براي دهه هاي متعددي، اين نوع چپ همه
فضاي فرهنگي ايران را تحت تأثير خود قرار داد و هرچند به آرمان خود، ناٸل نشد، اما
به قيمت فداکاريها و قربانيان بيشمار، صدايي بود در سکوت قبرستاني ادوار متعدددي
از تاريخ پرسکون ايران در دوران بعداز انقلاب مشروطه، بخش سنتي اين اين نيروي
آرمانخواه "چپ" که همان حزب توده باشد، از جمله در اوج خفقان
آريامهري هم سراغ اسلحه و نبرد خشونت آميز نرفت و پابپاي تحولات درون جامعه شوروي
با افتادن تشت استالينيسم از بام، ضمن حفظ وفاداري به ايدٸولوژي و منافع سياست
خارجي دولت شوروي، تکليف خود با خونين ترين و سنگين ترين پرونده ارتکاب جنايت عليه
بشريت از سوي کمونيستهاي شوروي (و چين) را مشخص کرد. خدمات فرهنگي نسلهاي متعدد چپ در ايران، تنها با معماري
زيرساختهاي فرهنگي جوامع غربي از سوي بورژوازي اين کشورها قابل مقايسه است.
بمرور در تبعيت از تحولات جهاني بعداز جنگ جهاني دوم در کشورهاي تحت کنترل غرب، نسل جديدي از آرمانگرايان کمونيست وارد صحنه ايران شدند که ضمن اعلام وفاداري به استالينيسم و ماٸوٸيسم (و از اين طريق پذيرش مسٸوليت اخلاقي در حمايت از اعمال جنايتکارنه اين دو رهبر کمونيست) مبارزه خشونت آميز مسلحانه را "هم استراتژي و هم تاکتيک" اعلام کردند. دو وجه مشخصه اين نيروي جديد، خشونت ستايي و کاتوليک تر از پاپ شدن در دفاع از جنايات استالين و ماٸو بود. اين دفاع، تنها يک دفاع در حرف نبود. متدهايي چون کشتن مأموران ژاندارمري و پاسبانهاي شهرباني و حتي کشتن رفقاي خود نيز در همان فاصله کوتاه 8 ساله مابين واقعه سياهکل (بهمن 1349) و سرنگوني رژيم شاه، پيش گرفته شد. در همان سالها مواردي از قتل همرزمان ديگر به اتهامات واهي (مثلا قتل جنايتکارانه عبدالله پنجه شاهي بخاطر داشتن روابط عاشقانه با عضو ديگر تشکيلات چريکهاي فداٸي خلق) و کشتن مخالفين فکري (در ميان منشعبين کمونيست از سازمان مجاهدين خلق و چريکهاي فداٸي خلق) خبر از ماهيت دوگانه و استعداد شگرف اين جريانات در سقوط آزاد از ارزشهاي انساني به ارتکاب اعمالي مغاير با آرمانها و شعارهاي تبليغاتي آنها داشت.
در دهه 1350 در زندان و بيرون از زندان، ترديد و بازنگري در مورد "مشي مسلحانه" شروع شد، اما دفاع ايدٸولوژيک از استالين و ماٸو تحت عنوان "رد رويزيونسيم" ادامه يافت. با سرنگوني رژيم شاه، رد "مشي مسلحانه" در فکر و عمل بزرگترين لايه هاي نيروهاي کمونيستي قطعيت يافت. اما دفاع از يک رژيم مذهبي بعنوان يک "نوآوري" عجيب و غريب چپهاي ايراني وارد تاريخ کمونيسم در کشورهاي جهان سوم شد. اين بدعت يک تعارف نبود و چنان جدي بود که بزرگترين سازمان سياسي چپ ايران (سازمان چريکهاي فداٸي خلق ايران) هنوز قبل از انشعاب بزرگ اقليت-اکثريت در خرداد 1359، تا حد شرکت عملي در جنگ ايدٸولوژيک و عمليات سرکوب جنبش ضد ولايت فقيه در آذربايجان، پيش رفت. تا آن زمان، کمونيستهاي جهان سوم، سابقه حمايت فکري و عملي از آدمخواراني چون قذافي، حافظ اسد و صدام حسين را در پرونده سوابق خود داشتند، اما دفاع از يک رژيم مذهبي بدعت بي افتخاري بود که بنام کمونيستهاي ايراني در تاريخ پيروان اين ايدٸولوژي ثبت شد. بدينسان، آرمانخواهي و سنت مخالفت با ظلم و عدالتخواهي با روش دفاع از ظلم و حتي تشويق رژيم به کشتن بيشتر و "قاطعيت در برابر ضد انقلاب" و شعار عجيب و غريب "پاسداران را به سلاح سنگين مجهز کنيد"(!) به پراتيک مهمترين بخش کمونيستهاي ايران تبديل شد.حزب توده در آن سالهاي دست به اخراج اعضاي بهاٸي خود زد و هر دو جريان حزب توده و اکثريت بجاي دفاع از عدالت و آزادي به بخشي از ماشين توجيه جنايات رژيم و مشروعيت دهي به دستگاه قتل و نابودي فيزيکي مخالفين رژيم بدل شدند. مواردي چون اعدام خودسرانه شهروندان از سوي سازمان اکثريت حتي اگر يک مورد هم که شده باشد، خبر از ادامه پروسه انحطاط سازمانهاي کمونيستي داشت. (توضيح بيشتر در تصوير ضميمه)
با سرکوب خونين کمونيستها در داخل ايران و انحلال رژيمهاي جور کمونيستي در دنيا و ريزش وسيع طرفداران اين ايدٸولوژي، چيزي از اين جنبش بزرگ بجا گذاشت که مانند جگر صد پاره زليخا، پاره پاره بود و محيطي بود براي ظهور هر بدعت ديگر. زوال سياسي و آرماني در دوران بعداز خروج بخشي از نيروهاي جان به در برده کمونيستي از ايران، در کشورهاي همجوار ايران مثل شوروي، عراق و افغانستان سرعت بيشتري گرفت. روند زوال سريع در اين کشورها از همکاري با سازمانهاي امنيت اين کشورها بر عليه رفقاي ديگر خود تا سوء استفاده هاي مالي پيش رفت. راه انداختن کولونيهاي شبيه نظام جمهوري اسلامي در قلب "کشور شوراها" در درون تشکيلات سياسي اکثريت يا همکاري با سازمان امنيت رژيم شوروي براي کشف "عناصر ضد شوروي" از ميان پناهندگان سياسي مقيم شوروي، قتل جنايتکارانه و بي مجازات رفيقان خود (از جمله قتل 5 نفر از اعضاي معترض سازمان اقليت از سوي رهبر اين جريان در روستاي گاپيلون عراق در 4 بهمن ماه 1364)، همکاري در ديپورت تعداد زيادي از پناهندگان سياسي پناه آورده به شوروي به ايران و بي مسٸوليتي در حفظ امنيت شبکه هاي موجود در داخل کشور، شرکت در عمليات جاسوسي و سرقت از بانک سپه از سوي حسين زهري از رهبران سازمان اقليت و عاملين جنايت فوق الذکر در روستاي گاپيلون عراق، شرکت در معاملات مشکوک دولت جمهوري اسلامي در سطح بين المللي (ماجراي علي توسلي از رهبران سابق اکثريت)، پيوستن به موج مسلمان ستيزي راسيستي در اروپا از سوي جريانات حزب کمونيست کارگري و برهم زدن حزب الله وار جلسات سياسي مخالفين سياسي و از جمله مهمترين مورد آن عمليات بر هم ريختن مراسم موسوم به کنفرانس برلين از سوي همان جريان.
در دوران گلوباليسم، جنبشهاي اجتماعي شکل گرفته بر اساس هويتهاي جنسيتي و فرهنگي، اوج تازه اي گرفتند. موج جديد جنبشهاي ملي و فمنيستي در ايران را بايستي بر بستر اين زمينه مساعد جهاني ديد. بقاياي نيروهاي کمونيستي سابق، نسبت به اين دو جنبش راههاي متفاوتي پيش گرفتند که دفاع از ناسيوناليسم آريايي، دفاع از تز "تماميت ارضي کشور"، شرکت در کارزار مشروعيت دهي به سرکوب جنبشهاي ملي از سوي رژيم، شرکت در جهاد تورک ستيزانه در ايران و منطقه جزء انواع تازه اعمال اين جريانات و افراد بود. هرچند که پوپوليسم، هميشه بخش مهمي از کردار سياسي چپ بود اما قرار دادن اين کردار در خدمت توجيه سرکوب رژيم جمهوري اسلامي، کاملا تازه بود. شعار يا استدلال "ما تورک و فارس نيستم، ما انسانيم" سهم بخشي از اين نيرو در تيز کردن داس سرکوب رژيم و مشروعيت دادن به اين سرکوب از طريق طرح يک ترفند پوپوليستي است. با استفاده از همين "استدلال" هر رژيم سفاکي ميتواند در برابر حق طلبي بخشهايي از مردم، به پاسخهاي پوپوليستي مشابهي متوسل شود: "ما همه ايراني هستيم، فارس و تورک ندارم"، "ما همه انسان هستيم کارگر و سرمايه دار، نداريم"، "زن و مرد نداريم ما همه انسان هستيم"، "سياه و سفيد نداريم ما همه انسان هستيم" و ... توسل به اينگونه سفسطه هاي ارزان پوپوليستي و لوث کردن واقعيت ناگوار محروميت اکثريت جامعه ايران از حقوق انساني خود از سوي اين محافل، چيزي جز قباحت زدايي از سرکوب جنبشهاي ملي در ايران نيست.
در فوق اشاره شده که بخش سنتي جنبش کمونيستي هرگز به سراغ
خشونت و جنگ مسلحانه با رژيم شاه نرفت و بخشي از آنهايي که در پايان دهه 1340 وارد
اين راه شدند، در درون زندانهاي آريامهري و در شرايط قرباني بودن از سوي
سرکوب پليسي خشن از سوي ساواک، دست به رد متد مسلحانه زدند. بعداز انقلاب هم
برگترين سازمان سياسي چپ ايران، داوطلبانه همه سلاحهاي خود را تسليم نظام حاکم
کرد. توجه کنيد که اين درک متمدنانه از نقش مخرب خشونت مسلحانه، نه در شرايط
دموکراتيک بلکه تحت حکومتهاي بغايت خودکامه آريامهري و اسلامي بوده است. با همچو
سابقه نيکي از گفتن صريح و بي اما و اگر "نه" به خشونت در
مبارزه سياسي، امروز بخشي از بقاياي کمونيستهاي ايراني در قرن بيست و يکم، ابايي
از حمايت از مرتکبين جنايات جنگي، جنايت عليه بشريت و پاکسازي اتنيکي در سوريه و
عراق ندارند و برخي حتي از سنديکاي خشونت و ترور متشکل از سوي PKK و گروههاي کمونيستي کوچک عليه دولت
ترکيه حمايت ميکنند. برخي از اين کمونيستهاي دوزيستي که از هيچ خشونت و
جنايتي در ترکيه خودداري نميکنند، همزمان در ايران بنام مصالح دموکراسي بنفع
جانياني چون ري شهري و دري نجف آبادي تبليغ ميکنند! همين کمونيستها، بي توجه به
سنت دفاع نيروهاي چپ از حقوق ملل تحت ستم در ايران، همصدا با رژيم اسلامي و
آرياپرستان ناسيوناليست به "پان تورکيست" ناميدن جنبش ملي و از اين
طريق، مشروعيت دهي به سرکوب اين جنبش مشغولند.
سرنوشت اين بخش از بقاياي نيروهاي چپ به هيچوجه تصافي يا
محصول سوءتفاهم نيست. نيروهاي ايدٸولوژيک فاقد مکانيزمهاي دروني اصلاحگر، بمرور از
آرمانگرايي به پراگماتيسم سياسي غلطيده و در مراحل بعدي اگر شانس رسيدن به قدرت
دولتي داشتند، مثل تجربه روسيه، چين، کره شمالي، کامبوج، ويتنام، کوبا و جمهوري
فقاهتي اسلامي ايران به داٸرکنندگان و مديران ماشينهاي ترور دولتي بدل ميشوند و در
صورت طولاني مدت شدن حيات اوپوزيسيوني شان مثل برخي گروههاي چريکي مارکسيستي
آمريکاي لاتين تبديل به باندهاي قاچاق مواد مخدر، سرقت مسلحانه از بانکها و ديگر
فعاليتهاي اقتصادي غيرقانوني روي ميآورند. تبديل شدن PKK (از جمله طبق اظهارات عثمان اوجالان
از بنيانگزاران و رهبران اين تشکيلات) به ماشين ترور وکالتي از سوي جمهوري اسلامي
ايران و سوريه بر عليه روند دموکراتيزاسيون ترکيه، نيز تابع چنين سنت شناخته شده
از سرنوشت گروههاي توتاليتر است که آرمانخواهي رمانتيک، زماني منزل اول آنان بوده
است. مواردي مثل رد صريح بيانيه جهاني حقوق بشر بخاطر احترام به حق مالکيت خصوصي
از سوي يکي از مهمترين رهبران جريانات کمونيستي ايراني (محمدرضا شالگوني) و سرنوشت
امروزي سازمان مجاهدين خلق ايران نيز، شاهد ديگري بر اين مدعاست.
امروز طرفداران ترور، پاکسازي اتنيکي، جنايات جنگي و
آلت دستهاي مشغول مشروعيت دهي به سرکوب جنبشهاي ملي در ايران از "عدالت"،
"حقوق زنان" و بسياري چيزهاي مثبت ديگر هم دفاع ميکنند. استالين، ماٸو و
پولپوت هم، همزمان با قتل عام کارگران خودي، از حقوق کارگران فرانسه و آمريکا دفاع
ميکردند! اين منظره اگر حيرت کسي را برنمي انگيزد، قبل از آنکه بخاطر نورمال بودن
اين سرنوشت و اين رفتار باشد، به دليل تکراري بودن اين سرنوشت غم انگيز جريانات
ايدٸولوژيک است.
دفاع از عدالت بطور عام (از نظر حقوق برابر زن و مرد يا
برابرحقوقي فرهنگها و ملتها) و دفاع از عدالت اجتماعي بطور خاص، يک ارزش
عموم بشري و بين المللي است. جنبش عدالت اجتماعي مثل جنبش زنان و جنبشهاي ملي ملل
تحت ستم، جنبشهاي دفاع از محيط زيست، چهار مجراي حرکت جامعه بسوي تعالي و ساختن
جامعه اي شايسته زندگي براي همه است.
جنبش عدالت اجتماعي براي کاستن از شکافهاي طبقاتي و فعال
کردن مکانيزمهاي شناخته شده سوسيال دموکراتيک انجام شده در کشورهاي مرفه اروپايي
(نه استالينيستي و کمونيستي) براي دادن شانس برابر به همه شهروندان، همانقدر با
کمونيستهاي دچار زوال آرماني طرفدار تروريسم و پاکسازي اتنيکي و جنايات جنگي،
سنخيت دارد که انتخابات آزاد با نازيسم و ليبرال دموکراسي پارلماني با خونتاهاي
نظامي دست راستي آمريکاي لاتين در دهه هاي پاياني قرن بيستم. جنبش ملي آذربايجان
ضمن آنکه بعنوان يک جنبش خواهان عدالت ملي (بين ملتها و فرهنگهاي موجود در ايران)
است، بدون اينکه قصد انحصار در آوردن يا فکر تبديل کردن آن سه جنبش ديگر (عدالت
اجتماعي، زنان و محيط زيست) به زيرمجموعه خود را داشته باشد، صميمانه از آن
سه جنبش همراه خود دفاع کرده و ميکند. دفاع ما از عدالت اجتماعي صميمانه و بخاطر
رفاه حال مردمي است که اکثريت آن در فقر و فاقه زندگي ميکنند. اگر در کشورهاي
اروپاي شمالي همين امروز هم، رسيدن به تعادل و توازن اجتماعي نيازمند مداخله داٸمي
دولتي بنفع طبقات پايين جامعه است، در جامعه بشدت دست راستي و بشدت طبقاتي ما که
از داشتن نهادهاي نيرومند غير دولتي نيز محروم است، مداخله دولت براي کاستن از بار
ناعدالتيها اهميت صد چنداني دارد. دفاع از عدالت اجتماعي حتي بعنوان يک آرمان و
يک شعار هم زيبا و انساني است اما جنبش ملي آذربايجان بايستي تلقي عميقتري از
عدالت اجتماعي داشته و آن را از فضاي شعاري و آرماني به پروژه هاي عملي و برنامه
هاي نيروهاي سياسي خود تبديل کند.
حکايت کساني (يعني همان کمونيستهاي دچار انحطاط آرماني و
سياسي) که زماني دفاع از زحمتکشان را به شعار پوپوليستي خود تبديل کرده و ضمن دفاع
از جهنم هاي کمونيستي کارگران جهان (رژيمهاي کارگر کش شوروي، چين و اقمار آنها)
شعار دفاع از عدالت داده اند و امروز در پايان يک شيب سقوط آرماني به دفاع از
ترور و جنايات جنگي و دشمني با ملتهاي تحت ستم رسيدهاند، مربوط به اين مسٸله است
اما نه بعنوان مثالي که اهميت دفاع از عدالت اجتماعي را کمتر بکند، بلکه به عنوان
داستان عبرتي که محتمل بودن سوء استفاده از هر شعار زيبايي را نشان ميدهد.
پاياني مناسبتر از نقل يک پاراگراف از پيام عزيز دربند ما
بر اين مقاله نمي بينم. آيت مهرعلي بيگلو از زندان تبريز سخنان زير را مينويسد:
"ما نه دموکراسی را درمان تمام مشکلات جامعه میدانیم و نه به نام ملی گرایی میتوانیم از دموکراسی چشم بپوشیم. نه میتوان تحت لوای ناسیونالیسم آذربایجان به حقوق زنان بی توجه بود و نه میتوان با توسل صرف به فمینیسم از مسایل ملی صرف نظر کرد. ناسیونالیسم مدرن آذربایجان اندیشه ای است که تمام این مسایل را به عنوان یک مجموعه واحد ودر یک پکیج میبیند. در این سیستم فکری، حل تمام مسایل عمومی آذربایجان به عنوان هدف در نظر گرفته میشود و هیچ کدام از آنها وسیله و پلی برای اهداف دیگر نمیباشد. این سیستم فکری، ایدولوژی ملی اولین جمهوری آذربایجان شمالی در سال 1918 بود و با کمی اغماض در حکومت ملی آذربایجان جنوبی در سال 1945 نیز تا حدودی لحاظ شده بود. در حال حاضر نیز به روز شده این سیستم فکری، کلیه حل مسایل آذربایجان میباشد. مبارزان نوین و جوان آذربایجان با توسل به استراتژی مقاومت مدنی و با الهام از این سیستم فکری میتوانند تمام جنبشهای اجتماعی و سیاسی آذربایجان را در یک جبهه واحد بسیج نموده و با حفظ استقلال و هویت ملی خود با دیگر جنبشهای اجتماعی، سیاسی و ملی کشور نیز همکاری نمایند. به نظر من این دیدگاه راه حل نهایی مسایل متعدد و در هم تنیده آذربایجان جنوبی میباشد. ضمن آرزوی توفیق در این راه، روز جهانی کارگر را به تمامی زحمت کشان (کارگران، معلمان، پرستاران،خانمهای خانه دار و ...) تبریک عرض مینمایم."
"ما نه دموکراسی را درمان تمام مشکلات جامعه میدانیم و نه به نام ملی گرایی میتوانیم از دموکراسی چشم بپوشیم. نه میتوان تحت لوای ناسیونالیسم آذربایجان به حقوق زنان بی توجه بود و نه میتوان با توسل صرف به فمینیسم از مسایل ملی صرف نظر کرد. ناسیونالیسم مدرن آذربایجان اندیشه ای است که تمام این مسایل را به عنوان یک مجموعه واحد ودر یک پکیج میبیند. در این سیستم فکری، حل تمام مسایل عمومی آذربایجان به عنوان هدف در نظر گرفته میشود و هیچ کدام از آنها وسیله و پلی برای اهداف دیگر نمیباشد. این سیستم فکری، ایدولوژی ملی اولین جمهوری آذربایجان شمالی در سال 1918 بود و با کمی اغماض در حکومت ملی آذربایجان جنوبی در سال 1945 نیز تا حدودی لحاظ شده بود. در حال حاضر نیز به روز شده این سیستم فکری، کلیه حل مسایل آذربایجان میباشد. مبارزان نوین و جوان آذربایجان با توسل به استراتژی مقاومت مدنی و با الهام از این سیستم فکری میتوانند تمام جنبشهای اجتماعی و سیاسی آذربایجان را در یک جبهه واحد بسیج نموده و با حفظ استقلال و هویت ملی خود با دیگر جنبشهای اجتماعی، سیاسی و ملی کشور نیز همکاری نمایند. به نظر من این دیدگاه راه حل نهایی مسایل متعدد و در هم تنیده آذربایجان جنوبی میباشد. ضمن آرزوی توفیق در این راه، روز جهانی کارگر را به تمامی زحمت کشان (کارگران، معلمان، پرستاران،خانمهای خانه دار و ...) تبریک عرض مینمایم."
با سپاس از آيت مهرعلي بيگلو و همه زندانيان سياسي ديگري که
دغدغه عدالت و آزادي در زندان هم رهايشان نکرده است.
30 ماه آپريل 2016
استکهلم
No comments:
Post a Comment