در
يك جامعه شهري شده، رفتار جمعي يكدست، قبيله اي، يكپارچه و گوش به فرمان جنگسالارن
و فٸودالهاي خودي بودن، به تاريخ سپرده مي شود.
رشد فرديت در جوامع شهري بعداز
سپري شدن دوران فٸوداليته، به تنوع آراء در اين جوامع مي انجامد. در اين ميان،
ظهور فرقه هاي ايدٸولوژيك و سكتهاي مذهبي جديد به اندازه رشد احزاب و قطبهاي
سياسي، پديده هاي همزاد غلبه شهرنشيني است.
از
تبعات اين تنوع آراء، ظهور مكاتب ايدٸولوژيكي است كه خواهان استحاله جامعه خودي در
جوامع آرماني بزرگتر (كشور، امپراطوري استعمارگر خارجي، انترناسيوناليسم
ايدٸولوژيك ديني يا دنيوي مثلا كمونيستي) است.
برخلاف
ساختارهاي فٸودالي ماقبل سرمايه داري، دعوت به رستگاري از طريق فتواهاي انحلال
طلبانه و دعوت به خودكشي جمعي و مستحيل شدن دريك هويت آرماني غالب و فراگير، در
جوامع شهري زياد اتفاق مي افتد. در شبه جزيره هند تحت استعمار بريتانيا، در
مستعمرات روسيه قرن 19 و اوايل قرن بيستم، در مستعمرات اروپايي از قبيل الجزاير و
تونس، ظهور چنين پيامبران منادي انحلال هويت خودي و پيوستن به مام متروپول (قدرت
استعماري حاكم) زياد بودند. بسياري از انقلابيون كمونيست اروپاي شرقي در صفوف
بولشويكهاي روسي از ملتهاي خود براي تسليم شدن به اشغال نظامي روسي دعوت كردند و
خودشان در كسوت عمله شيطان سرخ اشغالگر، بر عليه كشور و ملت خود به خدمت ارتش و
سازمان جاسوسي شوروي درآمدند.
امروز
آرمانخواهان اسلامي فناتيك از كشورهاي مختلف مسلمان، خواهان همكاري مسلمانان
برعليه دولتهاي خود و پايان دادن به هويت ملي و استقلال دولتي دولتهاي خود و
پيوستن به جنبش انترناسيواليستي اسلامي از نوع داعش و پروژه هاي رقيب هستند.
توركان
تورك ستيز سرسپرده به ايدٸولوژي آريايي، فاناتيسم اسلامي يا انترناسيونالسيم
پرولتري را بايد در اين زمينه كلي مورد مطالعه قرار داد. دفاع از ساختن "سوسيالسيم"
در مناطق روستايي شمال سوريه از سوي صاحبان 209 امضا و سپس سكوت همان 209 نفر (اعم
از تورك و غير تورك) در قبال ارتكاب آنها به جنايات جنگي و پاكسازي اتنيكي و سكوت
دربرابر جنبش ملت تورك بر عليه راسيسم آريايي، يا فعال شدن برخي چهره هاي تورك در
تبرٸه پروژه دولتي راسيستي بر عيله توركان (پرويز پرستوٸي و...) و ديگر توركان
تورك ستيز در اين مقوله دسته بندي ميشود.
در
راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی" (نقل چند سطر از يك
مقاله قديمي تر)
شايد
ادعا بشود كه از اين نوع عشق الهي و آسماني در معاني عرفاني؛ به "بي سر
و پا" شدن زميني در راه ايدئولوژيهاي زميني راه زيادي است. اما واقعيت اين
است كه نمونه هاي زيادي از اين خودزني در راه معبود ايدئولوژيك از نوع اسلامي،
آريايي و كمونيستي، در دست است. آريا پرستان غيرفارس، ستيز با ملت و فرهنگ خود را
نشان خلوص و تقرب به درگاه "مقدسات" ملي و ميهني خود ميدانند، آخوندها و
آيت الله هاي تورك كه حتي از توركي صحبت كردن امتناع ميكنند. (مثل آيت الله مشگيني
در سالهاي بعداز انقلاب) و كمونيستهايي كه روسپرستي و فارسپرستي توأم با دشمن يابي
از ملت خود را عين "انترناسيونالسيم ناب لنيني" ميشمارند، از اين
قبيلند.
در
سالهاي اوليه بعداز اشعال نظامي آذربايجان شمالي از سوي ارتش شوروي در سال 1920،
تعدادي از كمونيستهاي آذربايجان شمالي مخالفت نفس گيري با تشكيل "جمهوري
شوروي سوسياليستي آذربايجان" داشتند و خواهان پيوستن بي هويت و بي مرز به مام
ميهن سوسياليستي روسيه بودند. لئو تروتسكي (همان لئو برونشتاين يهودي تبار) Lev Trotsky1897-1940 با كساني كه او را يهودي ميناميدند،
برخورد عصبي كنترل نشده اي ميكرد. وقتي يك هيئت يهودي خارجي مقيم شوروي از وي
درخواست كمك براي يك يهودي ديگر كرد، وي با عصبانيت گفت: "من يك يهودي نيستم،
يك انترناسيوناليستم" و وقتي در اوكرائين در سال 1919، قتل عام هزاران يهودي
جريان داشت، ترجيح داد كه از آن فاجعه "بيخبر بماند"، حتي در زمان اقامت
خودش در اوكرائين.
بنا
به نوشته ريچارد پايپس، كمونيست بولشويك يهودي تبار ديگري بنام كارل رادك Karl
Radek1885-1939
در گفتگو با يك خبرنگار آلماني، زماني كه هنوز نامي از هيتلر در ميان نبود، تا
جايي پيش رفت كه خواهان قتل عام جميع يهوديان شد! از زبان لازار گاگانوويچ Lazar
Kaganovich 1893-1991
يك كمونيست يهودي تبار ديگر نيز افاضات يهودستيزانه مشابهي نقل شده است. شايد نقل
قولي از لنين، اين برداشت از "انترناسيوناليسم پرولتري" را بهتر توضيح
دهد. بعداز اينكه مردم لهستان در يك اقدام مشروع، بطور يكپارچه از امنيت و
موجوديت خود در برابر تجاوز نظامي ارتش روسيه كمونيستي به فرماندهي ميخائيل
توخاچفسكي، در 10 اوت 1920 دفاع كردند به يك كمونيست آلمان گفت:
"احساس،
فكر و عمل آنها مثل ناسيوناليستها و امپرياليستها بود نه سوسياليستي و انقلايي.
انقلابي كه ما انتظارش را داشتيم در لهستان به وقوع نپيوست. كارگران و دهقانان ...
از دشمنان طبقاتي خود دفاع كردند، اجازه دادند كه سربازان شجاع سرخ ما گرسنگي
بكشند، در كمينگاه به آنها حمله كردند و آنها را تا مرگ شكنجه كردند" (ريچارد
پايپس: انقلاب روسيه، ترجمه سوئدي، صفحه 343)
خود
لهستانيها از اين مقاومت در برابر ارتش مهاجم روس و پيروزي نهايي خود به تاريخ 18
اوت 1920 به عنوان "معجزه در ويسلا" ياد ميكنند.
سخنان
فوق از لنين بسيار معني دار است: دفاع از موجوديت كشور لهستان در برابر هجوم
نظامي يك ارتش مهاجم، يعني عمل كردن مثل "ناسيوناليستها و
امپرياليستها". نتجه منطقي اين نگاه، اين است كه لهستانيها بايستي در قبال
هجوم ارتش ويرانگر و خونريز روسيه تسليم ميشدند، تا عمل آنها
"انترناسيوناليستي و پرولتري" باشد!
با
چنين نگاهي است كه، مكتب دشمن شناسي آذربايجاني، جمهوري دمكراتيك آذربايجان شمالي
به رهبري حزب مساوات را، علييرغم پشتوانه مردمي و مشروعيت دمكراتيك آن، حكومت
"خانها و بيگها" مينامند!
در
همه حوادث حول جنگ جهاني اول و دوم كه تهاجم نيروهاي نظامي روسيه كمونيستي،
موجوديت دولتهاي همسايه را بخطر انداخته است، رفتار بخش مهمي از كمونيستهاي اين
كشورها در حد "ستون پنجم" روسيه بوده است. يعني
"انترناسيوناليستي"! اين منطق يعني گذاشتن علامت تساوي مابين خود فروشي،
رفيق فروشي و كشور فروشي با انترناسيوناليسم از سويي و "ناسيونالييستي"
و "ارتجاعي" ناميدن پديده طبيعي و انساني دفاع از استقلال فكر خود و
استقلال عمل ملت خود. با انتقال اين شابلون به آذربايجان جنوبي و زمان ما، روشن
است كه دفاع از استقلال آذربايجان شمالي و دفاع از استقلال عمل يك جنبش ملي غير
كمونيستي در آذربايجان جنوبي، چيزي "بورژوايي"،
"كاپيتاليستي"، "ارتجاعي" و "پانتوركيستي" خواهد
بود و چنين جنبشي برخلاف زماني كه در دوران جنگ سرد، طرح مسٸله آذربايجان معادل
دفعا ايدٸولوژيك از شوروي سابق هم بود، اميد چنداني به حمايت حقوق بشري اين نيروها
از مبارزه مردم آذربايجان و ملت تورك نبايد داشته باشد.
امضاكنندگان
تورك (چه تعدادي؟) بيانه 209 نفر استفاده كننده از نام "تبريز" در دفاع
از "انقلاب كوباني"، نه در اعتراض به پروژه پاكسازي اتنيكي و جنايات
جنگي نيروهاي نظامي مورد حمايت خود در شمال سوريه صدايي بلند كردند و نه ندايي در
قبال نمايش عريان راسيسم از تلويزيون دولتي ايران عليه توركها سر دادند. براي اين
ذوب شدگان در ايدٸولوژي انترناسيوناليستي پرولتري، "ساختن سوسيالسيم" در
مناطق روستايي شمال سوريه (!؟) حتي اگر با كمك مشاورين آمريكايي و سلاحهاي ناتو با
جنايات سيستماتيك عليه اعراب و توركمنهاي منطقه عملي شود، به دليل قرابت
ايدٸولوژيكي، مباح و انترناسيوناليستي و آرماني به حساب ميآيد و مبارزه مسالمت
آميز و حقوق بشري آذربايجان بر عليه راسيسم حاكم، عملي مشكوك، حرام يا در بهترين
حالت از نظر آنها مكروه تلقي خواهد شد.
دفاع
توركان تورك ستيز حكومتي، محافظه كار، اصلاح طلب، آريايي، جمهوريخواه، سلطنت طلب و
هر طايفه فكري ديگر، چنانچه فوقا ذكر شد، از تبعات شهري بودن جامعه آذربايجاني
است. اين بلند شدن صداهاي ناخوشآيند دعوت به تسليم و خودكشي داوطلبانه (بنام
آرمانهاي ايدٸولوژيكي با پرچمهاي متفاوت) بهايي است كه آذربايجان بخاطر فاصله
گرفتن از زندگي ماقبل سرمايه داري، مي پردازد. در فوق به برخي از نمونه هاي افراطي
تاريخي در ميان ملل ديگر كه بخاطر اعتقادات ايدٸولوژيكي، حتي خواهان قتل عام ملت
خود هم شده بودند، اشاره شد. خوشبختانه تعداد چنين نمونه هاي اغراق آميز ناچيز است
اما وجود نمونه هاي افراطي يك پديده، براي شناخت ورسيونهاي ملايمتر و شايع تر همان
پديده، كمك ميكند.
ميدانيم كه اقليتهاي تحت ستم ديگر در ايران، يكدست ترند و
صداهاي منادي خودكشي دسته جمعي و ذوب شدن در پروژه هاي آرماني بزرگتر (ملتسازي
ايراني، انترناسيونالسيم كمونيستي يا امت گرايي اسلامي) در ميان آنها بسيار كمتر
است. اما آيا چنين وضعيتي مطلوب است؟ بنظر من بجاي اينكه به اين سوآل جواب دهيم،
بهتر است توجه كنيم كه درجه رشد جامعه و ميزان توسعه شهرنشيني و فرديت، انتخابي يا
ارادي نسيت. توسعه شهرنشيني نتيجه حاصل از پروسه هاي پيچيده در درجه اول اقتصادي و
سپس فرهنگي در درازمدت است و با فرمان دولتي يا آرزو و مجاهدت روشنفكران و نيروهاي
سياسي، تند يا كند نميشود. كثرت آراء سياسي و از جمله ظهور پروژه هاي انحلال
طلبانه و خودكشي هويتي، تنها پديده ناخوشايند جوامع مابعد فٸودالي نيست. دسته بزرگ
و خطرناكي از بيماريهاي جسمي و روحي همراه صنعتي شدن و زندگي پرتحرك شهري وارد
جوامع جديد ميشوند. عليرغم اين واقعيت نه كسي خواهان بازگشت به دوران ماقبل صنعتي
است و نه كشورهاي عقب مانده و در آرزوي رسيدن به سطح رشد جوامع مدرن، ترديدي در
صحت اين آرزو، بخود راه مي دهند.
شايد اين درجه از رشد (كه چنانچه اشاره شده، داوطلبانه
يا دلبخواهي هم نيست) در كوتاه مدت عوارضي از جنس مشكلات برشمرده در فوق، داشته
باشد. اما در آينده و بخصوص از نظر فاصله ما با يك جامعه سالم برخوردار از
دمكراسي، توسعه اقتصادي و رفاه عمومي، برتريهاي بينظير خود را دارد. شايد رفتار
جامعه عشيرتي افغانستان در قبال اشغال ارتش سرخ شوروي نسبت به رفتار جامعه
چكوسلواكي در مواجهه با اشغال نظامي مشابه از سوي همان ارتش در دوران جنگ سرد،
داراي "مزيت"هايي بود. شايد رفتار جامعه چكسلوواكي بعداز سركوبي خش بهار
پراگ (21 اوت 1968) بخصوص در مقايسه با جنگ آزاديبخش بعدي افعانستان در دهه 1980،
چندان وطنپرستانه يا "مردانه" نبود. اما براي ساختن جوامع سالم امروزي
چك و سلوواكي، مزيتهاي كشور اول، احتياجي به برشمردن هم ندارد.
كوتاه سخن:
وجود توركان تورك ستيز، صرفنظر از رنگ پرچم ايدٸولوژيكي
و نحوه اراٸه گفتمان تسليم طلبانه آنها، بهايي است كه جامعه تورك ايران بخاطر
سابقه و درجه نسبتا بالاي شهرنشيني خود، مجبور به پرداخت آن است. نكته مهمتر آنكه
چنين روندهاي بسيار پيچده اجتماعي، ناشي از تكامل درازمدت اقتصاد و فرهنگ جوامع
انساني است و نه تابعي از آرزوها و اميال نيروهاي سياسي و حتي دولتي.
روشن است كه اگر فرضا بتوانيم سيماي آذربايجان و جامعه
تورك ايران را توسط يك ماشين زمان به دوره نادرشاه افشار برگردانيم، جامعه ما
بسيار يكدست تر شده و با تكيه بر تقابل ذاتي جوامع روستايي با فرهنگ شهرنشيني،
قادر خواهد شد تا با سهولت بيشتري در قبال اميال سلطه طلبانه مركز متشكل شود. آيا
چنين عقب رفتني چيز مطلوبي است؟ چند صدايي بودن و تقسيم جامعه به طرفداران پروژه
هاي فرهنگي و سياسي متنوع از جمله ظهور مناديان خودكشي هويتي و اضمحلال در هويتهاي
بزرگتر (ناسيوناليسم فارسي، امت گرايي اسلامي يا انترناسيوناليسم كمونيستي) مثل هر
پديده منفي همزاد عبور از فٸواداليته، با كمك عقلانيت فردي و خرد جمعي جوامع جديد
قابل حل است. ملت تورك ايران و جامعه آذربايجان تنها اقليت تحت ستم ايران است كه
زودتر از مركز با زندگي شهري و پديدههاي مدرن آشنا شده است و اين پديده ها را نه
از تهران بلكه بواسطه استانبول و باكو از اروپا اخذ كرده است. از اين جهت ما تنها
ملت تحت ستم ايران هستيم كه بواسطه ارتباط فرهنگي و هويتي با توركان توركيه و
جمهوري آذربايجان (بعنوان يك آلترناتيو پيش رو) شانس شركت در پروسه انتگراسيون
اروپايي را هم داريم و ميزان شهرنشيني و رشد اقتصادي، علمي و فرهنگي آذربايجان و
توركان ايران، چنين پرسپكتيوي را حداقل در يك پروسه زماني معين، ممكن مينماياند.
در صورت دمكراتيزه شدن ساختار حكومتي و جامعه ايران و
ماندن آذربايجان و ملت تورك در تركيب ايران نيز، نزديكي جغرافيايي ما به اروپا و
خويشاوندي فرهنگي ما با جوامع حدفاصل ما و اروپا، امكانات گسترده اي براي توسعه در
اختيار ما و از اينطريق بقيه ايران خواهد نهاد.
بسياري از اقليتهاي
تحت ستم در دنيا در عرصه اشاره به پليديهاي سلطه گران (همان ذكر مصيبت) مشكلي
ندارند و گرفتاري آنها زماني شروع مي شود كه نوبت به اراٸه آلترناتيو اثباتي و
طرحي براي فردا مي رسد. از اين جهت، ملت تورك و جامعه آذربايجان قابل مقايسه با
هيچ اقليت ديگري در منطقه نيست. موقعيت جغرافيايي، درجه شهرنشيني و ميزان رشد
اقتصاد، تحصيلات عمومي، كميت و كيفتيت مراكز دانشگاهي همه براي ساختن يك جامعه
جديد (در تركيب يك ايران دمكراتيك يا مستقل از ايران) الزمات تعيين كننده اي هستند
كه نه ساختن و فراهم كردن سريع آنها با اراده سياسي ممكن است و نه بدون آنها
ميتوان به فردايي بهتر اميدوار بود. يك جامعه دچار بيسوادي عمومي نه در معرض
آسيملاسيون است و نه از درون خود ميتواند روشنفكراني داشته باشد. جامعه بدون
روشنفكر و طبقه تحصيلكره نميتواند از درون خود ميرزا فتحعلي آخونداوف، سيد احمد
كسروي، سيد حسن تقي زاده و نمونه هاي متأخر اين قوم را تربيت كند. همه اشكال
مدرنيته از سودآموزي عمومي و تأسيس مراكز توليد كننده علوم جديد تا كشاورزي صنعتي
و طب مدرن، عوارض ناخواسته جانبي هم دارند. كسي هم از ترس اين عوارض ناخواسته به
ستايش از جهالت و شيوه زندگي عشيرتي پناه نمي برد. دو انقلاب قرن بيستم در ايران
درس واحدي داشتند: تخريب كهنه چه راحت و ساختن نو، چه مشكل. آذربايجان براي ساختن
يك جامعه آلترناتيو، مصالح و مزايايي در اختيار دارد كه رسيدن به آنها مستلزم زمان
تاريخي طولاني و كار پيوسته چندين نسل است. درجه نسبي بالاي زندگي شهري آذربايجان
مسلما عوارض جانبي هم دارد اما اينها تنها "عوارض جانبي" هستند و پديده
تركان ترك ستيز بخشي از اين عوارض ناخواسته است.
منتشر شده در چهارشنبه, 27 آبان
1394 00:31
No comments:
Post a Comment