Saturday, May 23, 2015

تدارک برای گردن زنی

 
ناصر مرقاتی
 
 بیا و بنگر که چه کمیتۀ مرکزی ها و چه کنگره ها به فرقت از «اقوام» می گویند:

 
- " آه، کجا بودید تا به اکنون ای اقوامکان محبوب ما "؟
عجبا چه تیشه بردستانی که به ظرافت تمام، به قلمکاری راهی نو، اندر این میدان شده اند؟! و شگفتا­ که در گرماگرم این قلمکاریهای اعجاب انگیز، اینبار این اقوام و خلق های هماره فاقد کیستی و مفقود الحضور در درازنای سالون های گوتیک تاریخ احزاب، به یکباره چه شکل و شمایل دلبرانه و محبوب و چه قرب و قدر قدیسانه ای بخود گرفته اند، که نگو! شاید که کار می بایست به آنچنان اعلایی برسد تا احباب را امکان آن باشد که از پس آن همه سالیان نمونه تراشیِ نهایتا ناموفق از خمینی سوسالیست، توش و توانی دوباره یابند و به شوقی وافر به تدارک راه رشدی نوتر، به همرهی و همگامی با «اقوام»ی که تا دیروزش در قیاس با ملت به پیسی و عقب ماندگی و حقارت مبالش آلوده و به قهقرایشان تارانیده بودند، دل بدارد!!! بارالها ! چه اعجازی در این میانه رفته است، که نهایتا بدین اواخر اینان یال و دم از ما «اقوامکان» سترده داشتند؟!
در این میانه بحث ها چه بسیارانه جاریست؛ جمعی را دل برآنست که هر آنچه حادث شده قرین واقعیت بوده است و اینان خود بر دو گروهند. گروه یکم؛ آنانند که غرضی در میانه نمی بینند و معتقدند؛ حوادث را باید به فال نیک گرفت و به استقبالشان شتافت، چرا که سکّان از دست سکّاندار بدرشده است و اندرین میان کسی را توان سکّانداری نیست، ازیرا هرکه را خیر و صلاح از حوادث برآید، چنانکه ترکان گفته اند:«بولانماسا دورولماز!» یعنی تا برنیاشوبد زلال و مصفا نگردد. و گروه دؤییوم را اعتقاد برآنست که در ایران چپ- چپ بازی از نوع افلاطونی دیریست به ختام رسیده و شماری از سالکان به بی سببی هنوز قدم در راه دارند، اما با این حال چندگاهیست که آنان نیز بوی نامطبوع حوادث خطیر را احساس کرده اند و هم از این روست که به صرافت چاره ­اند. و بی سبب نتواند بود که بخصوص بدین اواخر پاره ای از توهمات گردن آویز صد ساله دارد همچو دندان های کرم خورده، یکان- یکان فرو می ریزند و بدین ترتیب دست یازی بر «اقوام»؛ در واقع؛ التجا به گمانی می تواند باشد که شایدش، مغروقی را به آنی بیشتر بر روی آب نگه دارد.
اما انبوهی را گمان، گمانی دیگر است . این انبوهان می پرسند: آیا شما، آیاهای دهشتناک سالهای دور را که طی آن گویا خمینی به اصرار ما را به سوسیالیسم می برده و ما را چشم بصیرتی برای تشخیص راه از چاه نبوده، به فراموشی سپرده اید؟ آیا شما چوبه های دار، جوخه های اعدام، شکستن دست و پا و سر و گردن که هیچ، شکستن کالبد شرف انسانی را به فراموشی سپرده اید؟
حال چه تضمینی وجود خواهد داشت که متعهدین به بقای مادام العمر جمهوریتِ جرم و جنایت یکبار دیگر آستین بالا نزنند و عامل به راه افتادن حمام خون دیگری نشوند؟ مگر نه اینست که اینان در قیاس با دولت فریبکار همواره مردم را نامحرم به خود دانسته­ اند؟ و هر آنچه را که بنام خلق کرده اند ؛ جز به فریب و ریا و جز به بده- بستان در گوشی با خصم و جز حمایت نامشروط از حاکمیت نمی توانست میسر بود! آری اوضاع این چنین قمر در عقرب پیش رفته است ای دوست، و اکنون مردم باور دارند که در اصل، قافیه آنچنان بر «خود» قافیه ­­سازان قتل و کشتار تنگ آمده است که اینبار نیز چون هر بار قبل، رژیم درمان درد خود را در کف با کفایت چپ امام زمانی می جوید و لاغیر. و هم از این روست که درست همانند آنچه که شش و یا هفت سال پیش در جریان اخوی بازی پان ایرانیستانه روی داد، می توان بر چپ دخیل بست و وظیفۀ حراست و پاسداری مجدد بیضۀ اسلام را بر شانه های وی نهاد، و به حیلتی که تدارکش در کنگره ها و نشست های اخیر کمیتۀ مرکزی ها قابل بحث تواند بود، ابتدا با گشایش ابوابی انحرافی انظار به دیگر سو کشند و چون قدرت تمیز برفت و حیلت کارساز افتاد «چپ» را مسلط بر «اقوام» کرده و دمار از روزگار اقوام بدرآورد و این به زبان ترکی می شود "ایلانی سیداحمد الیله توتماق" یعنی مار را با دست سید احمد بدام انداختن. یعنی گرفتار آوردن مجدد ملت همواره مورد معامله به دست جانیان جمهوری اسلامی، تحت نام هر تئوری جدیدا مکشوفی که به کار چشم­بندی آید. این چنین بی اعتمادی مطلق در میانه حاکم است، آری!
خدا عاقبت بخیرمان دارد در پس آن آش محتملی که زینهمه بر سر سفره آید، زیرا که پاره ای از مقربین درگاه رشد غیرسرمایه دارانه، چنان به تعهد، آویختۀ دامن اسلامند که هنوز که هنوز است، آیت­ها از آسمانها می طلبند و آش به نذر می پـزند و دریغا که در طول اینهمه سال آش دیگری پختن و تجربه ای نو اندوختن نیاموخته اند و ما را کی فراموش شود که اینان چند سالی پیش بی هیچ سوال و جواب و اگر و امایی گردن به حکمت حاکمیت اسلامی نهاده، دست در گردن شقی ترین دشمن دیرینه انسان یعنی منفورترین پان ایرانیست های قهوه­ای پوش به جنگ «تجزیه طلبان پان ترک!» ، که عجبا در صداقت دیروز و امروزشان هیچ خللی نیست و تنها گناهشان بی تجربگی است و بس، آمدند! و برایش تحقیرنامه ها از تجزیه طلبی و پان بودن صادر کردند و اکنون به حیرتم که با چنین پیشینه ای از اعتماد چگونه می توان به گرمیت، رأی به برادری داد و از ساده لوحان از همه جا بی خبری چون من انتظار داشت که، تنها در قبال پرس و جویی نه چندان جدی و مهم پاره ای از احزابیان در مورد قوم و ملت و ... مجذوبانه، جهت گره زدن حبل المتین از هم گسیختۀ مودت میان ملت با چپ، یکبار دیگر گردۀ خود را برای سواری دهی مجدد آماده کنیم.
می بینید که کار از بیخ و بن معوج است و عجبا که این کراهت منتشر در فضای ایران نام سیاست بخود گرفته است؛ مثلا در پی پاره ای از این مصاحبه های قندپهلو به یکباره مصاحبه شونده بعد از سی و چندسال ناقابل از توجه به حقوق دیگر نیروهای ملی در ایران سخن می گوید و گمان می دارد که بعد از آنهمه کج روی در حق ملت های ساکن در ایران و همرهی مخلصانه با حاکمیت جرم و جنایت، مردم باور خواهند کرد که این امر نه به دستور و نه از سر سواری گرفتن مجدد از گردۀ اقوام بلکه به کنکاشی تئوریک نتیجه گیری شده است و جالبتر آنکه یکی دو هفته بعدترک ناگهان جمعی از فرقه­ ای
دیگر به عروجی پر قیل و قال تر، در قالب دفاع از فدرالیسم، که زمانی حتی بردن نامش نیز گناهی کبیره محسوب می شد،از
از حقوق اقوام سخن می گویند–و چه تقارن فرخنده ای!؟ - و بدین ترتیب پیشنهاده هایی برای تصویب در پیش پای کنگره می گذارند، اما گویا کنگره در تصویب پیشنهاده های بدان مهمی- که از اول نیز قرار نبود تصویب شوند- از خود تعجیلی نشان نمی دهد. از این رو تصویب آن را به زمانی بعیدتر و گویا بعد از بررسی کافی و جلب رأی بیشتر موکول می کند.( و این هم سند استقلال فداییان از حزب توده) اینجاست که آشِ اقوام دارد بیش از پیش رنگ رخ می بازد و بی رمق تر و بی نمک تر جلوه می کند، فلذا باید تک پایی انبساط خاطر و مزه و مهمتر از همه جدیت بر آن پاشید شود، از این رو ابندا برای خالی نبودن عریضه مقاله ای فلفل نمکی منتشر می شود و سپس مصاحبه شونده ای جدی سعی می کند که طی یک مصاحبه ای، جدی بودن مسئله را تزریق کند، که یا ایهالعوام ماداریم طبق موازین علمی و بر اساس قوانین دیالکتیک «بناچار» حقوق اقوام را تأیید می کنیم - بشتابید که غفلت موجب پشیمانیست! اما غفلت در قبال چه چیزی؟ اینجاست که «قبال» چرکین و زشت، سیمای کریه خودرا نشان می دهد، زیرا که هیچ قبالی نه در دست و نه در برنامۀ چپ وجود ندارد؛ پس «قبال» در دست مرتبتی مخوف تر تواندبود و لاغیر !
اگر چنین نیست می توان مؤکدا پرسید: آقایان، در قبال این همه «به یکباره ­گی هایتان» چه دارید که بگوئید؟ مگر به ناگه و به یکباره چه خوش خط و خالی در اقوام دیده شده است که شما را یکشبه مجاب کرده است تا به فوریتی برق آسا کلیۀ رادع ها و مانع هایی همچو قاف را از میان مایِ «اقوام» ادنایی و شمایِ جهانِ اعلایی بردارید و قدمِ مرحمت در راه مودت رنجه فرمائید؟
آقایان مردم گرفتار یک علامت سوال بسیار، بسیار بزرگ هستند و گمان ندارم که آنان، علی الخصوص مردم آذربایجان، آنهمه چشم بندی به وقوع پیوسته و یا در شرف وقوع را به آسانی بر کسی ببخشند. به گمانم اگر ریگی به کفش کسی نیست، باید با آنان صادقانه رفتار شود از این رو بی اذعان به یکایک آنهمه معصیت کبیره چگونه رسالت به انجام رسد و مودت حاصل آید؟ و چگونه دل و روی آن توان داشت که اقوام تا به دیروز به حقارت خوانده را از دری که به هزار توهین و تحقیر و به صدهزاران سنگ پارۀ افترا راندید، به هل-هله داخل کنید و حتی برایش داریه و تنبک و دست افشانی که هیچ، با دود و اسپند، هورا و تکبیر امام زمان پسندانه بکشید و یا احیانا به لیلة القدری عکسش را در ماه ببینید! نه آقایان جایی از کار اعوجاج عظیمی دارد!
تشکیلات خودتان را منحل کنید!
می بینید که در اینهمۀ حکایت جز ناسلامتی رفتاری چیزی یافت نمی شود، ای کاش شمایگان را درایت بیش از این بود تا بر هر زد و بندی در بالا پشت کرده از رفعت کاذب و اوج خیال پرستی فرود می آمدید، با مردم همراه می شدید و نهایتا تشکلات سراسری خود را منحل می کردید و هر یک با مردم و ملت خود و مثلن با همین مردم آذربایجان که بی تانک و توپ و فرقه و حزب، خوف در دل جمهوری اسلامی افکنده است- و تمامی توطئه ها بخاطر به زانو درآوردن آذربایجانش طراحی می شود- هم قدم و همنوا می شدید و بجای گذاشتن کلاه گل و گشاد بر سر خلق، برادر، همسایه و اقوام خود و نیز بجای تحقیر و تخیف ملت خود، به درایتی انسان دوستانه دردش را می فهمیدید و اگر لزومی بر تشکیل چپ می بود، با تشکیل «چپ مختص هر یک از ملت های ساکن در ایران» و از جمله آذربایجان آنها را در رسیدن به آمال دیرینشان یاری میکردید و اگر با چپ دیگر اقوام و ملت ها نیز ارتباطی می بایست، تنسطۀ «یک نمایندۀ منتخب» همچو یک سفیر و نه بیشتر ارتباط برقرار می کردید.
آقایان، شما بهتر از همه می دانید که دیگر چیزی از چپِ برادر بزرگانه زنده نمانده است و اصولا دیگر چیزی بنام چپ جهانی زنده نیست، آنچه به ندرت و به نزار، گاها در اینجا و آنجا مظهری می یابد تتمه­ایست از دهه ها و سالهای از دست شده، که اکنون آخرین بارقه های بی فروغ خود را به اشکالی بی تأثیر نظیر صدور بیانیه و تبریک و تسلیت تشریفاتی و ...می پراکند. از این رو چپ اینجا و آنجایی بیش از هرچیز به این پیرمردان و پیرزنان از کار افتادۀ آلمانی شبیه ­اند که تنها به یاری رو- روک قادر به حرکت لرزان خویشند و به ناچار گرفتار بی عملی و وظیفه گریزی و به صد افسوس خاموشی گزینی در قبال توطئه «گردن زنی» ملت هائی که برای احقاق حداقل حقوق خود، خویشتن خویش را به هر آب و آتشی می زنند. به گمانم چپ تعهد گریز فعلی آخرین بازماندۀ چپ ایران خواهد بود و بعد از آنان هر چپی متعلق به ملت و قومیت خود به خود اجازه نخواهد داد همچو نسل های قبلی چنان گستاخانه ملت خود را به دم تیغ دشمنان انسانیت بفرستد و یا بلعکس مؤید از دست رفتن حقوق دیگر ملت ها باشد. بعد از این اگر چپی قادر به اعلام حضور خود باشد، بی گمان «چپ دموکرات» خواهد بود، چپ دموکراتی همچو پیشه وری و یا همچو خوزه موخئکا! و این بدان معناست که چپ دموکرات تنها در چهار چوبۀ خواستهای اقوام و ملت های خود و برای آنها و حتی شاید در ردۀ واحدهای کوچکتر قابل طرح و بقا خواهد بود و اسفا که چپ کنونی ایران از امثال پیشه وری و موخئکا وحشت دارد، زیرا پیشه وری و موخئکا بی پروا چپ را دعوت به عمل در حوزۀ ملت خود می کنند و این در حالیست که آنان نه تنها معتاد به بی عملی و معتاد به پنهان کاری از خلق خود هستند، بلکه برای از میدان راندن اهل عمل واقعی، دهان کف کرده و گزافه گویانه آنانرا به انواع اتهامات متهم می کنند و عجبا که هیچ تلاشی برای رهانیدن خویشتن خویش ازاین همه اتهاماتی که دامان چپ را آلوده است نمی کنند. آقایان چپ ایران از پیشه وری از موخئکا و از پاره ای از چپ های اوروپایی که منافع ملی را مقدم بر تخیلات مدینۀ فاضلۀ افلاطونی میدانند، متنفرند. و این در هر کلام و در هر عمل آنها متبلور است.
برلین/ 20 مای 2015
2015-05-22 11:55:41
http://reshid.blogsky.com/1394/02/31/post-33/
 از سایت یوردنتhttp://www.yurd.net

No comments: