Friday, July 19, 2013

عوامل باقراوف چگونه پان ترک شدند


نميدانم خودم را چطور معرفي کنم. تا حالا خيلي اسم و عنوان داشته ام. از اسم شناسنامه ايم ميگذرم که ديگر براي خودم هم آشنا نيست تا چه برسد به شما. آخرين لقبي که چند وقت است پيدا کرده ام همين پان ترکيست نژادپرست است. دقیقا يادم نميايد اولين بار کي اين اسم بگوشم خورد. تازگي ها اما زیاد میشنوم. اخيرا اين را حتي از يکي از دوستان که خيلي آدم باسوادي هم هست شنيدام. تازه نژاد پرست را هم او به عنوانم اضافه کرد. تا حالا فکر ميکردم نژاد پرست به هيتلر و کوکلس کلان ها ميگويند. هنوز نفهميده ام چه نژادي را پرستش ميکنم. فکر ميکردم با پرستش و عبادت ميانه خوبي ندارم، پرستش نژاد که اصلا حرفش را نزن. اصلا همه درد سر من از آنجا پيدا شده که با اين پرستش بازي ها بخصوص با پرستش نژاد آريا در افتادم. حالا مانده ام که چطور شد خودم نژاد پرست شده ام. استغفرالله. همه سمبه پرزورم در بحث و جدل با اين پان ايرانيستها اين بوده که ميگفتم شماها نژاد پرستيد چون که زبان يک دسته را زورکي به همه تحميل ميکنيد. حالا بايد بگردم ببينم من زبان کي را بريده ام. حتما بريده ام ديگر. نژاد پرست شدن من حرف آنطرفي ها که نيست بگويم غرض مرضي پشتش است. از اين وري ها هست. سرسرسي که نميشود ازش گذشت. حالا نژاد پرستي تو سرم بخورد تازگي ها فهميده ام که به مجسمه بودا هم نظر خوشي ندارم و اگر يکي از آنها در تبريز بود ميرفتم آنرا منفجر ميکردم.

شنيده ام خيلي وقتها پيش که هنوز من الف را از ب تشخيص نميدادم، به آنهائي که مثل من نژاد پرست بودند و دنبال يک سري چيزهاي نژادپرستانه داد و قال ميکردند و برای راست وریست کردن کارهای سرزمینشان فرقه درست ميکردند يک چيز ديگري ميگفتند. بهشان ميگفتند متجاسر و تجزيه طلب وعامل باقراوف و از اين حرفها. اما بعدها خودم يادم ميايد وقتي عده متجاسرين و عوامل باقراوف زياد شد، يک لغت جديد سر زبان ها افتاد و آن هويت طلب بود. من خودم زياد از اين اصطلاح سر در نمياوردم. آخر مگر آدم بي هويتي بودم که دنبال مطالبه هويت باشم. بالاخره کاري نميشد کرد. اصطلاحي بود سر زبانها افتاده بود. خوب شد آن جوان جوياي نام، آن کاريکاتور کذائي را کشيد و مردم نتيجه طلبشان را گرفتند. ديدند آنوري ها چه آشي برايشان پخته اند. اين شد که مردم ديگر بدون رودرواسي خيال همه را راحت کردند که هويت طلبي بي هويت طلبي، هويتمان معلوم است هاراي هاراي من تورکم. با اينکه آنروزها خيلي صدايم گرفته بود و يکي دو تا هم باتوم به کمرم خورده بود اما از اين هاراي هاراي گفتنم خيلي خوشم آمد. حالا اسم شناسنامه اي بکنار، يک هويت شناخته شده اي هم داشتم. غافل از اينکه “دايره روابط دانش و قدرت” با اين جور هويتها میانه خوبی ندارد. به اين يکي کمی بعد ميرسم.

احتمالا بعد از اين هاراي هاراي گفتن بود که بار اول لفظ پان ترکيست بگوشم خورد. آن موقع بود که هاراي هاراي گوها را ميبردند اطلاعات. ديگر به آنها متجاسر و عامل باقراوف نميگفتند. اصطلاح جديدي در آمده بود. البته فقط اطلاعاتي ها نبودند. دو دسته ديگر هم بودند که چسبيدند به پان ترکيست گفتن. پان ترکيست گفتن هيچ يک از اين دو دسته برايم مهم نبود. اولين دسته آنهائي بودند که از لج اينکه من به آنها ميگفتم پان ايرانيست عصباني ميشدند و چون نميتوانستند بگويند خودتي در عوض ميگفتند تو هم پان ترکيستي. وقتي ميپرسيدم يعني چه معلوم ميشد همينجوري يک چيزي ميپرانند و زياد دنبالش را نميگرفتند. اينها پان ايرانيستهاي مدرن بودند. بعضي پيرهاشان و آن شاعر سبيلو هنوز در عالم باقراوف سر ميکنند و به پروسه پان ترکيست گفتن نرسيده اند. دومین دسته کارشان با نمک تر است. خود اينها تا همين چند وقت پیش لقب متجاسر و عوامل باقراوف داشتند اما از وقتي نسل باقراوف در آنور مرز بر افتاد اينها هم با آن دسته که قبلا به اشان متجاسر ميگفتند دست به يکي کردند و به من لقب پان ترکيست ميدادند. اينها را هم زياد جدي نميگيرم. آخر کسي که خودش زماني لقب متجاسر داشت که نميايد با اطلاعاتي های رژیم جدید و قدیم دست به یکی بکند . يکي از طرفها دارد خام ميشود و معلوم است که طرف خام کدام است.

اما کار دولتي ها فرق میکند. کار آنها، هم شلاق دارد هم زندان. شوخي بردار نيست. وقتي مامور اطلاعات در دستش شلاق گرفته و حرف پان ترکيست از دهنش نميافتد ديگر از آن تو بميري ها نيست. درست است که شنيدن پان ترکيست که اصلا نميداني چه جور فحشي است خنده دار است اما زیر شلاق خندیدن کار ساده ای نیست. از يکي از دوستانم که تازه خانه دائیش را گرو گذاشته و از زندان در آمده شنيدم ميگفت که وقتي با آخ و اوخ درد شلاق، اعتراض کرده که والله من پان ترکيست نيستم اصلا پان ترکيست يعني چي، مامور بهش گفته پس چرا هي داد ميزني که هاراي هاراي من تورکم، همين يعني پان تورکيستي . اگر خواستي فرياد بزني بايد بگوئي الله اکبر الله اکبر من ايرانيم. دوستم در جواب گفته آخر اگر ايرانيم چرا به من ميگوئيد سوسک و جواب شنيده که سوسک مال ترکهاست تو ايراني آذري هستي. خلاصه دوستم گيج شده بود که چون آدم است و سوسک نيست پس آذري است اما از آن طرف در واقعيت، چون آذري نيست و ترک است پس سوسک است و ديگر ايراني نيست. خلاصه در اين عوالم مشغول حل این معادله بوده که شلاق بعدي يادش انداخته که فعلا زنداني است.

دوستم فکر ميکند که ماموران اطلاعات خودشان هم نميدانند چه ميگويند. دوستم ميگفت که پان ترکيست گفتنشان خنده دار هست اما شلاقشان درد دارد و هفت سال زندان بدون مرخصي که ديگر مصيبت است. راستش را بگويم من تا وقتي که از دوست پروفسورمان نشنيده بودم که خود من پان ترکيستم، آن هم از نوع نژاد پرستش، خودم را ميلتچي يا فعال ملي ميشناختم. اما وقتي يک دوست ديپلم به بالا بخصوص يک دکتر و پرفسور به آدم بگويد پان ترک، ديگر بايد آن را قبول کرد . شلاق و زندان پشت قضيه نيست اما با علم نميشود در افتاد، بخصوص که اگر حواسمان باشد که “قدرت جدای از رابطه تنگاتنگ دانش با قدرت در
یک بستر گفتمانی، نامفهوم و بی‌معناست”.. ..

حتما از سطح آکادميک اين جمله فهميديد که از من نيست و از جائي کش رفته ام. درست حدس زديد. از نوشته همان دوست دانشمندم هست. به احتمال زياد بعضي ها هم مثل من اولش کمي در فهمش مشکل داشته باشند. “رابطه تنگاتنگ دانش با قدرت در یک بستر گفتمانی” يعني چه. حالا برايتان مساله را باز ميکنم. راستش اول بگويم که سواد خود من به اين چيزها قد نميدهد. من که حتي يک ليسانس ناقابل هم ندارم و تازه ديپلمم را ها با تبصره و با تقلب گرفته ام نميتوانم که خودم را در همه چيز صاحب نظر حس کنم. من که نميتوانم موضوعات آکادميک را آناليز کنم. اما خوب يک نوع فضولي در ما پان ترکيست ها هست که جور اکادميسين نبودنمان را ميکشد.

نتيجه تحقيقات و پرس و جوي من اين است که دانشمندان و پروفسورها و آکادميسين ها از دولت و آدمهاي پولدار و صاحبان قدرت، پول و مقام ميگيرند و تئوري بافي ميکنند و هي تند و تند نظريه هائی بيرون ميدهند که به نفع همان پولدارها و زوردارها هست و بعد صاحبان قدرت اين تئوريها را ميگيرند و با تکيه به آن، دودمان آنهائي را که زبان درازی میکنند بر باد ميدهند. حالا اگر کسي پرسيد چه تئوري هائی جوابش اينست که مثلا مردم آذربايجان ترک نيستند و آذري اند، مثلا اينکه زبانشان ترکي نيست و آذري است، مثلا اينکه هرکس علامت بوز قورد دربياورد ميشود فاشيست، مثلا اينکه هر کس به جاي ترکزبان بگويد ترک ميشود پان ترک، مثلا اینکه اگر کسی بگوید میخواهم مقدراتم را خودم تعیین کنم قبلاها میشد عامل باقراوف و تازگی ها میشود عامل علی اوف و چيزهائي مثل اين. اينها را بصورت آکادميک نميدانستم يک کارهائی میکردم و چيزهائي در فکرم بود اما اينکه اينها را تئوريزه بکنم حاشالله، اصلا میلتچی چه به این تئوری های آکادمیکی.

حالا اين تئوري را با شلاق و پان ترکيست گفتن شلاق بدست ربطش بدهيد. مساله را بهتر ميفهميد. خلاصه عوامانه اين مساله اينست که وقتي مامور اطلاعات يک چيزي ميپراند و بدنبالش شلاق ميزند يک جورهائي خودش هم سردرگم است. يک حرفي میزند و خودش هم ميداند حرف جفنگي است. محله چوخورلار و قيرخ متري کجا، پان ترکيسم که اصلا نميدانم چيست کجا. من که نميدانم هيچ، مامور اطلاعات هم نميداند. يک چيزي بهش گفته اند و او هم طوطي وار تکرار ميکند. بعضي موقع ها هم چون خودش شک دارد کمي دستش شل ميشود و شلاقش يک کمکي يواشتر ميشود. قاضي هم که حکم ميدهد که از او هم بينواتر است. از اين قاضي ها يکي نوشته بود فلانکس به جرم اينکه عضو حزب پانترکيست است به فلان سال زندان محکوم ميشود، مسخره اش کرده بودند. فکر میکرد اسم یک حزب است. قاضی های ما هم که فکرشان علم است احتیاجی ندارند که پرس و جو کنند که آخر اين حزب در کجا است و کارش چيست. اما از آن طرف، وقتي آقاي پان ايرانيست دانشمند ميايد و با کلي حرفهاي گنده گنده، گفتمان سازي ميکند که اي جماعت! اين کسي که اين علامت بوزقورد را ميدهد معنی اش اینست که غير ترکها بايد ريغ رحمت را سر بکشند و آنکه هاراي هاري ميکند دنبال اينست که آذربايجان را به ترکيه وصل کند و آنکه ميگويد تورک ديلينده مدرسه نيت پليد آنرا دارد که زبان قرقيزي را در تبريز رواج دهد، ديگر مساله فرق ميکند. اينجا گفتمان سازي شده است و مامور اطلاعات و قاضي هم حسابي با اين گفتمان جديد، هم شلاقشان محکمتر و هم حکم زندانشان طولانيتري ميشود. با اين توضيحات عوامانه حالا ديگر اميدوارم مساله گفتمان و دايره قدرت و دانش روشن شده باشد.

اما اشتباه نشود! نگراني من از گفتمان سازي دانشمندانی که بقول خودمان ايرانچي اند نيست. اين داستان نشاندن آذري بجاي ترک همچي گفتمان جديدي نيست. اين دايره و گفتمان از قديم هم در ايران بوده و خيلي وقتهاست که زهوارش از هم وارفته است. نگراني من اما از جاي ديگري است. گفتمان سازي اين دفعه با غلظت بیشتر و از ناحيه دوست و کسی است که بقول یکی از طرفدارانش، فقط پان ایرانیست ها و نژادپرست ها و آنهائی که سواد کافی برای درک نظریه های وی ندارند مخالفش هستند. (در حاشیه بگویم که يک گيري این وسط هست که نمیدانم چطوری حلش کنم. وقتی حرفهاي این استاد را که با مطالعاتی که در بالا گفتم سواد درکش را پیدا کرده ام قبول کنم، ميشوم نژاد پرست. وقتی نژاد پرست شدم دیگر نمیتوانم موافق حرفهایش باشم و برمیگردم به زمان نژاد پرست نبودنم. اگر نژاد پرست هم نباشم باز موافق حرفهاي وي ميشوم و روز از نو روزي از نو.) اما از این حاشیه بگذریم غلظت کار آنجاست که به اين گفتمان تازه، هم حرف نژاد پرست اضافه شده است و هم براي چاشني کار، داستان انفجار مجسمه بودا هم قاطي شده است. خدا کند دفعه بعد آن قاضي که در حکمش گفته بود فلاني عضو حزب پان ترکيست هست نيايد بگويد که فلان کس عضو حزب نژاد پرست هم هست. حتما يک ده سال زندان هم به خاطر آن ميبرد. خلاصه خيلي اوضاع قمر در قمر شده.

اما داستان منفجر کردن مجسمه بودا کمي فرق ميکند. اولش تا اين را شنيدم با خودم گفتم خوشبختانه اين اطلاعاتي ها زياد با بودا و اين جور شخصيتهاي بي دين غير اسلامي ميانه اي ندارند و به علاوه مجسمه بودا طرفهاي ما پيدا نميشود که بگويند من نظر سوئي نسبت به آن داشته ام و گرنه فردا يک اتهام ديگر به من ميبندند که ميخواستي به مجسمه بودا بي حرمتي کني. اينها را که به يکي از هم محله ايها که با همديگر به مسابقه تراختور ميرويم گفتم خنديد و گفت زياد خوشحال نباشم . ميگفت که اتفاقا اين داستان مجسمه بودا زهرش کشنده تر است. گفت که اگر خواستي يکروز بري خارج ديگر کارت زار است. هم نژاد پرستي، هم پان ترکيست هستي و هم اينکه مشکوک به ايني که ميخواهي مجسمه بودا را منفجر کني. اگر گذارت به گوانتانامو نيافتاد خيلي شانس مياوري. بعدهم تا آخر عمرت بايد کلاس يوگا را تو خواب ببيني. آخر آدمي را که ميخواهد مجسمه بودا را منفجر کند که به کلاس يوگا راه نميدهند. راستش اين را که شنيدم بدنم به لرزه افتاد اما به خودم دلداري دادم که صبر ميکنم تا گوانتاناما را تعطيل کنند بعد ميروم خارجه.

اما از حق نگذريم اين پان ترکيست شدنم چشم و گوشم را بازکرده. متوجه شده ام که مشکل در اين هاراي هاراي گفتنم است. اين رفيق من که با تجربه تر از من است فکر ميکند که حتما هاراي بايد باشد. بدون هاراي نميشود داخل مخ آنهائي که گفتمان سازي ميکنند نشاند که اين گفتمان اشان در ما اثر ندارد و باد هواست. هم باید آذربايجان وار اولسون بگوئيم تا بهشان بفهمانیم که به گفتمان عامل علی اف بودنمان تره هم خورد نمیکنیم و هم هاراي هاراي من تورکم هم پشت بندش بیاوریم تا حساب بقیه گفتمان هایشان را برسیم. این افکار پان ترکیستی من هم چیزی شبیه حرفهای این دوستم است. من هم فکر میکنم اگر هاراي هارايم نباشد چيزي دستم را نميگيرد. اگر هاراي گفتن نباشد آن يکي هم ميگويد من سمنانيم. آن يکي هم ميگويد من اصفهانيم و گفتمان سازها هم ميگويند همه ايراني هستيم. ديگر کسي سوسک نميشود و اگر کسي سوسک نشود همه آذري ميشوند و ديگر کسي پان ترکيست نميشود و همه با خوبي و خوشي به سر ميبرند. اما فراموش نکنيد که به هر حال من يک پان ترکيست نژاد پرستم و آنقدر ژن پان ترکي در من قوي است که هنوز دلم ميخواهد به ترکي درس بخوانم و آنقدر نژاد پرستم که اجازه نمیدهم کسی به من ژن هیچ نژادی را که اصلا نمیدانم چیست بچسباند.

دیروز نشستم و با خودم گفتم بجاي فکر منفجر کردن بودا بيايم مئديتئیت کنم بلکه اين افکار پان ترکيستي را از سرم به در کنم... مگر آذري بودن چه اشکالي دارد؟ هم کسی به من پان ترکيست نميگوید و هم اگر نژاد پرست هم باشم نژاد پاک آريا را ميپرستم. از آن گذشته ديگر ميانه ام با بودا درست ميشود. ياد پدر و پدر بزرگم افتادم. آنها هم اگر قبول ميکردند که آذري هستند ديگر متجاسر نبودند. از آن گذشته شايد يک پست و مقامي هم میگرفتند و من ديگر در قيرخ متري نبودم . چه ايرادي داشت مثل آن چوخ بختيار کتاب يکي از آن متجاسرين ميشدند . ميدانم که اگر هاراي هاراي نگويم خيلي ها از من راضي ميشوند. بازپرس راضي، قاضي راضي، طباطبائي راضي و دوست پروفسورمان هم راضي، اما خوب .. اينها فکر و خيال مئديتئیشن بود.

از مئديتئیشن که درآمدم و پايم به خارج از خانه رسید و هم محله ایها و دوستانم را ديدم از افکار حال خلسه ام خبری نبود و دوباره شده بودم پان ترکيست نژاد پرست.

16 جولاي 2013

یاشار گولشن



گرفتار در ژرفای نفرت


در چند هفته گذشته مجله « مهرنامه» گفتگویی را با اهداف مشخص و تیین شده از سوی ارگان های رسمی با دکتر سید جواد طباطبایی ترتیب داد. در این گفتگو که بیشتر به پریشان گویی شباهت داشت، سخنانی بر زبان رانده شد که جای تامل، تفکر همرا با نگرانی دارد. نخستین پرسش در این گفتگو برای شنونده و خواننده آن است که چرا سه روزنامه نگار تا اندازه ای شناخته شده با گذشته ای روشن، در این شرایط به سراغ مردیرفتند که مدت ها است در گوشه ای نشسته، در دنیای خود فرو رفته، به خیال خود فلسفه می بافد، پژوهش در علوم انسانی می کند، برای گروه اندکی کتاب می نویسد و تاریخ را در راستای منافع خود و دیگر همکیشانش تفسیر می کند.
آنچه مسلم است این روزنامه نگاران نه برای کشف حقیقت و نه برای تهیه خبر و اطلاع رسانی به توده های مردم به پیشگاه این شخصیت متکبر ، خود شیفته و پرشان گو رفته اند، آنان در راستای ماموریتی که به آنان محول شده انجام وظیفه کرده، خواب استاد را آشفته کرده اند، تا جواب های دلخواه خود را از زبان وی بشنوند. گفتگویی همراه با جعل تاریخ، تحقیر آمیز، هدفمند، متناقض، پرخاشگر، عصبانی، تحریک آمیز و مشکوک در شرایط کنونی که هر خواننده ای را شگفت زده می کند و پرشس هایی را هم در ذهن وی پدید می آورد.
رژیم جمهوری اسلامی با شدید ترین بحران اقتصادی و اجتماعی دوران خود روبرو است، جامعه به نقطه انفجاری خود نزدیک می شود، آنچه بیش از همه رژیم را نگران کرده جنبش و خیزش همگانی ملییت ها در گستره ایران است، این جنبش ها و مخالفت ها با سیاست گذاری های مرکز که همواره تبعیض آمیز و همراه با ستم ملی است ، هر روز ابعاد گسترده تری بخود می گیرد. شاید از آن رو باشد که همه کاندیدا های رژیم در نمایش انتخابات برای ریاست جمهوری به این موضوع پرداختند تا بخشی از تنش بین مرکز و واحد های ملی را کاهش دهند ولی نتوانستند به بخش اندکی از خواسته های آنها جواب دهند. ، به نظر می رسد که گفتگو با سید جواد طباطبایی در شرایط کنونی و گاف گزاف ها، پریشان گویی ها و یاوه گویی های متکبرانه وی هم بخشی از این برنامه و نمایشی باشد که از پیش در مراکز مشخصی تنظیم و تعیین شده و از سوی این بازیگران به اصطلاح روزنامه نگار به اجرا در آمده است.
گفتگو با دکتر سید جواد طباطبایی را محمد قوچانی سردبیر « مهرنامه »، حامد زارع و محمد هاشمی پیش بردند. پرسش ها همگی تحریک آمیز، مشکوک و هدفمند اند. فیلسوف خود شیفته، استاد پیشین دانشگاه و فراموش شده امروز، فرصت را غنیمت می شمرد تا با پاچه خواری، چابلوسی و تملق از غار متروک و فراموش شده خود بیرون آید وخود نمایی کند. با نخستین سخن به انکار خود و هویت خود می پردازد. به یاد دوستان همکیش و استاد خود احمد فردید می افتد که با باستان گرایی، ایران گرایی و تقدس زبان پارسی به انکار زبان های دیگر در جامعه چند فرهنگی ایران می پرداخت و با حمایت از زبان و ملت واحد با هرگونه نوآوری و تجدد و تقسیم قدرت مخالفت می کرد. فیلسوف خود شیفته و خود باخته ما با پرشان گویی، چابلوسی و به امید پاداش می خواهد هایدگر رژیم کنونی باشد و در مسیر استاد خود که خود را هایدگر رژیم پیشین می دانست قدم بردارد. فیلسوف که هگل شناس و عضو هیئت علمی دائره المعارف بزرگ اسلامی است، زبان های محلی ایران را از لحاظ فرهنگی فاقد اهمیت می داند که بیش از این قابلیت بسط و گسترش ندارند. فیلسوف نمی گوید که این زبان ها نزدیک به یک قرن است که از آزادی برای بسط و گسترش محرومند، همه امکانات مالی و مالیات های مردم مظلوم آذربایجان برای گسترش زبان پارسی هزینه می شود که برای آذربایجانی زبان بیگانه است. استاد خود می گوید: طبیعی است که تا وقتی در دبستان بودم، چندان فارسی نمی دانستم، اما وقتی وارد دبیرستان شدم به طور کامل می توانستم فارسی بخوانم و تا حدی نیز صحبت کنم.
استاد ! همین سخن کافی نیست که باید نظام آموزشی در آذربایجان تغییر یابد و کودکان از همان دوران کودکی دبستان را به زبان خود بخوانند و آنچه را می خوانند درک کنند؟ شما که از خانواده بسیار متمول و ثروتمند تبریز بودید و امکاناتی هم در خانه و پیرامون خود داشتید تا دبیرستان زبان فارسی نمی دانستید، چگونه روا می دارید تا کودکان تهیدست و محروم جامعه آذربایجان مجبور به پذیرش زبانی شوند که آن را تا سال ها نمی فهمند؟ از روی اجبار آن را حفظ می کنند و در مواردی مدرسه گریز می شوند؟
هاشمی پرسشگر دیگر در همین رابطه می پرسد: پان ترکیست ها آموزش و پرورش را مطرح می کنند و می گویند: کودک تا 6 سالگی به زبان آذری( ترکی) صحبت می کند، در 7 سالگی در مدرسه مجبور می شود فارسی تحصیل کند، نظرتان در این مورد چیست؟ استاد گرفتار در خود شیفتگی با پاسخ های بی سر و ته می گوید: پان ترکیست ها حرف های بی ربط بسیار می گویند و افسانه می بافند و ادامه می دهد: در دانشگاه تبریز جوانی می گفت، زرتشت هم آذری( ترک) بوده، در جواب به او گفتم یولداش اینکه تف سر بالا است... ما در مدرسه چند ساعت فارسی می خواندیم در زنگ تفریح و پس از تعطیلی مدرسه ترکی صحبت می کردیم، هیچ اتفاقی هم نمی افتاد، یعنی زبانی را یاد گرفتن برای ایرانیان اجبار سیاسی نبود و نیست، اجبار فرهنگی است. این گفتار استاد نیازی به تفسیر ندارد، سردرگمی، یاوه گویی و ناآگاهی از تاریخ اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آذربایجان در شان و منزلت کسی نیست که ده ها جلد کتاب را در رابطه با « نظریه حکومت قانون در ایران، مکتب تبریز و....» نوشته و خود را به نوعی بالاتر از دیگران می پندارد. گزافه گویی، عقده گشایی متکبرانه استاد با انکار واقعیت و حقیقت یک ملت همچنان ادامه می یابد و جمهوری آذربایجان را هم بی نسیب از این عقده ها نمی گذارد و به خبرنگار کارکشته و پرسشگر می گوید:.. شما به تلویزیون آذربایجان نگاه کنید، خواهید دید عقب ماندگی و ابعاد بیسوادی تا کجا است... یک ایرانی متوسط را با یک اهل آذربایجان به اصطلاح « شمالی » مقایسه کنید، البته اگر روسی یا چند کلمه انگلیسی نداند، خواهید دید که استاد دانشگاه باکو به اندازه دهاتی ایران سواد و بیشتر از آن شعور ندارد... اجبار به ترکی خواندن محروم کردن فرد از سرمایه عظیم فرهنگی است که زبان فارسی تولید کرده یا به این زبان منتقل شده است...
استاد سید جواد طباطبایی در اینجا چشم به حقیقت و واقعیت بسته، به سیم آخر زده، چشم بسته و دهان باز گشوده ، نفرت خود را که مشخصه بینش های فاشیستی است بیان می دارد. استاد خود شیفته به روستایی ایرانی و استاد دانشگاه باکو همزمان توهین و آنان را تحقیر می کند و خود را تافته جدا بافته می پندارد. استاد که خود درس حقوق خوانده، با پیش داوری بدون نگرش به حقوق اجتماعی و سیاسی دو کشور جمهوری اسلامی ایران و جمهوری لائیک آذربایجان، حکم صادر می کند، گفتارش با تنگ نظری، خود بزرگ بینی، حسادت، عقده و خود محوری درهم آمیخته، حکم صادر می کند. استاد حداقل پیش از صدور حکم می توانست به قانون اساسی، مدنی و جزای دو کشور نظر افکند. زیرا قانون اساسی جمهوری آذربایجان دستآورد حقوق دانان( اساتید حقوق) آن کشور و قانون اساسی جمهوری اسلامی محصول حقوقدانان ایران از قماش همین استاد و همکیشان ایشان است. منشاء قدرت در جمهوری آذربایجان، مردم آذربایجان است، در جمهوری اسلامی ایران ؟ ، جمهوری آذربایجان غیر دینی و دمکراتیک است، جمهوری اسلامی ایران؟ ، در اصل 25، بند 2: قانون اساسی آذربایجان حقوق و آزادی های زن و مرد یکسان است، در جمهوری اسلامی ایران؟، اصل 48 ، بند 2 : هرکس حق نگرش مستقل به دین، اعتقاد به هر دینی را بصورت فردی و یا جمعی، عدم اعتقاد به هیچ دینی را دارد و می تواند آزادانه اعتقادات خود را منتشر سازد و در نهایت جمهوری آذربایجان بر دو اصل لائیسم ( دنیوی و بشری ) و سکولاریسم ( جدایی دین از سیاست ) استوار است و در جمهوری اسلامی ایران؟
در جمهوری آذربایجان زنان در همه فعالیت های اجتماعی، تحصیلی، ورزشی، موزیک و... با مردان برابرند، در جمهوری اسلامی زنان در 14 رشته دانشگاهی نمی توانند تحصیل کنند، نه تنها در برخی از رشته های ورزشی نمی توانند شرکت کنند بلکه از تماشای ورزش مردان هم محروم هستند. قانون جزاء، میراث و ... دو کشور را نمی توان باهم مقایسه کرد. هنوز در قوانین جمهوری اسلامی سنگسار، قطع عضو و اعدام وجود دارد و اجرا می شود، ولی در جمهوری آذربایجان این چنین نیست. هنوز چند ماهی از تحقیر زنان ایران در رابطه با انتخابات ریاست جمهوری نمی گذرد که در آن رئیس مجلس خبرگان با تمسخر زنان گفت: طرف را به ده راه نمی دادند، سراغ خانه کدخدا را می گرفت. حال انصاف می کن استاد! چگونه می توانی چشم خود را به این همه ظلم و ستم که بر کشورت و زادگاهت روا می رود ببندی و آسوده خیال در آرزوی انعام بیشتر یقه درانی کنید؟
در قسمت دیگری از این گفتگوی بی محتوا استاد به برتری های زبان فارسی و سرمایه عظیم فرهنگی آن می گوید، ولی اشاره نمی کند که این سرمایه عظیم در کجاست و چگونه انباشت شده است. در واقعیت زبان فارسی هم در گفتار و هم در نوشتار مشکلات فراوانی دارد که در این نوشته نمی گنجد. میزان بیسوادی و عدم آشنایی کودکان غیر فارس زبان با آن و اجبار در یادگیری آن مشکلات را چندین برابر می کند، نگاهی به آمار منتشره در روزنامه« آعتماد » واقعیت تلخ در حوزه فرهنگ و آموزش را نشان می دهد. بر اساس این آمار در سال 80 هزار نفر به آمار بیسوادان کشور افزوده می شود، بر اساس سرشماری سال 1390، 14 درصد از افراد بالای 6 سال و 7 درصد از گروه سنی 10 تا 49 سال در کشور بی سوادند، باز هم بر اساس همین آمار 9 میلیون و 719 هزار نفر در گروه سنی بالای 6 سال بی سواد مطلق اند. در گزارش توسعه انسانی سال 2010 آمده است، نرخ باسوادی در ایران در مقایسه با عربستان، قطر، بحرین و ترکیه پائین تر است. نرخ باسوادی در ایران بر اساس برنامه توسعه سازمان ملل بین 77 تا 85 درصد است در حالی که همین نرخ در جمهوری آذربایجان 98 درصد است.

استاد سید جواد طباطبایی در این گفتگوی بی سر وته به هر جا سر کشیده و دشمنی دیرینه، طبقاتی و ذهنی خود را با جنبش مردم آذربایجان نشان می دهد، دشمنی خود را به فرقه دمکرات آذربایجان به دفعات تکرار می کند، از داستان بافی و تهمت فروگزاری نمی کند، در جایی می گوید نانوا های تبریز از پخت نان خودداری می کردند، به دستور پیشه وری یکی از نانوا ها زنده زنده در تنور افکنده شد و نانوا ها از ترس جان شروع به پخت نان کردند، استاد حقوق دان بازهم بدون سند و از روی شنیده های خود حکم صادر می کند و بدون سند نقل قولی را در این گفتگو مانند واقعیت نشان می دهد. استاد در خط پدران، دوستان و همکیشان خود دشمنی با فرقه را ادامه می دهد، یادی از ظلم ، ستم و جنایت های بی رحمانه ارتش شاهنشاهی نمی کند که در ظاهر برای تامین امنیت انتخابات به آذربایجان آمده بودند. یادی از جنایات برادران ذوالفقاری در زنجان و میر خاص در اردبیل نمی کند که زنان نفرات فرقه را غنیمت جنگی می شمرد. استاد برای خوشنودی روزنامه نگاران فرستاده شده از مرکز سنگ تمام می گذارد، سخنی از تحریم آذربایجان در دوره حکومت یک ساله فرقه به میان نمی آورد. نمی گوید که در ماه های نخست شکل گیری حکومت ملی فرقه در آذربایجان، دولت تهران با شیوه های مختلف همه آذوقه موجود در انبار های آذربایجان را تخلیه کرد، بانک ها را خالی و همه فعالیت های اقتصادی را تحریم کرد، در ماه های آخر که خواست خودی نشان دهد در لابلای مواد غذایی و گندم اسلحه به آذربایجان گسیل داشت و در بین طرفداران خود شاید هم همدستان و همکیشان استاد طباطبایی تقسیم کرد. استاد به جنایات خان های لیقوان و سایر مناطق اذربایجان با همکاری ژاندارم ها صورت می گرفت، اشاره ای نمی کند و خوشنود از آن است که ارتش شاهنشاهی جنایت آفریده تا به اصطلاح آذربایجان را نجات دهد. استاد به این هم راضی نمی شود برای تخریب، تحریف و ویرانی مرکز جنبش های اجتماعی و سیاسی ایران، تبریز را هدف می گیرد و می گوید: اینجا تبریز مکان عقب مانده ترین گروه های توده ای و چریک بود. استاد وسیله و ابزار اندازه گیری این عقب ماندگی را بیان نمی کند ولی آنچه مسلم است از اعمال خشونت هر دو رژیم نسبت به فرزندان غیور و مبارز آذربایجان احساس شادمانی می کند. شاید هم به بایگانی اطلاعاتی هر دو رژیم دسترسی دارد که در آن چگونگی فعالیت های احزاب و گروه های چپ آذربایجان ثبت شده است.
هاشمی یکی دیگر از روزنامه نگاران این گروه از استاد طباطبایی می پرسد، شما به عنوان آذری زبان( ترک زبان ) احساس اقلیت بودن را در تهران تجربه نکردید؟ استاد در جواب با چاشنی بذله و خنده می گوید،... ما دانشجویان آذری لهجه ترکی داشتیم، می دانید بدترین مکان برای یک آذری زبان، دانشکده حقوق است، چون همه درس ها یک حرف « قاف » دارد، شوخی هایی در این میان می شد... استاد به تمسخر و خنده دانشجویان لوس تهران اشاره ای نمی کند که گاهی به گوشه گیری، کم حرفی و گریز دانشجویان آذربایجان از دانشگاه ختم می شد، به هر رو استاد جواد طباطبایی در این گفتگوی هدفمند برای خشنودی و راضی کردن پرسشگران به هر دری می زند تا آنان را راضی کند. گاهی دروغ و راست را در هم می آمیزد ، اطلاعات نادرست می دهد و برای انحراف اذهان از واقعیت های موجود در آذربایجان بند بازی سیاسی می کند. حماسه « دده قورقود » را مسخره و برای برتر نشان دادن زبان پارسی به عملکرد سلطان محمود غزنوی اشاره می کند که 400 شاعر پارسی گوی را همراه خود به هند می برد. از هر فرصتی برای تحقیر زبان و فرهنگ دیگران بویژه زبان ترکی استفاده می کند که البته بیشتر آرزو و تخیل ایشان را بازتاب می دهد، واقعیت به گونه دیگری است. ایشان با این گفتار بی پایه و اساس بدبینی، کینه و دشمنی را بین مردم گسترش می دهد و آنچه مسلم است، اینگونه گفتگو ها نه تنها به همبستگی واحد های ملی برای رسیدن به آزادی و دمکراسی کمکی نمی کند بلکه به انشقاق و ضعف جنبش در گستره ایران یاری می رساند که این روند هم آرزوی نظام در شرایط کنونی است.
استاد !، با انکار هویت، تاریخ ، زبان و فرهنگ یک ملت بد کردی، بیهوده سخن گفتی و خود را رسوا کردی، با این گفتار بی پایه نمی توان به جایی رسید، آن گروه از روزنامه نگاران دانسته و آگاهانه به سراغت آمدند، گولت زدند، قریبت دادند به بازی ات گرفتند، تا به اهداف خود برسند. آنچه گفتی نه تاریخ، نه فرهنگ و نه آموزنده برای مردم بود، تکرار گفتار و نوشتاری بود که در آرشیوها، کتابخانه ها و نوشته های غرض ورزان و دشمنان آزادی به وفور یافت می شود. انکار زبان و تاریخ خود، تحقیر و بی شعور خواندن مردم جایگاه تو را تقویت نخواهد کرد، خاموشی زیبنده ات و آن خلوتگاه همیشگی مکان ات بود که در آن می اندیشیدید، جمع آوری می کردید و می نوشتید، نیازی به این گفتگوی بی محتوا نداشتید، با این گقتگو رسوایت کردند تا در آینده احساس گناه و شرمساری کنید و در خدمت بیشتر زبان، سرزمین، تاریخ و فرهنگ خود را انکار کنید...



دكتر محمد حسين يحيايي







Thursday, July 18, 2013

جنگ سرد سه جانبه بر علیه پان تورکیسم

در نگاه ایدئولوژیک، نیروهای افراطی مثل حزب اللهی ها، کمونیست ها و سلطنت طلبان معمولا نیروهای سیاسی را بصورت سیاه و سفید و کاملا متضاد باهم رنگ آمیزی می کنند دیگرجایی برای رنگ خاکستری باقی نمی ماند مرز بین مخالف و دشمن مخدوش می شود برای آنان مبارزه سیاسی به مفهوم بودن و یانبودن است پیروزی بر دشمن به اصطلاح پان تورکیست نژادپرست به معنی بودن و شکست از دشمن به اصطلاح پان تورکیست نژادپرست به معنی نابودی است. تمام تجارب تاریخی بخوبی نشان می هد وقتی در یک جامعه افکار عمومی نیروهای سیاسی را بصورت سیاه و سفید یا بصورت دیو و فرشته می بیند و نیروی سومی بنام مخالف نمی شناسد عملا زندگی مسالمت آمیزسیاسی و به تبع آن انتقال قدرت سیاسی بطور مسالمت آمیز و دموکراتیک غیرممکن می شود

هدف اساسی از برخورد اندیشه ها، تکامل اطلاعات می باشد یعنی آمیزه ی اطلاعات مختلف در رابطه با موضوعی خاص باید طوری باشد که در نتیجه آن ما به اطلاعات جامع تر و بهتر دسترسی پیدا کنیم برای مثال برای ساختن یک خانه، افراد مختلفی کارهای متفاوت خود را طوری با هم می آمیزند که در نتیجه آن خانه ای بوجود می آید و ما می توانیم در درون آن خانه زندگی کنیم همچنانکه برای ساختن خانه قواعدی وجود دارد در گفتمان سیاسی هم رعایت اصولی الزامی به حساب می آید یکی از ارکانهای اساسی گفتمان سیاسی، رعایت امانتداری در نقد نظر مخالف می باشد به این دلیل است که در کشورهایی که با سیستمهای سیاسی دموکراتیک اداره می شوند عدم رعایت امانتداری در نقد نظر مخالف و یا نسبت دادن صفات غیرواقع به نظرمخالف از نقطه نظر قانونی جرم تلقی می شود برای مثال اگر کسی یا یک جریان سیاسی به ناحق متهم به نژداپرستی شود آن فرد و یا آن جریان سیاسی از نقطه نظر قانونی حق اعاده حیثیت خواهند داشت. اما در کشورهایی مثل ایران که با سیستمهای سیاسی دموکراتیک اداره نمی شوند نسبت دادن صفات غیر واقع به نظر مخالف امر عادی محسوب می شود چون حکومتهای خودکامه برای طولانی کردن بقای خود باید بتوانند مخالفین خود را سرکوب یا مجبور به اطاعت نمایند از اینرو اصطلاحات خاصی از نظر مضمون دوباره بازسازی می شوند بطوری که این اصطلاحات در افکار عمومی بعضی از اعمال مجرمانه را تداعی می کنند برای مثال بعداز استقرار جمهوریاسلامی در ایران تئوریسین های حزب اللهی حکومتی و کمونیستهای توده ای سعی می کردند که به افکار عمومی این اندیشه را القا کنند که لیبرال یعنی سازشکار و عامل استکبار جهانی ویا به قول کمونیست ها عامل امپریالیسم و نهایتا در دادگاههای انقلاب آنزمان مجازات تعدادی از آزادیخواهان به جرم لیبرال بودن بصورت رویه قضایی در آمد امروزه همان تراژدی به صورتی دیگر در حال تکرار است در چند سال اخیر با اوجگیری حرکت ملی و آزادیخواهانه در آذربایجان جنوبی، تئوریسین های حزب اللهی، کمونیستها و سلطنت طلبها سعی می کنند به افکار عمومی مفهوم مجرمانه ای از اصطلاح «پان تورکیسم» القا کنند برای مثال پان تورکیست یعنی نژاد پرست، جاسوس کشورهای بیگانه و عامل اختلاف بین اقوام ایرانی و نهایتا سعی می کنند حرکت ملی آذربایجان جنوبی در افکار عمومی با پان تورکیسم ابداعی آنان گره خورده و خود را نشان دهد و از این کار دو هدف دنبال می شود در وهله اول نفوذ اخلاقی و سیاسی حرکت ملی و آزادیخواهانه آذربایجان جنوبی به دلیل صفات مجرمانه در افکار عمومی کاهش یابد و نهایتا زمینه برای سرکوب وسیع آزادیخواهانه آذربایجانی فراهم گردد البته کم کم در دادگاههای انقلاب ایران مجازات آزادیخواهان آذربایجانی به جرم پان تورکیست بودن به رویه قضایی تبدیل می شود.

نگاه ایدئولوژیک و نگاه علمی به مقوله نژادپرستی

در نگاه ایدئولوژیک، نیروهای افراطی مثل حزب اللهی ها، کمونیست ها و سلطنت طلبان معمولا نیروهای سیاسی را بصورت سیاه و سفید و کاملا متضاد باهم رنگ آمیزی می کنند دیگرجایی برای رنگ خاکستری باقی نمی ماند مرز بین مخالف و دشمن مخدوش می شود برای آنان مبارزه سیاسی به مفهوم بودن و یانبودن است پیروزی بر دشمن به اصطلاح پان تورکیست نژادپرست به معنی بودن و شکست از دشمن به اصطلاح پان تورکیست نژادپرست به معنی نابودی است. تمام تجارب تاریخی بخوبی نشان می هد وقتی در یک جامعه افکار عمومی نیروهای سیاسی را بصورت سیاه و سفید یا بصورت دیو و فرشته می بیند و نیروی سومی بنام مخالف نمی شناسد عملا زندگی مسالمت آمیزسیاسی و به تبع آن انتقال قدرت سیاسی بطور مسالمت آمیز و دموکراتیک غیرممکن می شود و در عملا انتقال قدرت سیاسی با توسل به خشونت و نیرنگ صورت می پذیرد و باز تحقیقات بیطرفانه بخوبی نشان می دهد اگر مشخصه قدرت سیاسی در یک کشور چند ملیتی، خشونت و نیرنگ باشد راسیسم دولتی امری اجتناب ناپذیر می باشد برای مثال می توان از راسیسم دولتی در زمان خاندان پهلوی ، راسیسم دولتی در جمهوری اسلامی و یا از راسیسم دولتی در رژیمهای سابق کمونیستی در بلوک شرق نام برد بنابر این با برچسب زدنهای ایدئولوژیک نمی توان به مبارزه نژداپرستی رفت اما در نگاه علمی پایه حقوقی رابطه سیاسی مد نظر قرار می گیرد در قوانین کشور گفتارواعمال نژادپرستی بصورت علمی توضیح داده می شود و برای اجتناب از نژادپرستی خطوط قرمز قانونی وجود دارد هرفرد یا جریان سیاسی با هر باور سیاسی و ایدئولوژیک اگر از این خطوط قرمز قانونی عبور کند به جرم نژادپرستی محاکمه می شود بطور کلی در سیستمهای سیاسی دموکراتیک برای نژادپرست خواندن یک فرد و یا یک جریان سیاسی رعایت سه شرط قانونی لازم است

١- عامل مادی، یعنی به فرض فردی سخنی گفته و یا عملی از او سر زده باشد که بتوان با استناد به آن گفتار و یا عمل آن فرد او را نژادپرست خواند.

٢- عامل قانونی، یعنی گفتار و یا عمل آن فرد از نقطه نظرقانونی نژادپستانه توصیف شده باشد.

٣-عامل مسئولیت، مسئولیت در ارتکاب به جرم نژادپرستی شخصی است یعنی فقط آن فرد ر ا می توان به جرم نژادپرستی مورد تعقیب قرار داد به فرض اگر او عضو یک حزب سیاسی است صرفا بااستنادبه گفته و یا عمل آن فرد نمی توان حزب مذکور را نژادپرستانه توصیف کرد مگر اینکه خود حزب بعنوان یک مجموعه مرتکب جرم نژادپرستی شود. البته درتاریخ معاصر ایران دهها تشکل سیاسی و فرهنگی با استناد به گفته و یا اعمال چند فرد غیر قانونی و منحله اعلام شده اند.

همچنانکه نژادی پرستی از نقطه نظر قوانین دموکراتیک جرم محسوب می شود در واقع بنا حق یک فرد یا یک جریان سیاسی را نژادپرست خواندن نیز افترا و تهمت محسوب شده و مجازات قانونی دارد بنابراین کسانی که که با دستآویز قرار پان تورکیسم خود ساخته به حرکت ملی آذربایجان جنوبی تهمت نژادپرست می زنند در واقع بر علیه مردم آذربایجان مرتکب جرم می شوند.

چهارشنبه, ژوئیه 17, 2013 - 18:10

بابک آزاد







چرا بعضی از نخبگان غیرفارس به خدمت پان ایرانیسم در می آیند؟

پرسش و پاسخ
در ادامه بحثهایی در بررسی سخنان سیدجواد طباطبایی (در مهرنامه) در تحقیر و توهین به ملت ترک ساکن در ایران، تاریخ و ادبیات آن خلق، فکری و پرسشی نیز از یک زاویه دیگر مطرح شده است که من بصورت مختصر به آن میپردازم

پرسش: نمیدانم چرا هیچ وقت یک کرد زبان ، فارس زبان یا عرب زبان پان ترک نمی شوند و یا چرا ترک زبان ها پان کرد یا پان بلوچ نمی شوند، اما تا دلتان بخواهد ترک و کرد و عرب و.... پان فارس!!!! پیدا می شود. کسروی و ارانی و تقی زاده در گذشته و داریوش فروهر همین چند سال پیش، سید جواد طباطبایی هم که امروز، محمد ارسی را هم که چند وقت پیش پنبه اش را زدید کاظم موافق هم که در همین سایت است و عرب پان فارس!!! است. واقعا که عجب پدیده ایست این پان فارسیسم!!!

پاسخ: جملات فوق خیلی خوب جمعبندی شده و بجا پرسشی را در میان گذاشته مبنی بر اینکه، چرا از میان ملتهای محکوم به "پان فارسیسم" روی می آورند اما برعکس آن صادق نیست؟ این پدیده البته اشل های مختلفی دارد. جنبه های روانشاسانهء ایی که تفکرات شخص در یک جامعه استعمارزده را به این سو و آنسو میکشاند. حتی به نظام تحصیلی در ایران که کودک را از روز اول مدرسه با زبان و تاریخ خود بیگانه میکند و دنیای خیالی از ادبیات و تاریخ ملت حاکم را در ذهن دانش آموزان میکارد. و یا تحقیر و تبعیض ها علیه ملتهای غیرفارس در عرصه های فرهنگی و اجتماعی که در بخش آگاه جامعه حس مقاومت و مبارزه را برمی انگیزاند، اما در بعضی دیگر که آگاهی در این زمینه ن دارند شرایط را برای "نفرت از خود" را در نزد عناصری دامن میزند. و یا صدمات بسیاری که از سیاست استعماری و استحماری متوجه جامعه و افراد آن میشود. من با این جنبه های مسئله در این کوتاه سخن کاری ندارم. بلکه جملاتی را در خصوص این مسئله از زوایه نیاز استعماری دولت- ملت حاکم قلمی میکنم.

در اشل کلی و گذرا برای من "پان" های متعلق به ملتهای غیرفارس در واقع وجود خارجی ندارند. اگر وجود دارد، هیچ چیزی نیست، لاف و گزاف است. یا چیزی در حد یک واکنش شفاهی از سوی یک غیرفارس که شاید چیزی به عصبیت بر زبان رانده است. حتی میتوان گفت که "پان" مربوط به ملتهای محکوم را حرف و حدیثی بیش نیست. چون "پان" از سویی ایدئولوژی استعماری قدرت حاکم و از سوی دیگر تفکر برتری جویانه در نزد بخشی از نخبگان سیاسی متعلق به ملت حاکم (فارس) در ایران است.

در واقع "پان" صاحب اش بخشی از نخبگان ملت حاکم است. اساسا ایدئولوژی دولت- ملت (استبدادی و استعماری) حاکم و برای سرکوب ملتهای محکوم است. پان های مربوط به ملتهای غیرفارس در ایران داستان است، خیالبافی است، بهانه تراشی بخشی از نخبگان سیاسی ملت حاکم است. وگر نه بی معنی است. ملتی که هنوز وجودش به رسمیت شناخته نشده، و هنوز برای خودش دولتی ندارد. حتی از ابتدایی ترین امکانات برای بیان بی حقوقی خود محروم است، چگونه میتواند "پان" اندیش باشد؟ "پان" متعلق به ملتهای محکوم فلسفه ایی برای شدن ندارد. چون هنوز در اسارت یک دولت استعماری است. "پان" خود یک اندیشه استعماریست. در نتیجه نمیتواند انگیزه فکری یک ملت یا فعال سیاسی متعلق به آن ملت اسیر باشد. اما به راحتی میتواند به آرمان یک نخبه سیاسی ملت حاکم تبدیل گردد.

بنابراین حتی میتوانم بگویم که اساسا سخن گفتن از "پان" ملتهای محکوم هم خنده دار و هم گریه آور است. خنده دار برای بی معنی بودنش، غیرواقعی بودنش و گریه آور برای اینکه همین "پان"ی که ظاهرا متعلق به ملت محکوم است، باطنا محمل و بهانه برای سرکوب حرکتهای سیاسی همان ملت محکوم است. لذا پاسخ منطقی پرسش مطرح تبارزاش در وجود "ملت حاکم" و "پان فارسیسم" نهفته و باطنا نهان در "پان ایرانیسم" است. ملتی (فارس) که صاحب دولت (ایران) است و بخشی از نخبگان سیاسی آن "پان فارسیسم" (پان ایرانیسم) را برای سرکوب و سیطره بر ملتهای محکوم به باور خود تبدیل کرده اند. تاریخ "پان فارسیسم" در ایران به تاسیس دولت فارسی یعنی به زمان رضا شاه در ایران باز میگردد. وگر نه هر عاقلی بسیار روشن میداند که "پان" های مربوط به ملتهای محکوم ترک، کرد و... تنها و تنها برای سرپوش گذاشتن به پان فارسیسم دولتی و غیردولتی حاکم است که میخواهد برای فریب اذهان عمومی بگوید که "نگاه کنید فقط ما نیستیم که به "پان" باورمندیم، بلکه آنها نیز دارند!! اما از هر کس پنهان باشد برای یک ناظر بی طرف آشکار است که مقصود از "پان" متعلق به ملتهای محکوم چیست! از نظر "پان ایرانیسم" و در واقع "پان" ملت حاکم، اگر یک ترک آموزش به زبان مادری خودش را طلب کند، "پان ترک" است، حق تعیین سرنوشت بخواهد پان ترک است، اداره منطقه خودش را طلب کند پان ترک است، به رسمیت شناخته شدن هویت ملی خودش را در کشور مطرح کند پان ترک است! و در این میان تنها چیزی که واقعا وجود ندارد "پان ترک" یعنی همان "پان" متعلق به ملت محکوم است. چون خلق ترک هنوز حاکم نیست که بخشی از نخبگان آن به این مبانی فکری نزدیک شوند.

نتیجه؛ دلیل اینکه یک ترک و یا یک کرد و یا یک عرب و ... به "پان فارس" تبدیل میشوند، روشن است، این اشخاص (سید جواد طباطبایی ها) عوامل سیادت و سیطره فرهنگی و سیاسی دولت و ملت حاکم هستند و همواره به مثابه ابزار سرکوب دولتی در تمامی سطوح مورد استفاده (به بیان بهتر سوء استفاده) قرار میگیرند.

و همانطوری که پیشتر مطرح کردم، شرایط عینی برای ملتهای محکوم و غیرفارس در ایران وجود ندارد که یک ترک "پان ترک" یا یک کرد "پان کرد" و یا یک عرب "پان عرب" بشود. اما دولت و نخبگان سیاسی ملت حاکم و وابستگان آنان در میان ملل محکوم "پان"های مربوط به ملتهای محکوم و غیرفارس را در تبلیغاتشان با بوق و کرنا از "پان" ملتهای محکوم داد سخن میدهند و ظاهرا با شدت تمام هم آن را محکوم میکنند و به مردم غیرفارس نصحیت میکنند که "واویلا نگذارید که این پان ها شما را از راه بدر کرده و تمامیت ارضی کشور را به خطر بیاندازند". بدون اینکه به این حقیقت تلخ اشاره کنند که "پان ایرانیسم" از پنجاه سال پیش در این کشور حزب سیاسی از نوع نژادپرستی عریان (سومکان و حزب پان ایرانیست ایران) را داشته و بر این کشور حکم رانده است و در اغلب موارد مهمترین تاثیر را بر سیاست دولتی ایران در هشتاد و اندی سال اخیر داشته است. اما کسی به درستی معترض آنها نیست! یکی از سرکردگان پان فارسیست به من میگفت که ما با افتخار میگوییم که "پان ایرانیست" هستیم، اما شما همیشه از اعتراف به "پان ترکیسم" هراس دارید! این جناب علت افتخارش به پان ایرانیسم را چنین توضیح میداد که؛ "پان ایرانیسم" افتخار آفرین است اما "پان ترکیسم" و یا "پان عربیسم" نفرت انگیز است! و میگفت، به این خاطر شما نمیتوانید از آن دفاع کنید. شما با این چند جمله میتوانید به ذکاوت یک "پان ایرانیست" پی ببرید.

علت وجودی گرایش فکری پان فارسیسم بسیار روشن است. چون آنها "پان" متعلق به ملت حاکم اند و پشتشان به قدرت دولتی گرم است و دقیقا میدانند که دولت (استبدادی و استعماری) حاکم برای سرکوب ملتهای محکوم به این نیرو با خوی وحشی اش نیاز دارد. دقیقا علت اساسی پان ایرانیست شدن طباطبایی ها، نیاز دولت به عواملی از میان ملتهای محکوم و تبدیل کردن آنها به ابزار سرکوب همان ملتهاست. این تمامی حقیقت است و نه نیمهء آن.

نقد کوتاه یک جزوه منتشره درباره پان ترکیسم:

در جزوه ایی که اخیر تحت عنوان " نقد و شناخت پانتورکيسم و ... در جنبش رھائی بخش و دمکراتيک آذرباﯾجان جنوبی" در اینترنت منتشر شده "پان ترکیسم" را موضوع نوشته خود قرار داده است. درهم ریختگی اطلاعاتی که تحیلل پان ترکیسم بر آن استوار شده و سطحی نگری در این جزو بقدری وسیع است که من تنها با آوردن دو نقل قول از این جزو برای نشان دادن صوری، سطحی و ساختگی بودن آن کافی میدانم.

جزوه مذکور ایده پان ترکیسم در آذربایجان جنوبی را امری وارداتی خوانده و در صفحه 82 خود مینویسد: "اﯾده ھای گرگ گرایی و پانتورکيستی از بطن جامعه آذرباﯾجان پدﯾد نيامده است ، بلکه آنھا سوغاتی دانشجویان و کار وارداتی تاجران آذربایجانی است که در سالھای اخير به ترکيه و آذربایجان شمالی رفت و آمد داشته اند . در دوره جمھوری اسلامی اﯾران، اخذ وﯾزا ما بين اﯾران و ترکيه برداشته شد و رفت و آمد مردم به ترکيه آسانتر شد و موج وسيعی از مردم آذربایجان برای تجارت، تحصيل، گردش و پناھندگی به ترکيه رفت و آمد داشته اند. از طرفی دیگر تخفيف در اخذ شھریه تحصيلی دانشجوﯾان آذربایجانی در ترکيه، دانشجویان آذری را به رفتن و تحصيل در ترکيه تشویق و ترغيب کرد و ھزاران دانشجوی آذری در مکتبھای پانتورکيستی به آموزش پرداختند . بسياری از مردم آذربایجان بخاطر نفرت از برنامه ھای مذھبی و خسته کننده تلوﯾزﯾونھای اسلامی اﯾران ، ھر روز تماشاگر دھھا کانال "تورک ست "بودند و تحت تاثير آنھا قرار گرفتند. ھمه این عوامل امکان تبليغ و رشد اندﯾشه ھای پانتورکيستی را در ميان آذربایجانيھا آماده ساختند." (پایان نقل قول/ تاکید در متن نقل قول از من است).

هر کسی این پاراگراف را بخواند، ترکیه را مترادف پان ترکیسم، مردم ترکیه را پان ترک، دانشگاههای ترکیه را مدرس پان ترکیسم، دولت ترکیه را دولت پان ترکیستی، تلویزیون و فیلمهای سینمایی در ترکیه را پان ترکیستی بدانند!! این دروغ ها چگونه میتواند سرهم شود تا به اصطلاح تئوری نویسنده جزوه به کام برسد. این نویسنده حداقل بایستی اندکی از "جنبش مدرن گزی پارکی" در ترکیه که به یک خبر در سطح جهان تبدیل شد با خبر میبود. اما ظاهرا نویسنده دوست ندارد به این مقوله ها وارد شود تا قصد نفرت پراکنی علیه ترک و ترکیه را مخدوش کند. نفرت نویسنده این جزوه از ترکیه از تک تک واژه ها و جملات مستتر در آن موج میزند. جدا از اینکه این پاراگراف ترکیه را در تمامی ابعاد آن "پان ترک" میخواند! اما حتی یک جمله نقل قول نه از منابع دولتی، نه دانشگاهی و نه هنری و سینمایی مبنی بر "پان ترک" بودن این مراجع آورده نشده است و این برای بی اعتباری جزوه مذکور کافی است. این جزوه حتی به شعور دانشجویان، تجار و حتی توریستهایی آذربایجانی که به ترکیه در رفت و آمدند نیز توهین میکند. چرا که ورود تجار، توریستها و دانشجویان آذربایجان به ترکیه را مترادف به "پان ترک" شدن آنها قلمداد میکند. و به زعم نگاه سطحی جزوء مذکور "پان ترکیسم" از طریق فیلمهای تلویزیونی ترکیه، دانشگاههای ترکیه و توریسم و تجار آذربایجانی به این منطقه راه باز کرده است!

اطلاعات نادرست دیگر این پاراگراف در این است که عنوان کرده است ترکیه با تخفیف در شهریه تحصیلی برای دانشجویان آذربایجان زمینه های افزایش تعداد دانشجویان در ترکیه را فراهم ساخته است. در صورتیکه این تخفیف برای دانشجویان آذربایجان نیست، بلکه برای دانشجویان ایران است. اما تقلب نویسنده جزوه در تغییر نام "دانشجویان ایرانی" به "دانشجویان آذربایجانی" در واقع برای فریب و اقناع سطحی و صوری خوانندگان خویش است.

در باب افول "پان ترکیسم" در آذربایجان جنوبی و در صفحه 83 از همین جزوه میخوانیم که: "بيست سال بعد از انقلاب اسلامی، ھيچ اثری از وجود مباحث اسطوره ای، توتم بوزقورد و گروه ھای سياسی پانتورکيست در آذربایجان نبود . زوزه ھای بوزقوردھای پانتورکيست در جنبش ملی آذرباﯾجان در دوره اصلاح طلبان و محمد خاتمی بگوش رسيد. این جریان در مدتی کوتاه در ميان تعدادی از جوانان جوانان رشد نمود و در آذربایجان مطرح شد ولی بسرعت بی اعتبار شده و اکنون ستاره بخت پانتورکيستھا رو به افول است". (پایان نقل قول)

بایستی از نویسنده جزو فوق الذکر پرسید که اگر پان ترکیسم " به سرعت در آذربایجان بی اعتبار شده" و همین ایده "ستاره بخت اش در آن سرزمین افول کرده" چه نیازی به نوشتن جزوه ایی با دویست صفحه وجود داشت؟ به بیان دیگر یا نویسنده صادق نیست و جزوه اطلاعات نادرستی در مورد بی اعتباری و افول ایده به اصطلاح پان ترکیسم مطرح کرده است و یا اینکه علت داستانسرایی در مورد "پان ترکیسم" همان حکایت فراهم کردن شرایط برای شدت بخشیدن به سرکوب دولت جمهوری اسلامی علیه جنبش رهایی ملی خلق ترک در آذربایجان جنوبی و ایران است.

پنجشنبه, ژوئیه 18, 2013 - 11:01
یونس شاملی

Wednesday, July 17, 2013

آ قای علیرضا اصغرزاده در نقد سیدجواد طباطبایی پای لنگی دارد

  •      در نقد یک نقاد     
    آقای علیرضا اصغرزاده طی نوشته ایی (اندر حکایت پان فارس ها و پان ترک ها)، گفتگوی سید جواد طباطبایی با "مهرنامه" را نقد کرده و با برآوردهای علمی خوبی نوشته خود را آغاز کرده است. وی در تحلیل معادله دانش، قدرت و خشونت، تاثیر منفی آن بر روان و اندیشه جامعه را به بررسی گذاشته و سپس بخشی از روشنفکران (در واقع تحصیل کرده گان) آن جامعه را نیز به مثابه قربانیان مسلخ قدرت و خشونت معرفی کرده است. آقای اصغرزاده در طول نقد خود سیدجواد طباطبایی را یکی از قربانیان این مسلخ گاه به حساب آورده است. اما تاریخ هر گونه سپری شده باشد، واقعیت رفتاری سید جواد طباطبایی و تاثیرات مخرب آن را نمیتوان از دیده دور داشت. در واقع سید جواد طباطبایی در مصاحبه خود با تمامی اعتبار علمی! در خدمت خشونت (فرم کلامی آن) علیه خلق ترک و در سمت و سوی منافع قدرت و تفکر سیاسی حاکم عمل کرده است. سید جواد طباطبایی به نظر من یک عنصر ضد مردمی و در خدمت اندام فکری جمهوری اسلامی است.

    اما دو صفحهء پایانی نقد (شش صفحه یی) آقای علیرضا اصغرزاده از اساس به بیراه رفته و پای تمامی استدالاهای صفحات قبلی را نیز لنگانده است. بیراهه رفتن بخش پایانی نوشته آقای اصغرزاده را میتوان در دو رابطه توضیح داد:

    یک: مقایسه نامتوازن پان ترک و پان فارس

    از منظر نگاه آقای اصغرزاده "پان فارس" یا "پان ترک" مترادف با نژادپرستی است. اما تفاوت اساسی که از نگاه آقای اصغرزاده در این بررسی دور مانده است، تاریخ هشتاد و اندی ساله "پان ایرانیسم" (که اسم مستعار پان فارسیسم است) و تکیه این جریان بر اریکه قدرت سیاسی در ایران بوده است. و ازسال 1332 سه حزب سیاسی "پرچمدارن پان ایرانیسم" (به رهبری محمد مهرداد)ف "حزب ملت ایران" (به رهبری داریوش فروهر) و "حزب پان ایرانیست" (به رهبری محسن پزشکپور) براساس این اندیشه وجود داشته است. تازه به این لیست حزب نژادپرست تمام عیار "سومکا" را نیز باید افزود. این احزاب و بویژه این اندیشه عموما عنان قدرت در دو حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی را در دست داشته و فجایع کلانی را در کشور بوجود آورده اند. یکی از مهمترین فجایع این گرایش فکری، اسارت استعماری، تحقیر، تبعیض و انکار ملت ترک (و دیگر ملتهای غیرفارس) در هشتاد و اندی سال گذشته در آذربایجان جنوبی و ایران بوده است. اسم و رسم حزبی پان ایرانیست ها، سابقه تاریخی آنان و عملکرد نژادپرستانه و جنایتکارانه برهمه کس آشکار است. اما "پان ترک" های مورد ادعای آقای اصغرزاده در آذربایجان چه کسان و یا چه احزابی هستند که به زعم آقای اصغرزداه، با "پان فارس"ها از نظر تاثیر مترادف و هم وزن هستند!! بایستی از آقای اصغرزداه پرسید که پان ترک های (و به قول ایشان نژادپرستان آذربایجانی جنوبی) مورد ادعای ایشان چه کس و یا کسانی هستند که میتوان آنها را با احزاب "پان ایرانیست" (پان فارس) برشمردهء فوق، قابل قیاس دانست و یا آنها را تاریخا و براساس عملکرد شان در یک ترازو قرار دارد؟! آقای اصغرزاه خودشان مینویسند که: "عده ای نژادپرست نیز در میان لایه‌های ‏مختلف حرکت ملی آذربایجان وجود دارند" (پایان نقل قول) اگر این سخن آقای اصغرزاده را عین حقیقت هم تلقی کنیم میشود گفت که "عده ایی" یعنی "چند نفر یا چندین نفر" نژادپرست در میان فعالین حرکت ملی و متعلق به ملت محکوم وجود دارد. آیا "چند نفر" مورد ادعای آقای اصغرزداه را میتوان با چندین حزب سیاسی تاثیر گذار بر قدرت و متعلق به ملت حاکم هم وزن تلقی کرد؟! آیا این قیاس مع الفارق نیست؟ آیا این نگاه امتیاز دادن به عنصر ضد مردمی چون سید جواد طباطبایی و همفکران او نیست؟

    دو: پان ترک (یا نژادپرست) مورد نظر آقای اصغرزاده در جنبش ملی آذربایجان کیست؟

    آقای اصغرزاده در معرفی "پان ترک" های آذربایجان که گویا هیچ فرقی با "پان فارس" ها (در واقع نژادپرست ها) مینویسد: " نژادپرست ترک ما نیز چندان تفاوتی با همگون و همزاد ایرانی/آریایی خود ندارد، ... او... هیچ ابایی ندارد تا منتقدین ‏ایدئولوژی پان ترکیستی/نژادپرستی را «استالینیست و پان ایرانیست خجالتی» بنامد. او همانی است که می‌خواهد انسان ‏خالص ترک، آذربایجان خالصاً ترک، قهرمان تاریخی خالصاً ترک، انجمن قلم خالصاً ترک، نویسنده خالص ترک و توران ‏بزرگ خالصاً ترک داشته باشد." (پایان نقل قول)

    به احتمال بسیار زیاد هر کسی با خواندن این سطور خواهد فهمید که آقای علیرضا اصغرزداه در اینجا بطور ناروا و بسیار هم ناروا و با تمامی بی انصافی و حتی کدورت آقای مهران بهاری را "پان ترک" و "نژادپرست" معرفی کند! (آوردن اصطلاحات معروف متعلق به آقای بهاری "استالینیست و پان ایرانیست خجالتی" نشان از این ادعا دارد) این اسمش نقد نیست. آقای مهران بهاری که ما میشناسیم، نه تنها نژاد پرست نیست، بلکه شدیدا مخالف آنست. آقای مهران بهاری نه تنها آذربایجان خالصا ترک نخواسته حتی با این تلقی نیز مخالف است. آقای مهران بهاری نه تنها طرفدار توران بزرگ نیست، بلکه با این ایده مخالف نیز بوده است. مهران بهاری مثل هر انسان فعالی دارای نقاط ضعف و قوتش خاص خویش است. اما بی تردید وی یکی از برجسته ترین قلم های روشنگر، پیشرو، مطرح و تاثیرگذار در جنبش ملی دمکراتیک متعلق به خلق ترک در آذربایجان جنوبی است. به بیان دیگر آقای علیرضا اصغرزداه نشانهء درستی در این نوشته از "پان ترکی" که سخن اش را رانده، به دست نداده و خواننده خود را در بیابان برهوت توضیحات سوبجکتیو رها کرده است. بالاخره بایستی عنوان کنم که در نوشتن نقد منافع شخصی نمیتوان و نباید محور سخن باشد و دقیقا به همین خاطر استکه نقد آقای اصغرزاده پای لنگی دارد.

    20130713

    یونس شاملی