Monday, September 2, 2019

سید جواد رفیعی : از زبان حال تا زبان قال

(نگاهی به مقالات و یادداشت‌های ملّی‌گرایانه دکتر نصرالله پورجوادی در مجلّه «نشر دانش» و فیسبوک)

 توضيح کوتاه از علي رضا اردبيلي:
 ستم و تبعيض نه در فضا شکل مي گيرند و نه به دست قضا و قدر و موجودات فضايي. انکار هويت اکثريت مردم ايران و تلاش براي يکسان سازي يکي از متنوعترين کشورهاي موجود دنيا، نه مشيت الهي بوده است و نه حاصل سوء تفاهم يا بدفهمي قربانيان اين پروژه ضدانساني. 


اين پروژه، معماراني از جنس گوشت و پوست و خون و استخوان بنام انسان و بنام شهروند ايران داشته و دارد. اتفاقا بسياري از اينها، از جهت تحصيلات و علم از حد متوسط زمان خود بسيار جلوتر بوده اند و هستند. امروز نامي از بازيگران دوران صدر ظهور راسيسم آريايي در ميان نيست و در عوض کساني چون سيد جواد طباطبايي ميداندار شوهاي رسانه اي و جلسات تحريک آميز و تزهاي راسيستي وي براي واصل کردن ايران به اسفل السافلين يک جامعه راسيستي تمام عيار هستند. يکي از اين نظريه سازان و مبلغين در قيد حيات بناي زشت نابردباري و تبعيض در ايران، فردي است بنام "دکتر نصرالله پورجوادي". وي از نادر دوزيستياني است که هم در رژيم آريامهري و هم در رژيم اسلامي ايران، خود را با شرايط حاکم وفق داده تا برخورداري از رانتهاي دانشگاهي و مؤسسات علمي و بخصوص بودجه دولتي، به پيشبرد جهاد عرب ستيزانه و ترک ستيزانه خود مشغول شود. مقاله آقاي سيد جواد رفيعي براي شناختي نزديکتر اين عمله مسلم شيطان نژادستي، بسيار بموقع و جاوي نکات بديع و ملاحظات دقيق بسياري است. (پايان توضيح)

فضای مجازی و در رأس آن «فیسبوک» را دوست دارم. یک کارکرد خوب آن این است که پرده از رخسار برخی ها بر می دارد. مُشتها را باز و رازها را فاش می کند. سِرّ درون اشخاص را نشان می دهد.کاربری شاید بتواند در فیسبوک مدت محدودی خود را نگه دارد و نیّات درون و سودای خود را پنهان نماید ولی دیری نمی پايد که مجبور میشود چهرۀ اصلی خود را نشان دهد و داشته هایش را بر آفتاب بیفکند. اندوخته ها و دانش خود را نمایان سازد، جبهه و موضع خود را نشان دهد. مخصوصاً اینکه، اشخاص در آن معمولاً روزنوشته ها و احوال حال خود را بیان می دارند و به دلیل غیر رسمی بودن ، راحت تر و بی آلایش تر سخن می رانند و آب و روغن کم می کنند. ای بسا فردی که ما او را كم دانش می دانستیم و چهره ای غیر موجه از او در ذهن داشتیم که در فضای مجازی و فیسبوک ، عکس آن را دیدیم و ای بسا فردی را هم، دانا و متین و روادار می شناختیم و در گذر زمان خلاف آن ثابت شد. در فضای مجازی کمتر کسی است كه در دراز مدت نقاب و بُرقع از چهره اش برنيفتد و احوال درونش آشکار نگردد.

چند سالی است که دکتر نصرالله پورجوادی به صورت فعّال وارد فیسبوک شده و يادداشت هايي در آن منتشر می نماید. يادداشت هايي که برخی از آنها در مجلۀ بخارا و كرگدن نیز منتشر می گردد. البته دکتر پورجوادی قبل از ورود به فیسبوک ، از اول انقلاب مقالاتش را در مجلۀ « نشر دانش» که متعلق به موسسۀ دولتی «مرکز نشر دانشگاهی» بود و ریاست اش را از ابتداي تاسیس، خود برعهده داشت ، منتشر می کرد و در آنجا نيز، علایق و دغدغه ها و خواسته های خود را بیان می کرد ولی هر چه بود چون فضای نشریه فضای رسمی و ماندگار است و ممیزیی هایی دارد ، شاید نمی شد هر حرفی را بی پیرایه و بي روتوش و آشکار بیان کرد ولی در فیسبوک این محدودیت وجود ندارد و افراد راحترتر سخن می گویند و دغدغه هایشان را بیان می دارند. من در این نوشته قصد دارم بعد از نگاهی کوتاه به زندگی استاد پورجوادی ، گریزی بزنم به برخی از سرمقاله های ایشان در مجلۀ نشر دانش ،که در دو کتاب «نگاهی دیگر » و «ایران مظلوم» منتشر شده ، و نيز نگاهی به يادداشت هاي فیسبوکی وی داشته باشم. 
دکتر نصرالله پور جوادی متولد 1322 تهران است. وي بعد از اتمام تحصيلات ابتدایي ، تحصيلات متوسطه را در دبيرستان جعفري كه همچون دبيرستان علوي مدرسه اي ديني و متعلق به «جامعۀ تعلميات اسلامي » بود ، پي مي گيرد. خود در زندگينامه اي كه «انجمن آثار و مفاخر فرهنگي» برايشان منتشر نموده ، مي آورد كه خاطرۀ خوشي از آن دوران ندارد چرا كه فضاي آنجا فضاي بسته اي بود و تعصبات به حد وفور  به چشم مي خورد. پورجوادي بعد از اتمام تحصيلات متوسطه، كنكور مي دهد و در دانشگاه شيراز در رشته هاي پزشكي – مهندسي قبول مي گردد ولي گويا به گفتۀ خودش اين رشته ها وي را ارضاء نمي كند و بعد از مدت كوتاهي دانشگاه را رها مي نمايد و در 19 سالگي براي ادامۀ تحصيل راهي آمريكا مي گردد. در زماني كه در آمريكا بود پدرش فوت مي كند و ارثيۀ قابل توجهي از ثروت فراوان پدر نصيب مي برد و در طي تحصيل، دغدغۀ مالي پيدا نمي كند. بدواً مدتي به تقويت زبان انگليسي مي پردازد و در رشته روانشناسي ثبت نام مي كند. اين سالها مصادف با مرگ جان . اف كندي رئيس جمهور آمريكا است. يكسال و نيم در دانشگاه نورث تگزاس روانشناسي مي خواند و سپس تغيير رشته داده ، در دانشگاه سانفرانسيسكو فلسفه مي خواند. خود دربارۀ اين تغيير رشته مي آورد : «در دانشگاه تگزاس دو سه درس فلسفه گذراندم و بايد بگويم كه سيستم آموزشي آمريكايي از اين حسن برخوردار است كه وقتي آدم دورۀ ليسانس مي خواند با آزادي عمل مي تواند كه رشتۀ مورد نظر و دلخواهش را انتخاب بكند ، چيزي كه اصلاً اينجا رايج نيست و سيستم آموزشي دانشگاهي مملكت ما مثل اين است كه آدم وارد بزرگراهي شده باشد و در طول اين بزرگراه ، بدون اين كه خروجي اي داشته باشد، همين طور تا آخر بايد برود ، بدون آنكه از اين امتياز برخوردار باشد تا در طول راه مسيرش را عوض كند، اما در دانشگاه هاي آمريكا دانشجو در هر ترمي مي تواند رشته اش را عوض كند، علي رغم اين كه درس هاي گذشته اش نيز تقريباً همه محاسبه مي شود». (نك : زندگينامه/ص 22)
پورجوادي در سال 1346 ليسانس فلسفه را از دانشگاههاي آمريكا اخذ و بعد از سفر بر سر درگاه مولانا در قونيه و در ادامه سفري بر مزار ابن عربي در دمشق به ايران باز ميگردد.  وي مي آورد «من وقتي ليسانسم را گرفتم به ايران برگشتم. ابتدا قصدم اين بود كه مدتي در كشورهاي عربي مثل سوريه زندگي كنم. ولي آن زمان دقيقاً مصادف شده بود با جنگ اعراب و اسرائيل (ژوئن 1967) و اوضاع كشورهاي عربي خاورميانه بسيار متشنج شده بود و اين شرايط براي من كه يك ايراني بودم شرايط مطلوبي محسوب نمي شد، چرا كه رابطۀ كشورهاي عربي با ايران كه هم پيمان اسرائيل بود ، بسيار خصمانه بود . بنابراين پس از مدت كوتاهي اقامت در سوريه فهميدم كه ماندن من در آنجا چندان جايز نيست، با وجود اينكه دوست داشتم در آنجا بمانم و عربي بخوانم . پس از برگشتن به ايران ، قصد كردم كه به هندوستان بروم اما به خاطر يك سري مسائل در ايران ماندم و قبل از اين كه وارد دانشگاه شوم مدتي در حلقۀ صوفيه و دراويش تجربياتي كسب كردم و بعد وارد دانشگاه شدم. در دانشگاه تهران وارد دورۀ فوق ليسانس در رشته فلسفه شدم» (همان /ص 25)  بدين ترتيب پورجوادي که پس از بازگشت از آمریکا تأهل اختیار کرده بود ، دورۀ فوق ليسانس و سپس دورۀ دكتري فلسفه را در دانشگاه تهران مي گذراند. در اين دوره دكتر سيد حسين نصر و احمد فرديد از جمله اساتيد وي هستند.
در سال 1351 دكتر نصر به رياست دانشگاه صنعتي آريا مهر (شريف) منصوب مي گردد و در هفتۀ هاي اول، گروه علوم انساني را تشكيل مي دهد و برخي از شاگردانش در دانشگاه تهران همچون غلامعلي حدادعادل و نصرالله پورجوادي را که تازه دكترايشان را گرفته یا در حال گرفتن بودند ، براي تدريس به دانشگاه مي آورد ( نك:كتاب حكمت و سياست / زندگي و آثار دكتر حسين نصر/ ص 120) پورجوادي تا ابتداي انقلاب اسلامي در دانشگاه صنعتي آريامهر (شريف) مي ماند و سپس با تعطيلي دانشگاه ها به ستاد انقلاب فرهنگي مي رود و با مساعدت و یاری دكتر عبدالكريم سروش از اعضاء برجستۀ آن ستاد ، موسسۀ ترجمه و تاليف را ، كه بعد از چند ماه به «مركز نشر دانشگاهي» تغييير نام مي دهد ، تأسيس و به رياست اين مركز برگزيده مي گردد. در آن دوران هنوز فرهنگستان زبان و ادب فارسي تاسيس نگرديده بود و اين مركز به نوعي وظيفۀ فرهنگستان را هم بر عهده داشت. وي در اين باره مي آورد :«در حقيقت فرهنگستان سعي كرده دنبالۀ كارهاي مركز نشر دانشگاهي را بگيرد و حتي از افرادي كه مدتي در مركز نشر كار كرده و آموزش ديده بودند، استفاده نمايد . ما در زبان علمي فارسي تحول ايجاد نموده و به روايتي زبان فارسي را وارد ساحتي جديد كرديم. تا قبل از اين تحول، عده اي معتقد بودند كه زبان فارسي زبان قصه و شعر و مَثَل است و فاقد قابليت هاي علمي است و حتي ما را از اين كار منع مي كردند. پيش از انقلاب در پاره اي از دانشگاه ها به زبان انگليسي به دانشجو درس گفته مي شد و دانشجو مجبور بود كه همۀ اصطلاحات علمي را به همان شكل انگليسي و يا لاتين به خاطر  بسپرد. كار عمده و اساسي مركز نشر دانشگاهي استاندارد كردن زبان علوم مختلف است. في المثل در حيطۀ فيزيك ، شيمي و رياضي اكثر مفاهيم اين علوم را به زبان فارسي ترجمه نموده و به اين صورت زبان فارسي وارد يك مرحلۀ جديد شد كه آن «زبان علم» بود. (نك: همان/ص 33) يكي از فعاليتهاي مركز نشر دانشگاهي، انتشار مجلات مختلف دانشگاهي بود. مجلۀ «نشر دانش» كه مديريت آن به عهدۀ پورجوادي قرار داشت ، از آن جمله مجلات بود. پورجوادي اكثر مقالات خود را تا سال 1383 كه رياست آن مركز را بر عهده داشت، در همين مجله منتشر نموده است. مقالات پورجوادي در اين نشريه اكثراً شامل سفرنامه و گزارش شركت در همايش ، عرفان و فلسفه و مسائل پيرامون زبان فارسي و مليّت ايراني است.
در اين نوشته من سعي مي كنم نگاهي داشته باشم به برخي از مقالات ايشان كه دربارۀ هويت ايراني منتشر كرده اند. در اين رابطه معروفترين و جنجالي ترين نوشتۀ ايشان مقالۀ «ايران مظلوم» است كه ابتدا در تابستان 1366 در مجلۀ نشر دانش و سپس در كتابهاي «نگاهي ديگر» و «ايران مظلوم» و نيز در چند نشريه چاپ داخل و خارج منتشر گرديده است. پورجوادي در اين مقاله، چاپ كتاب «سيري در تاريخ زبان و لهجه هاي تركي» تأليف دكتر جواد هيئت را فرصتي براي حمله به زبان تركي و فعالان آن قرار داده و با بهانه قرار دادن «پان تركيسم» ،«تماميت ارضي ايران» و «تفرقه ميان اقوام مختلف»، غير مستقيم از مسئولان  ميخواهد كه جلوي چاپ هر نوشته اي به جز به زبان فارسي و دربارۀ آن را بگيرند و مي آورد:«در مدت كوتاهي كه از انتشار كتاب سيري در تاريخ زبان و لهجه هاي تركي مي گذرد موجي در بعضي از محافل فرهنگي ايجاد شده است و اگر چه اين موج ناچيز است ولي وقتي عظمت خطر احتمالي ناشي از آن را در نظر گيريم و در آن ضرب كنيم حاصل ضرب آن رقمي بي نهايت خواهد شد و همين ايجاب مي كند ما مسئله را جدي تلقي كنيم». هراس پورجوادي از اين است كه مي بيند بعد از انقلاب اسلامي و مخصوصاً در سالهاي اوليه آن، آزادي نسبي براي ملت هاي غير فارس زبان ايجاد گرديده و زبانهاي غير فارسي و در رأس آن زبان تركي بعد از نيم قرن خفقان دوران پهلوي، بار دیگر عرض اندام نموده و تا حدودي وارد صحنه شده و دوستداران و متكلّمين در اين زبان به چاپ كتاب و نشريه مشغولند.
ترس وي زماني افزونتر ميشود كه جمعيت تركان ايران را قابل توجه مي بيند و برداشته شدن ممنوعيت از روي این زبان و رسميت يافتن آن را مشكلي براي زبان فارسي مي داند و با هراس مي آورد: «فرض كنيم كه آرزوي كساني كه ميخواهند زبانهاي محلي در محل رسمي شود ، روزي محقق گردد . در آن صورت چه وضعي براي ما پيش خواهد آمد ؟ معلمان و دبيران و سپس استادان دانشگاهها ... در آذربايجان در شهرهاي تبريز ، اروميه ، اردبيل ، مرند ، زنجان، مراغه، خوي، همه به زبان تركي تدريس خواهند كرد. حتي در شهرهايي چون تهران ، اراك ، همدان و در خراسان با يك ميليون جمعيت ترك زبان در بجنورد و شيروان و قوچان و درگز و كلات و اسفراين تركي جاي فارسي را خواهد گرفت.» اين ترس باعث گرديده تا دكتر پورجوادي به هر حربه ای متوسل شده و جملاتي سرهم بندي نمايد و شعارهايی دهد تا شايد بتواند مسئولين را وادار نمايد اجازه فعاليت به دوستداران زبان تركي داده نشود و چون سخن منطقی براي گفتن ندارد، گاهي«استقلال سياسي و وحدت و تماميت ارضي كشور» را بهانه قرار مي دهد و زماني ديگر به تكرار شعارهاي هميشگي مي پردازد :« ترك زبانان ايران، زبان فارسي را از خود مي دانند . افتخارات زبان فارسي متعلق به همۀ كساني است كه در پروردن اين زبان سهيم بوده اند و هم اكنون بدان تكلم مي كنند . ترك زبانان ايران خود سهم بزرگي در تكوين و پرورش اين زبان داشته اند . اين زبان زبانِ نياكان ايشان بوده و هم اكنون نيز زبان ديني و ملي ايشان است ». البته چون قصد ايشان بافندگي و شعار دادن بوده ، خود را ملزم ندانسته اند تا توضيح دهند چه زماني زبان فارسي ، زبان نياكان تركان بوده و در حالي كه زبان ديني ملل مسلمان و خود ِ فارس زبانها ، عربي است ، چگونه و از چه زماني زبان فارسي ، «زبان ديني» ملت ترك گرديده است. وي رسميّت يافتن زبان تركي را « دقيقاً آب ريختن به آسياي پان تركيسم» مي داند و تدريس آن را چيزي مي داند كه «آتش همۀ فتنه ها از آن بر مي خيزد ». اين مقاله در سالهاي ابتدايي انقلاب نوشته شده و پورجوادي براي رسيدن به مقاصد خود ، حتي از تحريك احساسات انقلابيون هم غفلت نكرده و غیر واقع آورده كه مؤلف كتاب ،دكتر هيئت ، خواستار عدم تحميل «زبان امام خميني - مُدّظله » به همۀ ايرانيان است. هر چند در چاپهاي بعدي اين مقاله در دو كتاب پيش گفته، اصطلاح « زبان امام خميني- مُدّظله» به « زبان فارسي» تغيير داده شده است.
چاپ مقالۀ «ايران مظلوم» با واكنش هاي بسياري مواجه ميشود و در رأس آنها جوابيۀ دكتر جواد هيئت است كه پورجوادي بخشي از آن واكنش ها را با گزينش و توضيحات خود با عنوان «باز هم دربارۀ ايران مظلوم»در شمارۀ بعدي نشر دانش منعكس مي كند و در آن بار ديگر رسميت يافتن زبان تركي را «خواستۀ بي جا و خلاف قانون و خلاف مصالح كشور» مي داند و در ادامه مي آورد « بدون تعارف بايد عرض كنم كه شخصاً نسبت به اين زبان (تركي) نمي توانم احساس علاقه اي كه يك ترك زبان دارد ، داشته باشم». البته نه جواد هيئت و نه هيچكس ديگري نمي خواهد كه پورجوادي نسبت به زبان تركي احساس علاقه و ارادتي بنمايد و از ادبيات آن كه بخش مهمي از ادبيات ملل مسلمان است ، سعادتي ببرد ولي اين توقع مي رود كه ايشان مخصوصاً زماني كه امكانات دولتي مردم ايران را در قبضه داشتند، به زبان و ادبيات و ملت هاي غير فارس توهين ننموده و به تحقير آنان نپرداخته و در راه دموكراسي و عدالت و آزادي مردم ايران سنگ اندازي ننمايند، چيزي كه سابقۀ فعاليت ها و نوشته هاي ايشان در آينده نشان داد كه توقعي بلامحل بوده است. يكي از واكنش ها به مقالۀ ايران مظلوم واكنش سعيدي سيرجاني است كه با لوده بازي و زباني به ظاهر طنز انواع اهانتها و توهينها را به تركها و اعراب نثار كرده و سخنان و تحليلهاي نادرست و غير منطقي بسياري در دفاع از زبان فارسي و بر عليه تركها و فرهنگشان آورده و همچون پورجوادي دچار توهم توطئه شده و از مقامات مسئول مي خواهد كه جلوي فعاليتهاي فرهنگي تركان گرفته شود و مي آورد: «بي آنكه منكر شيريني لهجۀ آذربايجاني باشم و دربارۀ قدمت زبان تركي كه – به قول جناب هيئت- به قرنها قبل از ميلاد بر مي گردد و عظمت ادبياتش كه صدها شاعر و متفكرِ سعدي شكنِ حافظ كوبِ فردوسي گداز در آستين دارد ، با آقاي هيئت وارد مناقشۀ قلمي شوم و به شيوۀ جناب ايشان – كه مي كوشند به اقتضاي روزگار ترويج فارسي را از بدعتهاي رژيم پهلوي قلمداد فرمايند – مدعي شوم كه اين بحثهاي تحقيقي و سياسي ريشه در خارج از مرزهاي ايران دارد و محصول تلاش كساني است كه چند سالي تحصيلات خود را در كشور همسايه به انجام رسانده اند ؛ و بخواهم از اين رهگذر هشداري دهم به مقامات فرهنگي مملكت كه هم اكنون هزاران جوان آذربايجاني در مدارس تركيه به آموختن الفباي پان توركيسم مشغولند.
 كه كار از اين حرفها و هشدارها گذشته است...». طنز ماجراست كه سعيدي سيرجاني كه خود در مناطق بياباني و نمكزار كرمان متولد شده بود، در اين نوشته در مقايسۀ بين ليلي و شيرين كه صورت كامل آن در كتاب «سيماي دو زن» وي آمده ، براي تحقير اعراب، ليلي را زني «تو سري خورده» و برخاسته از «سياه چادرهاي بيابان خشك عربستان» دانسته است. مرحوم سیرجانی روزگاری در نامه ای نوشته بود «آدمیزاده ام ، آزاده ام »، ولی با این برخوردهای وی با حق اولیه و مسلّم بخش بزرگی از هموطنانش، آزادگی وی محل سوال است.
جالب اينكه نصرالله پورجوادي درست چند ماه بعد از مقالۀ ايران مظلوم ، در مقالۀ «نگاهي ديگر به فردوسي» ، به انتقاد از عربگرايي ايرانيان دوران صدر اسلام و نژادپرستي بني اميه پرداخته و فردوسي را احياء كننده هويت ايراني (فارسي) دانسته و مي آورد « بني اميه و پيروان ايشان از روي تعصب قومي با اقوام ديگر ، بخصوص ايرانيان، دشمني مي ورزيدند و اين عمل خود را به اسم اسلام و ضديت با قوم پرستي انجام مي دادند ولي در حقيقت نه عمل بني اميه اسلامي بود و نه آنها دلشان به حال اسلام سوخته بود . در واقع خود ايشان بودند كه به تعصب قوميّت مبتلا بودند ، نه اقوامي كه سعي داشتند هويت خود را به نحوي حفظ نمايند. ايرانيان از پيش از زمان فردوسي بتدريج دريافتند كه لازمۀ مسلماني تَرك هويّت قومي و غفلت از فرهنگ و كمالات گذشتۀ ايشان نيست.» و در پاورقي آن مي آورد :« اتهام نژاد پرستي به ايرانياني كه سعي داشته اند هويت قومي خود را در دورۀ اسلامي حفظ كنند ، ظالمانه ترين اتهامي است كه به آنان وارد كرده اند. آنچه ايرانيان مي خواستند فقط حفظ هويت خود بود ، نه تحميل آن به اقوام ديگر. در حالي كه بني اميه و نژادپرستان عرب مي خواستند اين حق را از ايشان بگيرند و قوميت عربي خود را به ايشان تحميل كنند.كداميك نژادپرستند:كساني كه صرفاً مي خواسته اند هويت خود را حفظ كنند يا كساني كه در صدد تحميل قوميّت خود به ديگران بودند؟» جواب اين سوال را پيش از هر كسي بايد از خود دكتر پورجوادي پرسيد. به همين منظور نگاهي به مقالۀ « تعدّد اقوام و وحدت ملّت» خالي از لطف نخواهد بود. پورجوادي در آن مقاله همچون تمام نوشته هاي ديگرش ، وحدت ملت ايران و استقلال و حفظ تماميت ارضي آن را در گرو حفظ و تقويت «زبان فارسي» مي داند و اهتمام به حفظ و تقويت ديگر زبانها و فرهنگ هاي ايران را نشان تجزيه طلبي و تفرقه و جداسري مي داند و با مركز ثقل قرار دادن همين مغلطه ، آشكارا خواهان از بين بردن ديگر زبانهاي ايران به جز زبان فارسي است. وي زبانهاي غير فارسي را به دليل اينكه داراي گويشوراني در آنسوي مرزهاي ايران است ، عامل تفرقه و تجزيه مي داند. وي مي آورد :«ملّيت ايراني و وحدت اقوام تا زماني مي تواند حفظ شود كه همۀ اقوام آن نسبت به مشتركات ملي خود ، به عنوان اعضاي يك ملت وقوف داشته باشند و بر ملّيت خود تاكيد ورزند . ولي اگر تحت تاثير عوامل خارجي ، به مشتركات پشت كنند و در عوض به صفاتي كه ميان آنان و همسايگان مشترك است روي آورند ، در آن صورت خطر تجزيه، ملت را تهديد خواهد كرد. »
وي در ادامه آذربايجاني هاي دو سوي رود ارس را متعلق به دو ملّت جدا مي داند و چون آن شخصی كه ظهر تموز به انكار آفتاب سوزان پرداخته بود ، به انكار ملت ترك آذربايجان مي پردازد و زبان و هويت تركي آذربايجانيان ايران را عامل تفرقه و تجزيه مي داند كه بايستي از بين برده شود و مي آورد:« وظيفۀ ما از ميان بردن عوامل تفرقه و تجزيۀ خانواده ايراني از يك سو و تقويت عوامل وحدت و يگانگي از سوي ديگر است». وي مي نويسد:« انتخاب نام آذربايجان براي سرزمين شمال رود ارس از همان آغاز با دعاوي مشكوك سياسي توام بوده است. اكنون نيز جماعتي در آذربايجان اعتقاد دارند كه همين اشتراك در نام دلالت بر آن دارد كه مردم دو سوي ارس در واقع يك ملت مجزا را تشكيل مي دهند، و معدودي هم در تهران دانسته يا ندانسته و حتي از طريق رسانه هاي همگاني رسمي ، آب به آسياب اين ادعا مي ريزند. البته شك نيست كه در ميان اين مردم مشتركات فراواني وجود دارد ؛ اما بيشتر اين مشتركات در واقع متعلق به تمدن ايراني است و اگر امكان داشت كه از راهي كه در طول اين دويست سال طي شده است برگرديم معلوم است كه جمهوري آذربايجان كنوني به كدام كشور تعلق داشت اما بهتر است كه واقعيت هاي تاريخي را به همان صورت كه هست بپذيريم كه ملتي جدا از ملت ايران به نام آذري وجود ندارد. آذربايجانيهاي دو سوي ارس اكنون به دو ملت جدا تعلق دارند » اين در حالي است كه ايشان در بهمن 94 در سخنراني خود در مراسم «شب نويسندگان و شاعران افغانستان» كه به همت مجلۀ بخارا در محل موقوفات بنياد محمود افشار برگزار شد ، مي آورد:« چیزی که ما را به مردم افغانستان پیوند می دهد فقط زبان نیست. زبان فارسی عامل مهمی است ولی فرهنگ وادب و تاریخ ما هم هست که ما را با هم پیوند می دهد. محققی که امروز دربارۀ مسائل فرهنگی و ادبی و تاریخی تحقیق می کند نمی تواند مرزی میان بخارا و هرات و بلخ و مرو و طوس و نیشاپور و بسطام و اصفهان و دینور قائل شود. مرزهائی که امروز این شهرها را از هم جدا می کند همه ساختگی و غیر واقعی است.حقیقت ندارند. بی اعتبارند.... از نظر من کشیدن مرز میان هرات و خواف و تایباد و زوزن و تربت مسخره است. هرات قلب این شهرهائی بوده که امروز این طرف مرزند و هرات خودش آن طرف مرز. هیچ ظلمی بالاتر از این نیست که ما بیائیم و قلب فرهنگی شهرهائی را از اعضاء فرهنگی دیگر جدا کنیم. ما با کشیدن این مرزها به مردم آنها ظلم کرده ایم. من قبول دارم که نمی توانیم به دلائل سیاسی این مرزها را عملاً برداریم ولی مجبور نیستیم که در حفظ آنها در ذهن خودمان کوشش کنیم. ما باید توجه داشته باشیم که این مرزها از لحاظ فرهنگی به زیان ماست و نباید در مورد آنها اصرار بورزیم. باید از لحاظ فرهنگی آنها را نادیده بگیریم.» ( نك كنيد: مجلۀ بخارا، ش 111).
پورجوادي در ادامۀ مقالۀ « تعدّد اقوام و وحدت ملّت» مي آورد :« مسئله آذربايجان مسئله اي است كه بخصوص آذربايجانيهاي ايراني بايد نسبت بدان هوشيار باشند. كاري كه اين قوم ايراني بايد در مقابل دسيسه هاي خارجي انجام دهند در واقع كاري است كه همۀ اقوام ايراني براي حفظ هويت ايراني خود بايد انجام دهند. وظيفۀ اقوام ايراني و اقدامات همۀ اولياي امور بايد در يك جهت باشد و آن حفظ وحدت و يكپارچگي ايران است ، چه از لحاظ سياسي و جغرافيايي و چه از لحاظ فرهنگي. وظيفۀ ما از ميان بردن عوامل تفرقه و تجزيۀ خانوادۀ ايراني از يك سو و تقويت عوامل وحدت و يگانگي از سوي ديگر است». با توضيحاتي كه پورجوادي در مقاله مي آورد مشخص ميكند كه زبان تركي و ديگر زبانهاي غير فارسي عامل تفرقه بوده و بايستي از بين برده شوند. با اين حساب بايد سوال پيشين پورجوادي را بار ديگر از خود ايشان پرسيد: «كداميك نژادپرستند:كساني كه صرفاً مي خواسته اند هويت خود را حفظ كنند يا كساني كه در صدد تحميل قوميت خود به ديگران بودند؟». بار ديگر برگرديم به مقالۀ « نگاهي ديگر به فردوسي» ، پورجوادي در آنجا در دفاع از اقدام فردوسي در بازگشت از عربگرايي قرون اوليه اسلام به سوابق فرهنگي و زبان فارسي و در راستاي حمايت از  هويت و تشخّص جداگانه غير عرب مي آورد :«اسلام جهان بيني جديدي را بر اساس وحي محمدي (ص) به وجود آورده بود. اقوامي كه اين جهان بيني را پذيرفته بودند دو راه در پيش رو داشتند، يكي اينكه از هويت قديم خود به كلي چشم بپوشند و در تمدن جديد مستهلك شوند ؛ ديگر اينكه با تذكّر به گذشتۀ خود، هويت جديدي اختيار كنند و با تشخّص فرهنگي به جهان اسلام بپيوندند. بسياري از اقوام ضعيف كه فاقد بنيۀ فرهنگي و پشتوانۀ فرهنگي بودند چاره اي جز قبول راه اول نداشتند. ايران نيز تا حدودي و از جهاتي مدتي همين راه را پيمود. بسياري از مشايخ و دانشمندان و متفكران و نويسندگان و شعراي ايراني در سه چهار قرن اول هجري همين وضع را داشتند . اين نويسندگان و شعرا عموماً بدون تذكّر سوابق تاريخي و هويت ايراني خود ، همۀ توان خود را در راه عظمت اسلام و بناي تمدن اسلامي به كار مي بردند و زباني هم كه بدان مي نوشتند زبان عربي بود. در همين حال، يك مسألۀ اساسي براي قوم ايراني پيش آمد و آن اين بود كه آيا اين غفلت از گذشته بحق است يا نه؟ آيا ورود به عالم جديد اسلامي اقتضا مي كند كه اقوام مختلف از گذشتۀ خود و از سوابق فرهنگي خود و زبان خود به كلي چشم بپوشند يا نه؟ اين سوال براي اقوام ضعيف نمي توانست چندان مطرح باشد ، چون آنها به هر حال سابقۀ فرهنگي نيرومندي نداشتند ولي ايران جزو اقوام ضعيف نبود . قوم ايراني بر يك پشتوانۀ ارزشمند و يك فرهنگ و تمدن كهنسال و عميق و ريشه دار تكيه داشت و به آساني نمي توانست دست از آن بردارد». حال همين سخنان را خطاب به دكتر پورجوادي بايد آورد و از ايشان پرسيد آيا داشتن هويت ايراني اقتضا مي كند كه اقوام مختلف از گذشتۀ خود و از سوابق فرهنگي و زبان خود بكلي چشم بپوشند يا نه؟ چرا در باور شما يك تُرك با تكيه بر اصالت  خود و حفظ زبان و ادب خود نمي تواند ايراني بماند و خواهان حفظ وحدت و تماميت ارضي شود. چرا بايد زبان فارسي را كه زبان يكي از اقوام ايران است ، عامل وحدت مردم ايران دانست. آيا تولد در همين جغرافياي سياسي و تابعيت سرزميني ، براي ايراني بودن كافي نيست؟ چرا بايد دايرۀ ايراني بودن را چنان تنگ و محدود كرد كه بيش از شصت درصد مردمان اين سرزمين خارج از آن جاي گيرند؟ جملات پاياني مقالۀ ايشان را به خودشان يادآوري مي كنيم :« آثاري كه از پيشينيان ما به جا مانده است در حقيقت پشتوانۀ فرهنگي و ملي و اسلامي يك ملت است و بي احترامي به نام اين سخنوران و بي اعتنايي به آثار ايشان بي احترامي به ملت ايران و به فرهنگ اسلامي است».
پاييز سال 80 همايش يك روزه اي توسط همفكران پورجوادي و به همت موسسه فرهنگي آران در اروميه برگزار ميشود. پورجوادي هم به اين همايش دعوت است. وي پس از بازگشت، مقالۀ «ختنۀ آذربايجان» را منتشر مي كند. برخي از سخنرانان اين همايش عبارتند از دكتر حميد احمدي ، كاوه بيات ، هوشنگ طالع ، عنايت رضا و افشين جعفرزاده. گردانندگان همايش در دعوت از دكتر پورجوادي اشتباه نكرده اند. حدّ وي همين است كه نامش در كنار اين اسامي جاي گيرد. تیر ماه سال 92 که مجلۀ «مهرنامه» گفتگویی با دکتر سیدجواد طباطبایی ترتیب داد و در آن بدترین توهین ها و اهانت ها را به ترکان آذربایجان وارد آورد ، دکتر پورجوادی از اولین کسانی بود که ذوق زده به حمایت از طباطبایی برخاست و از وي تمجيد كرد. در کل همايش اروميه يك مطلب را براي پورجوادي روشن مي سازد :
دكتر پورجوادي خود بهتر از هر كسي مي داند كه تشكيل يك كشور واحد براي تمامي تركان جهان از غرب چين تا قلب اروپا ، نه ممكن است و نه مطلوب و نه در بين تركان مقبوليت عام دارد و حتي در تركيه، مخالف قانون اساسي و غير قانوني است، ولي براي رواج ترك ستيزي و دشمني با زبان و فرهنگ آنان البته روش بافندگي و جمله سازي را ترجيح مي دهند وگرنه دكتر جواد هيئت در جوابيه اي كه بر مقالۀ ايران مظلوم نوشته بودند ، آورده اند كه :«دربارۀ  پان تركيسم به نظر مي رسد ايشان و همفكرانشان معني اين كلمه و يا اصطلاح سياسي را به روشني نمي دانند و تصور مي كنند هر كسي زبان تركي را ولو زبان مادري اش باشد ، دوست بدارد و يا با ادبيات و تاريخ آن آشنايي پيدا كند پان توركيست است !...». گفتني است دكتر جواد هيئت توركولوژيست و پزشك مشهور قلب تبريزي و یکی از ایرانیانِ مظلوم و وطن دوست ، در سال 93 در جمهوري آذربايجان فوت ميكند ولی متاسفانه اجازۀ انتقال جنازه و دفن در تبريز طبق وصيتنامه صادر نميشود.
پورجوادي آموزش زبان تركي در مدارس را لازم نمي داند و همچون غلامعلي حدادعادل حضور آن را در منازل و اندروني تركها و در حد گفتگوي شفاهي در كوچه و بازار، كافي مي داند و در سخناني غير مستند ، مي آورد :« تا جايي كه من مي دانم در طول تاريخ دغدغۀ پدر و مادران ترك و آذري زبان ، آموزش زبان فارسي و تا حدودي عربي براي خواندن متون ديني به كودكانشان بوده است زيرا آنها تركي را در خانه آموزش مي بينند و احتياجي به آموزش آن در مدارس نيست. من مطمئنم كه خود والدين آذربايجاني ، بلوچ، تركمن، لر و كرد هستند كه با حذف زبان فارسي مخالفند. با حضور زبان هاي ديگر مانند تركي، كردي و بلوچي هم كسي مشكلي ندارد». (نك:روزنامه شرق/3مرداد 92) پورجوادي اولاً بهتر بود نشان مي داد از كجا متوجۀ اين دغدغۀ پدر و مادران ترك شده است و ثانياً باز نشان مي دادند كه همان پدر و مادران از چه زماني  و چگونه دشمن زبانِ آباء و اجدادي خود تركي شده اند و به آن پشت كرده اند و حاضرند فرزندانشان دو زبان بيگانه را بياموزند ولي زبان مادري شان را نه ! و اگر آنگونه كه پورجوادي مي گويد باشد ، پس اين همه هراس ايشان از مسئلۀ زبان تركي و نوشتن مقالاتي چون «ايران مظلوم» و «ختنۀ آذربايجان» براي چيست؟ ثالثاً رسمي بودن زبان تركي به معناي كاربرد آن در همه جاست ، از مدارس و دانشگاه و رسانه ها گرفته تا ادارات و دادگستري و در اين حالت ديگر پدر و مادران ترك، دغدغه اي را كه منظور آقاي پورجوادي است، نخواهند داشت و نیز جایگاه زبان فارسی به عنوان «زبان مشترک» بین اقوام ایران محفوظ خواهد بود. تسلط آکادمیک به حداقل دو زبان، نه تنها مشکلی برای ایرانیان نخواهد داشت،که امتیازی برای گویشوران آن خواهد بود و ناگفته پیداست که در مناطق غیر ترک زبان ، باید زبان همان منطقه، زبان دوم باشد.کسی مخالف آموزش زبان فارسی نیست ولی این به معنای نامهربانی کردن و پشت پا زدن به زبان مادری و اجدادی هم نمی تواند باشد.
بنابراين اگر ايشان خود را به تغافل نزنند و معني رسميّت زبان تركي را درك كنند و حقيقتاً بپذيرند، ديگر لازم نخواهد بود بياورند :«در مورد زبان هاي محلي پيشنهاد من به مخالفان تحصيل به زبان فارسي اين است به جاي اينكه تمام آموزش و پرورش اردبيل يا تبريز و مراغه را به زبان تركي برگردانيم كه از لحاظ امكانات و كمبود كتاب و ... عملاً امكان آن فراهم نيست، يك مدرسه داير كنيد و كتاب هايشان را هم خودتان تأليف كنيد، يعني از باكو و استانبول نياوريد و ببينيد كه چند نفر از پدر و مادران راضي ميشوند كه فرزندانشان را به مدرسه اي بفرستند كه در آن تنها زبان تركي تدريس مي شود و منابع مطالعاتي تنها به اين زبان محدود است ؟» (همان). گيريم كه سخن پورجوادي صحيح باشد و پدر و مادران تُرك مشتاق نباشند فرزندانشان به مدارس تركي بروند ، در اينصورت بايد پرسيد چرا اينگونه شده است؟ چرا والدين دوست ندارند فرزندانشان زبان آنان را ياد بگيرند ، چرا آسيمیله شدن را ترجيح داده اند و پشت به هويت خود كرده اند؟ جواب اين سوالات را بايد يافت و علاج واقعه كرد ، نه اينكه صورت مسئله را پاك نمود و از هويت گريزي حمايت کرد. باید پای صحبت های همان پدر و مادران نشست و علت عدم رضایت آنان به آموزش فرزندانشان به ترکی را جویا شد و در رفع موانع کوشید.     
دکتر پورجوادی سال 81 توسط يكي از دوستانش براي تدريس فلسفه و عرفان به مدت يك ترم به يكي از دانشگاههاي آمريكا دعوت ميشود. حضور وي در آمريكا مصادف با اولين سالگرد حملات يازده سپتامر به برجهاي دو قلوي مركز تجارت جهاني است. حملات توسط القاعده تدارك ديده شده بود و  اعضاي اين گروه از بنيادگرايان مذاهب اسلامي بودند و  به صورت مستقيم ربطي به هيچ يك از مذاهب اسلامي نداشتند. هر مذهبي، بنيادگراياني دارد كه دست به كارهاي خشونت آميز مي زنند. پور جوادي اما در مقالۀ «يك ترم تدريس در آمريكا» كه شرح يك ترم تدريس ايشان در يكي از دانشگاه هاي آمريكاست، مي آورد :‌» من البته كاري به مسائل روز نداشتم ولي چند نكته را به مناسبتهايي كه پيش مي آمد به دانشجويان تذكر دادم. يكي موقعي بود كه بحث پيدايش تفكر عقلي در كلام معتزله و واكنش اهل حديث و بخصوص احمد بن حنبل و جريان محنه را شرح مي دادم ، كه گفتم خلبانهاي هواپيماهايي كه خود را به دو برج تجارت جهاني زدند در مكتب ابن حنبلها آموزش ديده بودند و از فرودگاه محنه برخاستند». و يا در يادداشت فيسبوكي«حج مكرر» مي آورد :«عربستان لانۀ زنبور است و تو سر سگ بزنید واقی می کند و می گوید " انا داعش" ». این جملات زمانی معنای واقعی خود را می یابد که بدانیم كه ايشان چندان درد مذهب ندارد ، شيعه و سني برايشان مهم نيست. مدافع شيعه هم نيست. اي بسا چنانچه نیاز ببیند رخت سنت هم بپوشد ولي اگر پاي نژاد و زبان در ميان باشد ، برای کوبیدن اعراب که اکثراً در مذهب اهل سنت هستند، مي تواند در نقش يك شيعه افراطي هم ظاهر شود. ترک ستیزی و عرب ستیزی به یکی از اصول تغییر ناپذیر و بي بازگشت ایشان بدل شده است. حمله به حنبلي هاي افراطي و پيروان بنيادگراي ابن تيميه ها هم، نه از روي غيرت ديني كه در راستاي دعواي عرب و عجم است. در يادداشت فيسبوكي «دعواي قديمي عرب و عجم» مي آورد :«حنبلی ها معمولاً عرق عربی داشته اند. ظاهراً آباء و اجداد احمد بن حنبل ایرانی بوده اند ولی حنبلی ها سخت مدافع زبان عربی و سنتهای عربی (به اسم سنت النبی) بودند». 
در کمتر نوشته ای است که بحث از اعراب باشد و وي آنان را ننوازد و طعن و توهینی بر ايشان روا ندارد. این مورد مخصوصاً در يادداشت هاي فيسبوكي ایشان بسیار برجسته و جاری است و انتقادات بسياري هم بر وي وارد آورده است. وي در بحثي كه در فيسبوك با مهدي جامي روزنامه نگار و مدير سايت راهك داشت ، مي آورد : «به من اگر بگویند شعوبی هستی باکی ندارم اما خوشم نمی آید از انگ نژاد پرستی و آنتی سمیتیزم، که صهیونیستها بعد از جنگ دوم درست کردند تا از دنیا امتیاز بگیرند و گرفتند. دعوای ما با عربها قدیمی تر از این انگهاست». پورجوادي وقتي از فتوحات اسلام و فتح ايران سخن مي راند ، عربها را با لفظ زشت «نره خر بياباني» خطاب ميكند (نك: يادداشت مسئله لذت) و سرزمين آنها را «بيابانهاي برهوت» مي نامد( نك:يادداشت شكست ما از عربها) و به خاطر نفرتي كه از اعراب دارد و اينكه هنوز نتوانسته از قادسيّه پا فراتر نهد ، از اصطلاح «فتوحات اسلام» رنجيده خاطر ميشود و در يادداشت فيسبوكي« فرهنگستان به چه درد ميخورد؟» مي نويسد: «هزار و چهارصد سال پیش یک عده عرب بیابانی برای قتل و غارت (و نه به خاطر اسلام)  به کشور متمدن ایران حمله کردند و متاسفانه ما را شکست دادند و سرزمین ما را تصرف کردند و همه چیز را به یغما بردند. مورخین عرب و عرب زده اسم این را گذاشته اند «فتوحات» به خاطر این که از دید آنها پیروزی در جنگ «فتح» بود.» . پورجوادي با اينكه خود محققي در حوزه تصوف و عرفان است اما به خاطر نفرتي كه از  اعراب دارد حتي به ابن عربي، از اركان استوار عرفان، هم رحم نمي كند و در تاریخ تصوف وي را عطسه اي بیش نمي داند و در يادداشت «مدرنيّت ابوزيد» مي آورد :«مهمترين شخصيتهاي عالم تصوف براي عربها ابن عربي است.
در حالي كه ابن عربي عطسه اي در تاريخ تصوف بيش نبوده است. عطسه اي كه بعداً پژواك زيادي داشته و سر و صدا راه انداخته است». هرچند مدتي بعد تحت فشارهاي وارده مجبور ميشود حرفش را پس بگيرد.(نك: يادداشت درس نويسندگي) و در يادداشت«دعوای قدیمی عرب و عجم» مي نويسد :« آنهایی که در حوزة معنویت و عرفان کسی به حساب نمی آمدند عربها بودند و عجمها در این میدان همه چیز بودند و همه چیز داشتند». پورجوادی برای تحقیر زبان عربی اکثراً آن را «زبان تازی» می نامد و این اندازه تأمل ندارد که به فرض که دوران قدیم در فارسی به عربی ، تازی می گفتند ولی یک محقق باید هر ملتی را به همان نامی بخواند که خودشان علاقه مند هستند و عقده های درون را وارد بحث های علمی نکند و تحقیق را به تخریب آلوده ننماید. ایشان حتی نام کشور مستقل جمهوری آذربایجان را تحریف نموده و «آران» می نامد (نك: ختنۀ آذربايجان) و در یادداشت «ما افغانی نیستیم» می آورد :« جمهوری آذربایجان، اصلاً آذربایجان نیست» و آرزومند است مردم افغانستان نام کشور خود را به «آریانا» و یا مهمتر از آن به «خراسان» برگردانند و می آورد :« انتخاب نام خراسان برای افغانستان بی وجه نبود چون به هر حال آنجا هم جزء خراسان بزرگ به حساب می آید». مشکل دکتر پورجوادی تنها با اعراب و اتراک نیست ، وی با تمام کشورها و ملت های همسایه، که غیر خودی محسوب شوند ، مسئله دارد. در تحقیر دیگران حد و مرزی نمی شناسد و به پشتونهای افغانستان که تنها گناهشان این است که به زبانی غیر از زبان دری مورد علاقۀ پورجوادی سخن می رانند ، بی ادبی نموده و زبان آنان را زبانی میداند که از «پشت کوه» آمده است. (نك:یادداشت ما افغانی نیستیم). به صورت کلی نظر ایشان چنین است که هر که فارسی تکلم می نماید ، باید خودی و ایرانی محسوب شود ، در غیر این صورت غیرخودی و شایسته التفات نیست . در این رابطه در یادداشت« خواهران و برادران فرهنگی ما» می آورد :« ایران باید در قوانین خود نسبت به اتباع افغانستان و به طور کلی مردمی که زبان مادری آنها فارسی است تجدید نظر کند. اگر مردمی از لحاظ فرهنگی ایرانی اند باید از امتیازهای فرهنگیي که سایر ایرانیان از آن برخوردارند آنها هم برخوردار باشند».(نك: مجلۀ بخارا ، ش 111) و در ادامه مطلبی می آورد که اگر خدای نکرده توسط دولتمردان یک مملکتی مورد توجه قرار گیرد ، می تواند سرمنشأ خطرات و عاملی برای تبعیض و حتی در ابعادی وسیعتر، بهانه ای برای ژنوساید قرار گیرد: «ایرانی بودن به این نیست که شخصی شناسنامۀ ایرانی گرفته باشد یا حتی در ایران متولد شده باشد. چه بسا کسانی که هیچ وقت پایشان به ایران نرسیده ولی از لحاظ فرهنگ و زبان و تاریخ به ایران تعلق داشته باشند و خودشان هم بدان معترف باشند. و چه بسا کسانی که شناسنامۀ ایرانی هم گرفته باشند ولی هیچ علاقه و دوستیي نسبت به تاریخ ایران و فرهنگ و زبان آن نداشته باشند»(همان).
تندي ها و درشتی هاي پورجوادی به ترک و عرب را پایانی نیست. برای اطلاع از این تندي ها بایستی تمام نوشته های وی را خواند. ببینید چگونه در مقولۀ «ادب» سخن می راند :«مفهوم کلی ادب در ایران وجود داشته و در اسلام هم پیغمبر(ص) سعی کرد آن را به عربها بیاموزد. ایرانیان می فهمیدند که کوچکتر با بزرگتر چگونه باید رفتار کند ولی برای عربها باید آیه نازل می شد که در حضور پیغمبر صدایتان را بلند نکنید». (نك: یادداشت دیپلماسی و ادب). متاسفانه درشت گویی های پورجوادی صرفاً به این حوزه محدود نمانده است. او حتی از طعنه زدن به دوستان سابق خود هم غفلت نکرده است. با آنکه دکترای فلسفه دارد اما گویی قصد استفادۀ صحیح آن را نداشته و چندان ارزشی برای تأمل و تفکر و روشنفکری قائل نیست. چندین سال پیش دکتر عبدالکریم سروش از مهمترین روشنفکران دینی، نظریه ای دربارۀ مکانیزم وحی در قالب تئوری رویا ارائه نمود. موافقان و مخالفان این تئوری ، نقد و نظرهای خود را نوشتند و دکتر سروش هم تا جایی که مقدور بود، پاسخشان را داد. دکتر پورجوادی اما جز طعنه زدن بر سروش و تئوری رویا، حرف دیگری نداشت. دکتر سروش در گفتگو با یکی از سایتهای اینترنتی گریزی هم به وی زد : «نکته مربوطه دیگری را می خواهم بیاورم که در نوشته های فیسبوکی نصرالله پورجوادی دیدم؛ نوشته هایی که هم غیردوستانه و هم بی خبرانه بود. بی خبرانه بود چون به تصریح خودشان مقالات مرا نخوانده بودند و بی ادبانه بود چون رؤیای قدسی را مانند بادِ مقعدِ قدسی، بی معنی دانسته بودند! و گفته بودند خواب ، خواب است و رسولانه و قدسی ندارد و البته همین مختصر را هم به ضد و نقیض هایی آمیخته بودند». ( نك: رویاروی رؤیا – یک). پورجوادی در یادداشت «خواب آشفتۀ روشنفکران دینی» می آورد :«روشنفکران دینی هم به بد مخمصه ای افتاده اند. هر طرفش را که بلند می کنند، طرف دیگر رو زمین می ماند. می خواهند دیندار باشند، روشنفکری از یادشان می رود. می آیند روشنفکر باشند، خواب می مانند و نماز صبحشان قضا می شود». به نظر می رسد جمله ای که پورجوادی در حق احمد فردید به کار برده، مشمول خودش هم باشد:« پیرمرد بساطی پهن کرده بود از یک ‌مشت فحش و ناسزا که نثار روشنفکران مسلمان و نامسلمان می‌کرد.» (نک:مجلۀ اندیشه پویا / ش 9).  
دکتر نصرالله پورجوادي بعد از انقلاب علاوه بر ریاست مرکز نشر دانشگاهی، مدیریت مجلۀ «نشر دانش» و تدریس در دانشگاه و تالیف کتاب را هم برعهده می گیرد. روزنامۀ شرق در مرداد 92 به مناسبت هفتاد سالگی پورجوادی ویژه نامه ای در صفحات «ماندگاران» برای ایشان تهیه کرد. در این ویژه نامه علاوه بر گفتگو با ایشان، افرادی همچون کاظم موسوی بجنوردی ، اصغر دادبه، کامران فانی مطالبی در تمجید از وي  نوشته اند. اکثراً مدیریت ايشان بر مرکز نشر دانشگاهی را ستوده اند. دكتر اصغر دادبه، حاصل كار پورجوادي در ادارۀ مركز نشر را «شكوهمند» و «ستودني» مي داند و استاد کامران فانی می نویسد:«دکتر پورجوادی بیش از 20 سال ریاست این مرکز را بر عهده داشت و در نهایت درایت و با مدیریتی کم نظیر آنجا را اداره کرد. به نظر من این بزرگترین خدمت فرهنگی و علمی دکتر پورجوادی به جامعه ایران بود». ماهنامۀ«مهرنامه» هم در همان تاریخ «پرونده ای در یادبود نشر دانش» منتشر می کند. همانگونه که آوردیم اکثر همفکرانش مدیریت وی بر مرکز نشر دانشگاهی و مجلۀ نشر دانش را می ستایند. مدیریت وی تا سال 83 ادامه دارد. در همان سالها سازمان بازرسی، گزارشی مبنی بر تخلفات در مرکز منتشر میکند و دکترپورجوادی از مدیریت مرکز کنار گذاشته میشود. دکتر رضا منصوری فیزیکدان و معاونت پژوهشی وزارت علوم در وزارت مصطفی معین كه از نزديك در جريان وقايع مركز نشر بود ، در کتاب «چهار سال در وزارت علوم، تحقیقات و فناوری (عتف) » می نویسد : « گزارش سازمان بازرسی را خواندم . همۀ مطالب را هم تأیید میکردم. این گزارش ، بنا بر تعریف و جایگاه سازمانی ، نمی توانست به ضررهای فرهنگی و علمی ناشی از سوء مدیریت مرکز بپردازد». پورجوادی بدواً در مقابل این تغییر، مقاومت و پرخاشگری میکند و آن را توطئۀ باند منصوري مي داند. در همین رابطه دکتر رضا منصوری در صفحه 116 کتاب مذکور می آورد :« این موضوع (تعویض مدیریت) برای پورجوادی ،که خود را کمابیش بالاتر از قانون می دانست و جوابگوی کسی یا نهادی هم نمی دانست، بسیار گران تمام شد. رفتارهای نامناسبی از خود نشان داد.
از یک طرف خودش نامه هایی به مقامات کشوری نوشت و جملات بسیار زننده ای در آن ها به کار برد، در مورد وزارت و خود من ، و از طرف دیگر کسانی از اطراف و اکناف مقاله ها و گزارش های بسیار غیرمنصفانه ، گاهی همراه با کلمات و تعبیرهای زشت، در روزنامه ها نوشتند و جالب اینکه بعضی رادیوهای بیگانه و یا وابسته به گروه های مخالف نظام در خارج از کشور هم به حمایت مستقیم از پورجوادی و اعتراض به تعویض مدیریت و بدگویی به مدیر جدید پرداختند. در این میان هیچ رسانه ای نپرسید پورجوادی به چه منظور دو انبار بزرگ در اطراف تهران را پر کرده بود از مجله ها و کتاب های فروش نرفتۀ بیست سال گذشته. هزاران نسخه مجله های جلد شدۀ نشر دانش که در کرج سالیان دراز انبار شده بود و بسیاری کتاب ها و مجله های دیگر. چرا قبل از آن کسی اعتراض نمی کرد که سیاست انتشاراتی مرکز نشر باعث اتلاف وحشتناک سرمایه های ملی شده بود. کسی اعتراض نمی کرد که مؤلفان، مترجمان و ویراستاران برجستۀ کشور در طول سالیان دراز مرکز نشر را ترک کرده بودند. کسی اعتراض نمی کرد که کارکنان مرکز نشر از کوچکترین حق و حقوق کارگری و کارمندی بهره مند نبودند. کسی اعتراض نمی کرد که مدیریت مرکز نشر جوابگوی چگونه هزینه کردن اموال دولتی نیست. کسی اعتراض نکرد که مرکز نشر ورشکسته است و بدهی های عظیمی دارد. بله ، مرکز از درون پوسیده بود ! پورجوادی سهم غیرقابل انکاری دارد در شروع نهضت ترجمه در ایران، و شروع تحول در ویرایش مناسب کتب علمی در سطحی وسیع . سهم وی در تأسیس مرکز نشر دانشگاهی بعد از انقلاب غیرقابل انکار است. اما فرهنگ علمی کشور در تیول کسی نمی تواند باشد. پورجوادی راه انداز مناسبی بود در شرایط اول انقلاب که پروژۀ تألیف و ترجمۀ دانشگاهی را در دوران انقلاب فرهنگی به سلامت پیش برد. مدیر پروژۀ موفقی بود ، اما در مدیریت یک سازمان ناموفق بود» دکتر منصوری در صفحه 80 کتاب مذکور می آورد : «مدیریت مرکز نشر شبیه شده بود به بنگاه داری دوران قاجار، به یک نوع بانکداری ، صاحب مال پورجوادی بود. بقیه ابواب جمعی و بچه ها بودند. بودند که حرف بشنوند نه اینکه چیزی بگویند. خصلت هایی که در اولین جلسۀ آشنایی با او از آن ها چیزکی حس کرده بودم ، روز به روز بیشتر هویدا می شد و تشدید. موقعیت وی در انقلاب و در شورای عالی انقلاب فرهنگی هم باعث تشدید این خصلت ها می شد. احساس قدرت زیاد می کرد و به هیچ کس و به هیچ سازمانی هم جوابگو نبود. هنگام ترک مرکز بسیار تأسف می خوردم از اینکه سازمانی با این سابقه ، با این حسن شهرت ، با این توان بالقوه ، و با این نیاز کشوری و تاریخی تا این حد به رکود کشانده شده بود. در قاموس پورجوادی مفاهیمی مانند رشد، توسعه، پویایی بنگاه، شادابی کارکنان اصلاً وجود نداشت. هیچ تفاوتی در نوع مدیریت او و مدیریت کاروانسراهای تهران ، که هنوز از دهۀ سی در خاطر دارم ، نمی دیدم».
دکتر پورجوادی با آنکه دکترای فلسفه غرب دارد ، اما به گواهی آثار منتشره اش ، محققی در حوزۀ تاریخ تصوف و عرفان است. کتابهایی در این زمینه تألیف نموده است. یکی از آنها، کتاب قطور «زبانِ حال» است. در این کتاب، زبان حال را در عرفان و ادبیات فارسی پی گیری نموده است. پورجوادی زبان حال را نوشته اما خود همیشه در زبان قال مانده است. اگر آموزه های عارفان را به دیده می گرفت و برایش اهمیتی قائل میشد ، می دانست که همدلی از همزبانی بهتر است و دوران خط کشی های نژادی و زبانی گذشته است. اگر تعصبات قومی را رها می کرد ، بهتر می توانست سخن عارفان را درک کند و از آن بهره مند شود. می توانست با ادبیات ملل مسلمان همسایه هم همدلی نشان دهد و برای نمونه اینگونه نباشد که زمانی که مقالۀ «نزاع دیوانگان با خدا» تألیف مستشرق آلمانی هلموت ریتر را به فارسی ترجمه می کند ، حتی نتواند املاء صحيح اسامی عارفان و شاعران ترکي همچون«یونس امره»و« قایغوسوز ابدال» را بنويسد. یونس امره ای که می گفت آفریده ها را به خاطر آفریدگارشان دوست می دارم ( یارادیلانی سئوه ریز ، یاراداندان اؤتورو). انسانها به هر زبانی که تکلم نمایند و از هر منطقه ای که برخاسته باشند ، بندگان خدایند و سخت قابل احترام. مهم این نیست که به چه زبانی سخن می رانیم و چه ادبیاتی داریم و از کجای این کرۀ خاکی برخاسته ایم. ادبیات و زبان خواه ضعیف باشد ، خواه قوی ، چندان فرقی ندارد و در احترام به انسانیت نمی تواند معیار و ملاكی به حساب آید. مهم این است که هر که باشیم بدانیم که مدتی در کاروانسرای این دنیا میهمانیم. مهم این است که آموزه های عارفان راستین را در نظر آوریم و از خود شناسی و امر متعالی غافل نباشیم. برای انسانیت، ورای نژاد و زبان و دین احترام بگذریم و برای راحتی و رفاه آنان بکوشیم و ارزشهای انسانی را به دیده گیریم. برادری و برابری پیشه کنیم و پیرو پیامبران و پاکان باشیم. از زبان قال گامی فراتر نهیم و در «آسمان جان» سلوک نماییم.
امیدوارم دکتر نصرالله پورجوادی از این نوشته چندان نرنجیده باشد. من آنچه را که در آثار و نوشته های ایشان دیده بودم ، منعکس کردم. نهایت سعی خود را هم کردم تا امانت در روایت را رعایت کنم و از خود چیزی بر گفته های ایشان نیفزایم. در انتها بار دیگر به مقالۀ « باز هم دربارۀ ایران مظلوم» رجوع می کنم و آنچه را که ایشان روزگاری خطاب به مرحوم دکتر جواد هیئت آورده بود ، به خودشان می گویم: «من آینه ای را در پیش روی آقای پورجوادی گذاشته ام. اگر ایشان از چهره ای که در آینه منعکس شده است خوششان نیامده است ، آینه چه تقصیری دارد ؟»     
-------
(منتشره در فصلنامۀ آنا وارلیق / شماره 6 / صص : 67 الی 80)


www.tribun.one از سایت تریبون







No comments: