جریانات
سیاسی و اجتماعی در سه دهۀ اخیر تبلور تردید و تامل نسبت به ساختار سیاست های
نژادپرستانه می باشد. تحمل بی عدالتی و ستم ملی در زیر سایۀ نگرش های تندروی
حاکمیت از یک سو و نژادپرستان فارس زبان از دیگر سو کمر مردم آذربایجان و سایر ملت
های غیر فارس را خم کرده است. تنها ماندن مردم آذربایجان در حوادث ناگوار روزگار
از قبیل اتفاقات زلزلۀ اخیر و خشک شدن دریاچۀ ارومیه توخالی بودن شعار "
آذربایجان سر ایران است " را به نمایش گذاشت. خیلی وقت است که دیگر مردم
آذربایجان به گزینۀ دیگر می اندیشند. و آن اینکه، " آذربایجان سر خودش است
". در دهه های اخیر مکتبی در آذربایجان شکل گرفته که به لحاظ پویایی و مانایی
بی نظیرترین تصویر هویت جویی می باشد. مکتبی که در سیاست و فرهنگ قابلیت های
فراوانی را از خود نشان داده است. پروفسور محمد تقی زهتابی با به راه انداختن
کلاسهای آموزشی زبان و تاریخ و نگاشتن کتابهای علمی نسل جدید را به سمت کوهستان
ادب و فرهنگ هدایت کرد و بر تقویت " گونئی مکتبی " – مکتب جنوب – گماشت.
کند وکاو در لابلای فرهنگ و زبان، مسیر فکری صمد بهرنگی و امثال صمد بود که زهتابی
به خوبی از عهده اش بر آمد و تبریز را یک بار دیگر به تکاپو واداشت. چیزی در زیر
پوست شهر می جنبید و جان می گرفت. شاید بعضی ها با تردید بر این مهم بنگرند اما به
هر حال واقعیت این بود که ماهی سیاه کوچولو دیگر ماهی سیاه کوچولو نبود بلکه این
بار چون نهنگی مهیب و مغرور در اعماق می جنبید. زهتابی زبان و تاریخ را از زیر سر
روشنفکران و نویسندگان ترک زبان که در انجمن های ادبی و مجلات ماهانه گیر کرده
بودند بیرون کشید و به میان مردم برد. اودر این زمینه با استفاده از تجارب
گرانبهای عمرش در کوتاهترین مدت به بزرگترین موفقیت دست یافت. این جانب افتخار
شاگردی ایشان را دارم و از این بابت احساس غرور می کنم. زهتابی در یافته بود که
دغدغۀ اکنون آذربایجان محدود به یک ایدئولوژی خاص نمی باشد. به نظر من او راه درست
را انتخاب کرد. در حقیقت دغدغۀ نسل جدید این است که همه زیر سقف هویت خواهی با هر
شکل و اندیشه به شکوفایی زبان و فرهنگ و مبانی و مفاهیم سیاسی بیندیشند و در تقویت
آن بکوشند. دکترمحمود علی چهرگانی در چنین فضایی وارد انتخابات مجلس گشت. او با
طرح یک شعار کاملن ادبی و زیرکانه که از متن حیدربابای شهریار گرفته بود نوعی شوک
سیاسی بر جامعه وارد کرد. " حیدربابا مرد اوغوللار دوغگینان " . شعار،
واضح و دقیق بود. متن ترکی شعار نشان از رجعت به زبان و فرهنگ آذربایجان داشت و
هزاران معنا و ایهام در خود پنهان کرده بود. او از حیدر بابا می خواست که فرزندانی
جوانمرد و دلیر نثار آذربایجان کند. مفهومش این بود که نمایندگان آن دورۀ
آذربایجان فاقد صلاحیت و رشادت لازم در خصوص حل مسائل آذربایجان بودند. تاکید
چهرگانی بر ترکی حرف زدن و یاد کردنش از قهرمانان ملی آذربایجان در سخنرانی هایش
شور و نشاط خاصی به تبریز تزریق کرد. تبریز در آستانۀ یک رویداد شگفت انگیز بود،
اما ارادۀ حکومتی قدرت، بدون هیچ توجیه و توضیح خاصی با عجله و شتاب چهرگانی را از
نامزدی انتخابات مجلس حذف کرد. بدون تردید حرکت چهرگانی در انتخابات نوعی فراخوان
هویتی بود. او مردم را بر آن واداشت که دربارۀ ظلم و ستم نژادپرستانه در خصوص سایر
ملت های غیر فارس زبان بیندیشند و به حرکت درآیند. چهرگانی در عرصۀ سیاست، اعتراض
و هویت خواهی را از کنج قهوه خانه ها و زیرزمین های تبریز به سطح شهر کشاند. مذهب
و نژادپرستی در آزمونی دشوار قرار گرفته بودند. آزمونی که تقدیر و فرجام ملت های
غیر فارس زبان به آن گره خورده بود. باید یادآوری کرد که ستیز هویت خواهی با مذهب و
ایدئولوژی نیست. ستیز هویت خواهی با استبداد سیاسی و فرهنگی می باشد. این استبداد
با هر ردا و لباسی که ظاهرشود از نظر هویت خواهی محکوم است. در حقیقت اگر ملتی با
پشتوانۀ زبان و فرهنگ به مطالبات سیاسی روی می آورد این دلیل بر ظلمی است که در حق
زبان و فرهنگش روا داشته می شود. به نظر من چهرگانی در زمان و مکان مناسب از این
حق دفاع کرد و شایستۀ تقدیر است. بر خلاف بعضی ها که ژست روشنفکری گرفته و چهرگانی
را به عمیق نبودن در خصوص تئوری های سیاسی و جامعه شناسی متهم می کنند باید بگویم
که یک سیاستمدار حتمن نباید متخصص مسائل مزبور باشد. مردم از یک قهرمان انتظار نفی
ظلم را دارند و جسارت و تسلیم نشدنش را الگوی خویش می سازند. چهرگانی در آن سالها
جسارت آن را داشت که از چهرۀ نژادپرستی پرده بر دارد. بعد از حادثۀ انتخابات، شاخۀ
اطلاعاتی نظام دو رویکرد را مد نظر قرار داد.
رویکرد
اول: حذف فعالان سیاسی آذربایجان
این
رویکرد دو روش را مد نظر قرار داشت و دارد. در روش نخست آنها به حذف فیزیکی روی
آوردند. قتل مشکوک زهتابی و غلامرضا امانی و ... به این رویکرد بر می گردد.
رویکردی که قبلا در خصوص دیگران همچون صمد بهرنگی آزموده شده بود. این رویکرد و
نحوۀ سرکوب های این چنینی شباهت زیادی به سرکوب ترک های اویغور در چین دارد. در
روش دوم آنها به تخریب شخصیتی روی آورده و فعال سیاسی را در دایرۀ فشارهای روانی
مختلف قرار می دهند. خود چهرگانی و صدها فعال دیگر قربانی چنین روش هایی گشتند و
می شوند. بر اثر شدت این فشارها بعضی از فعالان و روشنگران به خارج از محدودۀ ستم
کوچ کردند و می کنند.
در
سرکوب جریان هویت جویی، مذهب با همان گزینۀ اخلاق و انگ بی اخلاقی زدن به جریان
هویت جویی وارد کارزار شد و نژادپرستی فارس با گزینۀ تجزیه و اتهام تجزیه طلبی. به
همان اندازه که جدال شدت گرفت گزینش ها نیز شفاف تر گشت. در پس اتهام تجزیه طلبی
واقعیتی آشکار نهان است.
تو
تجزیه طلبی، یعنی این که من می دانم تو جغرافیا و زبان و فرهنگ مختص به خودت را
داری و برای همین به رهایی می اندیشی. تو تجزیه طلبی، یعنی این که به ممالک محروسه
و اشغال شده تعلق داری و به استقلال می اندیشی. تو تجزیه طلبی، یعنی این که زبانت
را ببر و خفه شو.
سیل
نوشته های اخیر نژادپرستان منسوب به حاکمیت و شوونیزم فارسی در پی اثبات این
ادعایند که ما ترک نیستیم. کار احمقانه ای که سعی در پاک کردن صورت مسئله دارد.
انگار که به درخت بگوییم سنگ و یا به ستاره بگوییم سبد.
رویکرد
دوم: نفوذ در جنبش ملی آذربایجان و تحریف آن
در
این خصوص اما حرکات ظریف و پیچیده یی دارد شکل می گیرد. هزینه های زیادی صرف
بزرگداشت مشاهیر مستحیل گذشته وبعضی نو ظهورهای سیاسی و ادبی فعلی همسو با سیاست
یکسان سازی صرف می شود تا آنها را به عنوان پیشرو در مسایل آذربایجان جا بزنند.
حمایت های مالی و رسانه ای فراوانی از این افراد به عمل می آید و در مقابل فعالین
و مغزهای اصلی حرکت تحت فشارهای شدید روحی و روانی و معیشتی قرار می گیرند.
به
هر حال همزمان با چهرگانی رسانه های نوشتاری و مستقل آذربایجان نیز فعال شدند.
پیشکسوت این بخش از فعالیت ها مجلۀ وارلیق بود، با پشتوانه یی از تلاش و ابتکار که
در زمان خودش بی نظیر بود. وارلیق مجلۀ علمی و ادبی بود و آشکار و مستقیم به سیاست
نمی پرداخت. نخستین نشریه ای که آشکارا سیاست های یکسان سازی فرهنگی را مورد نقد
قرار داد هفته نامۀ شمس تبریز بود. شمس تبریز نشریه ای بود که گردانندگان آن
نویسندگانی بودند با آرا و اندیشه های متنوع و بعضن متفاوت. من از آنجا که خودم
یکی از نویسندگان شمس تبریز بودم به خوبی با آرا و عقاید و آثار نویسندگان شمس
تبریز آشنا هستم و در مجالی دیگر به بررسی افکارشان خواهم پرداخت. شمس تبریز در
استانهای ترک زبان و تهران توزیع می شد. مرحوم عمران صلاحی برایم نوشته بود که
" فارغ از اینکه با برخی عقایدتان مخالفم اما از اینکه یک نشریۀ سیاسی تبریز
در دکه های تهران خود نمایی می کند به خود می بالم." بعد از بسته شدن شمس
تبریز دیگر شاهد حضور نشریۀ سیاسی دیگری نشدیم . اما نباید از زیبایی و تکاپوی
نشریات دانشجویی غافل ماند. دانشجویان اکثر شهرهای آذربایجان بولتن و گاه نامه
هایی را منتشر می کردند که در نوع خود بی نظیر بود. این روش اکنون هم ادامه دارد.
با مطالعۀ این نشریات دانشجویی می توان به اهمیت نقش دانشجویان در شکل گیری جنبش
ملی آذربایجان پی برد. کنفرانس ها و مراسم های مختلف دانشجویی را نیز بر این ادعا
بیفزایید تا عمق شگفتی را در یابید. دانشجویان در شکل گیری جنبش های اجتماعی نقش
بسزایی دارند و این نقش در شکل گیری جنبش آذربایجان پر رنگ تر است و ازاین نظر
باید به خودمان ببالیم. آنها البته هزینه های سنگینی را نیز دراین راستا – به لحاظ
جانی و مالی – می پردازند. تقریبن نصف بیشتر زندانیان سیاسی، چهره های فعال
دانشجویی می باشند و این نشان دهندۀ حس مسئولیت آنها در قبال جنبش و آذربایجان می
باشد. به مرور زمان و با عمیق شدن مفهوم هویت جویی دو نظریۀ مهم سیاسی شکل گرفت و
همۀ فضای سیاسی ایران و آذربایجان را تحت تاثیر خود قرار داد. فعالان و مبارزان
سیاسی در کشمکش بین دو واژۀ استقلال و فدرالیسم قرار گرفتند و نوشته های علمی و
مستدل فراوانی بر متن نوشتار سیاسی آذربایجان افزوده گشت. و این تکاپو هنوز هم
ادامه دارد. معتقدم که امروز متن نوشتار سیاسی ما شفاف تر، عمیق تر و علمی تر از
سایر دوره ها است. فارغ از گرمای بحث و جدل این دو نظریه، آنچه مهم است انبوه
نوشته هایی است که بر حافظۀ تاریخی جنبش افزوده می شود. ظهور نویسندگان و فعالین
جدید و پیدایش تشکیلات های سیاسی و ادبی خارجی و داخلی مهم ترین فرایند این دو
نظریه می باشد. در این میان گاهی نیز دو گانگی های غریبی رخ می دهد. مثلن بعضی از
نویسندگان آذربایجان که در زبان فارسی فعالیت می کنند وقتی با سئوال " آیا تو
یک تجزیه طلب هستی؟" روبرو می شوند به تناقض گفتاری و فکری می افتند. آنها
هنوز درک کامل از ماهیت جنبش ندارند و به دلیل تعلق خاطرشان به محدودۀ فکری یکسان
سازان فرهنگی در جواب پرسش به تته پته می افتند. آنها هنوز درک نکرده اند که تجزیه
طلبی واژۀ تولیدی یکسان سازان است و در خدمت سرکوب کنندگان می باشد. واژه یی است
کاملن دادگاهی که زمینه های بازداشت و قتل و طرد را هموار می کند. این واژه در
منظر سیاست مداران و نویسندگان جهان تعبیر دیگری دارد. تعبیر آن استقلال است. هنوز
راه درازی مانده تا مثل قضیۀ کاتالانی ها که از مردمش در مورد استقلال نظر خواهی
می کنند از آذربایجانی ها نیز در این خصوص سئوال شود. و شاید هم راه چندانی نمانده
باشد.
با
همۀ پیچیدگی و تو در تویی جنبش هویت جویی به نظر می رسد متغیر زبان نقش اساسی را
در این میان بازی می کند . برای همین هویت ستیزان با زبان ملت های دیگر می ستیزند
و برای همین امثال زهتابی ها به تقویت و شکوفایی آن می اندیشند. برای این که با
متغیر زبان بیشتر آشنا گردیم یک مثال می آورم. مرکز مطالعات ملی ایران و
نویسندگانی همچون سپانلو اعتقاد دارند که هویت آنها را سه گزینۀ زیر شکل می دهد:
1-
زبان فارسی
2-
مذهب تشیع
3-
تمامیت ارضی
حالا
اگر این سئوال را از یک آذربایجانی سئوال کنید جوابش چنین خواهد بود:
1-
زبان ترکی...
همین
اولین گزینه، جغرافیا و معنای مستتر در سایر گزینه ها را نیز تغییر خواهد داد.
برای کسی که زبان، نخستین معیار هویتی است معیارهای دیگر نیز بر اساس آن مرزبندی
خواهند شد. کسی که که یک عمر با زبان ترکی شعر سروده و داستان نوشته و حرف زده است
چگونه می تواند زبان فارسی را یکی از گزینه های هویتی بداند؟ متغیر زبان، جغرافیا
و محدودۀ خود را نیز خط کشی می کند. متغیر فرهنگ و کجایی بودن انسان هویت اوست.
اگر گوناز تی وی در بین مردم آذربایجان محبوبیت دارد و رسانه های فارسی با آن می
ستیزند دلیل اصلیش در همین متغیر زبانی نهان است. به اعتقاد من نویسندگان و فعالان
آذربایجان، زبان حرکت هستند و گوناز تصویر آن. اما نباید از این نکته غافل شویم که
بر تعدد و تنوع رسانه های تصویری آذربایجان بیندیشیم.
حال
با این مقدمه به تبیین و بازنگری جنبش هویت جویی آذربایجان می نشینیم. و از همه مهمتر
راههای بسط و شکوفایی آن را بررسی خواهیم کرد. با این توضیح که هدف این سلسله از
نوشته ها تبیین زیبایی ساختارهای هویتی می باشد و قصد درگیر شدن در حواشی ها را
ندارد. من معتقدم که همۀ فعالان اصیل جنبش در پی گسترش مبانی فکری آن هستند و اگر
این میان اختلافاتی رخ می دهد مربوط به چگونگی بسط آن است. آنها به محبوب شدن خود
نظر ندارند و به محبوبیت آذربایجان می اندیشند. البته مردم باید بدانند که فعالین
و نویسندگان جنبش هویت جویی مثل خود مردم انسانهای کاملی نیستند. آنها نیز عضوی از
جامعۀ انسانی اند. آنها هم اشتباهات و نواقصی دارند. اما با همۀ ارزش ها و نواقص
شان از یک چیز دست بر نداشتند و بر نمی دارند. آنها به اندازۀ وسعشان با ظلم
مبارزه کردند و می ستیزند و سر تسلیم فرود نیاوردند و نمی آورند. شاید به خیال
منتقدین آنها انسانهای کوچکی باشند اما بر خلاف تصور آن منتقدین و دشمنان،
نویسندگان و فعالین آذربایجان از یک چیز بزرگ سخن راندند و می رانند. از کرامت و
آزادی و هویت انسان و آذربایجان.
محمدرضا لوائی 1
محمدرضا لوائی 1
No comments:
Post a Comment