکميت مرکزي ايران را تحت تاثير قرار ميدهد. نمونه اي از اين ناسيوناليسم متوهم که در ارتباط با همين رفراندم استقلال اسکاتلند هم هست در نوشته اي از آقاي محمود دلخواسته با عنوان "رفراندوم اسکاتلند و تبعات آن" که در سايت اخبار روز درج شده است بخوبی خود را نشان میدهد. آقاي دلخواسته با درج همه اطلاعات تفصيلي در مورد پيش زمينه ها و تبعات رفراندوم اخير، در برخورد به مورد ایران ميگويد:
ملی گرایی ایرانی آنگونه که در فرهنگ کوچه و بازار در طول تاریخ ساری و جاری بوده است و آنگونه که در ادبیات ایرانی می بینیم، خطابش نه نژاد و قومیت که انسانیتِ انسانها بوده است و اینگونه است که همیشه در ورای قومیتها و زبانها در جستجوی انسانها بوده است. شعر جاودانه سعدی که بنی آدم را اعضای یکدیگر می بیند باز تاب این نوع نگرش می باشد، و به همین علت است که شاید نشود ملتی را یافت که در طول تاریخ مهاجمان و فاتحان سرزمین خود را هضم و درونیِ خود کرده باشد. برای مثال در عرض یکی دو نسل بسیاری قبایل وحشی مغول را که بیشتر ایران را به توبره کشیدند تبدیل به شاعر و عارف و صوفی کرد. و عنصر ایرانیت اینگونه است که در چهارراه حوادث تاریخ استمرار یافته است” وي اضافه ميکند : “ملي گرائي ايراني خطابش نه نژاد و قومیت که انسانیتِ انسانها بوده است و اینگونه است که همیشه در ورای قومیتها و زبانها در جستجوی انسانها بوده است.” و در ملی گرایی ایرانی، یک قطره خون ایرانی همه وجود تو را ایرانی می کند.”
نقل قول بالا چکیده اندیشه پان ایرانیستی را در خود دارد و آن اینکه ملي گرائي ايراني کاري به نژاد و قوميت ديگر ندارد و همه ساکنين سرزمين کنوني ايران، ايراني اند چرا که "يک قطره خون ايراني همه وجود را ايراني ميکند". ما اما در عمل دیده ایم که مفهوم اینکه ملی گرائی ايراني کاري به نژاد و قوميت ديگر ندارد اینستکه در واقع هیچ نژاد و قوميت ديگر را به حساب نمیآورد.  زبان ملی گرائی ایرانی فارسي است، پيشينه اش حکومت هاي پارس و دست آوردهایش تمدن هخامنشي و افتخاراتش کشورگشائي ها و بسط حقوق بشر ادعائی کورش و داريوش میباشد و در نتیجه به تبع آن با اعتقاد به اینکه در سرزمين ايران قوم و زبان و ائتنيک و موجوديتي غير ايراني وجود ندارد جائي براي رفراندوم جدائي  نمي گذارد.
هر چند آقاي دلخواسته از اين قطره خون ايراني به غير از شعر سعدي و همچنین شاعر و عارف و صوفي کردن قبایل وحشی مغول تعريفي ارائه نداده اند اما به نظر میرسد این شبيه همان اعتقاد فطري اسلامي است که با تولد از پدر مسلمان ايجاد ميشود و با نفي آن، شخص مرتد فطري و اعدامی ميگردد. باین ترتیب نیز در مسلک ملی گرائی ایرانی یک قطره خون ايراني و جرعه اي از درياي معرفت عنصر ايرانيت کافي است که همه وجود شخص را ايراني کند و در نتيجه اگر کسي اين جسارت را داشته باشد که آنرا نفي کند قائدتا مرتد ملي به حساب ميايد.
  یاشار گولش 
 از سایت : یورد نت http://www.yurd.net/
2014-09-20 11:08:37
             
 

 


No comments: