Friday, July 19, 2013

عوامل باقراوف چگونه پان ترک شدند


نميدانم خودم را چطور معرفي کنم. تا حالا خيلي اسم و عنوان داشته ام. از اسم شناسنامه ايم ميگذرم که ديگر براي خودم هم آشنا نيست تا چه برسد به شما. آخرين لقبي که چند وقت است پيدا کرده ام همين پان ترکيست نژادپرست است. دقیقا يادم نميايد اولين بار کي اين اسم بگوشم خورد. تازگي ها اما زیاد میشنوم. اخيرا اين را حتي از يکي از دوستان که خيلي آدم باسوادي هم هست شنيدام. تازه نژاد پرست را هم او به عنوانم اضافه کرد. تا حالا فکر ميکردم نژاد پرست به هيتلر و کوکلس کلان ها ميگويند. هنوز نفهميده ام چه نژادي را پرستش ميکنم. فکر ميکردم با پرستش و عبادت ميانه خوبي ندارم، پرستش نژاد که اصلا حرفش را نزن. اصلا همه درد سر من از آنجا پيدا شده که با اين پرستش بازي ها بخصوص با پرستش نژاد آريا در افتادم. حالا مانده ام که چطور شد خودم نژاد پرست شده ام. استغفرالله. همه سمبه پرزورم در بحث و جدل با اين پان ايرانيستها اين بوده که ميگفتم شماها نژاد پرستيد چون که زبان يک دسته را زورکي به همه تحميل ميکنيد. حالا بايد بگردم ببينم من زبان کي را بريده ام. حتما بريده ام ديگر. نژاد پرست شدن من حرف آنطرفي ها که نيست بگويم غرض مرضي پشتش است. از اين وري ها هست. سرسرسي که نميشود ازش گذشت. حالا نژاد پرستي تو سرم بخورد تازگي ها فهميده ام که به مجسمه بودا هم نظر خوشي ندارم و اگر يکي از آنها در تبريز بود ميرفتم آنرا منفجر ميکردم.

شنيده ام خيلي وقتها پيش که هنوز من الف را از ب تشخيص نميدادم، به آنهائي که مثل من نژاد پرست بودند و دنبال يک سري چيزهاي نژادپرستانه داد و قال ميکردند و برای راست وریست کردن کارهای سرزمینشان فرقه درست ميکردند يک چيز ديگري ميگفتند. بهشان ميگفتند متجاسر و تجزيه طلب وعامل باقراوف و از اين حرفها. اما بعدها خودم يادم ميايد وقتي عده متجاسرين و عوامل باقراوف زياد شد، يک لغت جديد سر زبان ها افتاد و آن هويت طلب بود. من خودم زياد از اين اصطلاح سر در نمياوردم. آخر مگر آدم بي هويتي بودم که دنبال مطالبه هويت باشم. بالاخره کاري نميشد کرد. اصطلاحي بود سر زبانها افتاده بود. خوب شد آن جوان جوياي نام، آن کاريکاتور کذائي را کشيد و مردم نتيجه طلبشان را گرفتند. ديدند آنوري ها چه آشي برايشان پخته اند. اين شد که مردم ديگر بدون رودرواسي خيال همه را راحت کردند که هويت طلبي بي هويت طلبي، هويتمان معلوم است هاراي هاراي من تورکم. با اينکه آنروزها خيلي صدايم گرفته بود و يکي دو تا هم باتوم به کمرم خورده بود اما از اين هاراي هاراي گفتنم خيلي خوشم آمد. حالا اسم شناسنامه اي بکنار، يک هويت شناخته شده اي هم داشتم. غافل از اينکه “دايره روابط دانش و قدرت” با اين جور هويتها میانه خوبی ندارد. به اين يکي کمی بعد ميرسم.

احتمالا بعد از اين هاراي هاراي گفتن بود که بار اول لفظ پان ترکيست بگوشم خورد. آن موقع بود که هاراي هاراي گوها را ميبردند اطلاعات. ديگر به آنها متجاسر و عامل باقراوف نميگفتند. اصطلاح جديدي در آمده بود. البته فقط اطلاعاتي ها نبودند. دو دسته ديگر هم بودند که چسبيدند به پان ترکيست گفتن. پان ترکيست گفتن هيچ يک از اين دو دسته برايم مهم نبود. اولين دسته آنهائي بودند که از لج اينکه من به آنها ميگفتم پان ايرانيست عصباني ميشدند و چون نميتوانستند بگويند خودتي در عوض ميگفتند تو هم پان ترکيستي. وقتي ميپرسيدم يعني چه معلوم ميشد همينجوري يک چيزي ميپرانند و زياد دنبالش را نميگرفتند. اينها پان ايرانيستهاي مدرن بودند. بعضي پيرهاشان و آن شاعر سبيلو هنوز در عالم باقراوف سر ميکنند و به پروسه پان ترکيست گفتن نرسيده اند. دومین دسته کارشان با نمک تر است. خود اينها تا همين چند وقت پیش لقب متجاسر و عوامل باقراوف داشتند اما از وقتي نسل باقراوف در آنور مرز بر افتاد اينها هم با آن دسته که قبلا به اشان متجاسر ميگفتند دست به يکي کردند و به من لقب پان ترکيست ميدادند. اينها را هم زياد جدي نميگيرم. آخر کسي که خودش زماني لقب متجاسر داشت که نميايد با اطلاعاتي های رژیم جدید و قدیم دست به یکی بکند . يکي از طرفها دارد خام ميشود و معلوم است که طرف خام کدام است.

اما کار دولتي ها فرق میکند. کار آنها، هم شلاق دارد هم زندان. شوخي بردار نيست. وقتي مامور اطلاعات در دستش شلاق گرفته و حرف پان ترکيست از دهنش نميافتد ديگر از آن تو بميري ها نيست. درست است که شنيدن پان ترکيست که اصلا نميداني چه جور فحشي است خنده دار است اما زیر شلاق خندیدن کار ساده ای نیست. از يکي از دوستانم که تازه خانه دائیش را گرو گذاشته و از زندان در آمده شنيدم ميگفت که وقتي با آخ و اوخ درد شلاق، اعتراض کرده که والله من پان ترکيست نيستم اصلا پان ترکيست يعني چي، مامور بهش گفته پس چرا هي داد ميزني که هاراي هاراي من تورکم، همين يعني پان تورکيستي . اگر خواستي فرياد بزني بايد بگوئي الله اکبر الله اکبر من ايرانيم. دوستم در جواب گفته آخر اگر ايرانيم چرا به من ميگوئيد سوسک و جواب شنيده که سوسک مال ترکهاست تو ايراني آذري هستي. خلاصه دوستم گيج شده بود که چون آدم است و سوسک نيست پس آذري است اما از آن طرف در واقعيت، چون آذري نيست و ترک است پس سوسک است و ديگر ايراني نيست. خلاصه در اين عوالم مشغول حل این معادله بوده که شلاق بعدي يادش انداخته که فعلا زنداني است.

دوستم فکر ميکند که ماموران اطلاعات خودشان هم نميدانند چه ميگويند. دوستم ميگفت که پان ترکيست گفتنشان خنده دار هست اما شلاقشان درد دارد و هفت سال زندان بدون مرخصي که ديگر مصيبت است. راستش را بگويم من تا وقتي که از دوست پروفسورمان نشنيده بودم که خود من پان ترکيستم، آن هم از نوع نژاد پرستش، خودم را ميلتچي يا فعال ملي ميشناختم. اما وقتي يک دوست ديپلم به بالا بخصوص يک دکتر و پرفسور به آدم بگويد پان ترک، ديگر بايد آن را قبول کرد . شلاق و زندان پشت قضيه نيست اما با علم نميشود در افتاد، بخصوص که اگر حواسمان باشد که “قدرت جدای از رابطه تنگاتنگ دانش با قدرت در
یک بستر گفتمانی، نامفهوم و بی‌معناست”.. ..

حتما از سطح آکادميک اين جمله فهميديد که از من نيست و از جائي کش رفته ام. درست حدس زديد. از نوشته همان دوست دانشمندم هست. به احتمال زياد بعضي ها هم مثل من اولش کمي در فهمش مشکل داشته باشند. “رابطه تنگاتنگ دانش با قدرت در یک بستر گفتمانی” يعني چه. حالا برايتان مساله را باز ميکنم. راستش اول بگويم که سواد خود من به اين چيزها قد نميدهد. من که حتي يک ليسانس ناقابل هم ندارم و تازه ديپلمم را ها با تبصره و با تقلب گرفته ام نميتوانم که خودم را در همه چيز صاحب نظر حس کنم. من که نميتوانم موضوعات آکادميک را آناليز کنم. اما خوب يک نوع فضولي در ما پان ترکيست ها هست که جور اکادميسين نبودنمان را ميکشد.

نتيجه تحقيقات و پرس و جوي من اين است که دانشمندان و پروفسورها و آکادميسين ها از دولت و آدمهاي پولدار و صاحبان قدرت، پول و مقام ميگيرند و تئوري بافي ميکنند و هي تند و تند نظريه هائی بيرون ميدهند که به نفع همان پولدارها و زوردارها هست و بعد صاحبان قدرت اين تئوريها را ميگيرند و با تکيه به آن، دودمان آنهائي را که زبان درازی میکنند بر باد ميدهند. حالا اگر کسي پرسيد چه تئوري هائی جوابش اينست که مثلا مردم آذربايجان ترک نيستند و آذري اند، مثلا اينکه زبانشان ترکي نيست و آذري است، مثلا اينکه هرکس علامت بوز قورد دربياورد ميشود فاشيست، مثلا اينکه هر کس به جاي ترکزبان بگويد ترک ميشود پان ترک، مثلا اینکه اگر کسی بگوید میخواهم مقدراتم را خودم تعیین کنم قبلاها میشد عامل باقراوف و تازگی ها میشود عامل علی اوف و چيزهائي مثل اين. اينها را بصورت آکادميک نميدانستم يک کارهائی میکردم و چيزهائي در فکرم بود اما اينکه اينها را تئوريزه بکنم حاشالله، اصلا میلتچی چه به این تئوری های آکادمیکی.

حالا اين تئوري را با شلاق و پان ترکيست گفتن شلاق بدست ربطش بدهيد. مساله را بهتر ميفهميد. خلاصه عوامانه اين مساله اينست که وقتي مامور اطلاعات يک چيزي ميپراند و بدنبالش شلاق ميزند يک جورهائي خودش هم سردرگم است. يک حرفي میزند و خودش هم ميداند حرف جفنگي است. محله چوخورلار و قيرخ متري کجا، پان ترکيسم که اصلا نميدانم چيست کجا. من که نميدانم هيچ، مامور اطلاعات هم نميداند. يک چيزي بهش گفته اند و او هم طوطي وار تکرار ميکند. بعضي موقع ها هم چون خودش شک دارد کمي دستش شل ميشود و شلاقش يک کمکي يواشتر ميشود. قاضي هم که حکم ميدهد که از او هم بينواتر است. از اين قاضي ها يکي نوشته بود فلانکس به جرم اينکه عضو حزب پانترکيست است به فلان سال زندان محکوم ميشود، مسخره اش کرده بودند. فکر میکرد اسم یک حزب است. قاضی های ما هم که فکرشان علم است احتیاجی ندارند که پرس و جو کنند که آخر اين حزب در کجا است و کارش چيست. اما از آن طرف، وقتي آقاي پان ايرانيست دانشمند ميايد و با کلي حرفهاي گنده گنده، گفتمان سازي ميکند که اي جماعت! اين کسي که اين علامت بوزقورد را ميدهد معنی اش اینست که غير ترکها بايد ريغ رحمت را سر بکشند و آنکه هاراي هاري ميکند دنبال اينست که آذربايجان را به ترکيه وصل کند و آنکه ميگويد تورک ديلينده مدرسه نيت پليد آنرا دارد که زبان قرقيزي را در تبريز رواج دهد، ديگر مساله فرق ميکند. اينجا گفتمان سازي شده است و مامور اطلاعات و قاضي هم حسابي با اين گفتمان جديد، هم شلاقشان محکمتر و هم حکم زندانشان طولانيتري ميشود. با اين توضيحات عوامانه حالا ديگر اميدوارم مساله گفتمان و دايره قدرت و دانش روشن شده باشد.

اما اشتباه نشود! نگراني من از گفتمان سازي دانشمندانی که بقول خودمان ايرانچي اند نيست. اين داستان نشاندن آذري بجاي ترک همچي گفتمان جديدي نيست. اين دايره و گفتمان از قديم هم در ايران بوده و خيلي وقتهاست که زهوارش از هم وارفته است. نگراني من اما از جاي ديگري است. گفتمان سازي اين دفعه با غلظت بیشتر و از ناحيه دوست و کسی است که بقول یکی از طرفدارانش، فقط پان ایرانیست ها و نژادپرست ها و آنهائی که سواد کافی برای درک نظریه های وی ندارند مخالفش هستند. (در حاشیه بگویم که يک گيري این وسط هست که نمیدانم چطوری حلش کنم. وقتی حرفهاي این استاد را که با مطالعاتی که در بالا گفتم سواد درکش را پیدا کرده ام قبول کنم، ميشوم نژاد پرست. وقتی نژاد پرست شدم دیگر نمیتوانم موافق حرفهایش باشم و برمیگردم به زمان نژاد پرست نبودنم. اگر نژاد پرست هم نباشم باز موافق حرفهاي وي ميشوم و روز از نو روزي از نو.) اما از این حاشیه بگذریم غلظت کار آنجاست که به اين گفتمان تازه، هم حرف نژاد پرست اضافه شده است و هم براي چاشني کار، داستان انفجار مجسمه بودا هم قاطي شده است. خدا کند دفعه بعد آن قاضي که در حکمش گفته بود فلاني عضو حزب پان ترکيست هست نيايد بگويد که فلان کس عضو حزب نژاد پرست هم هست. حتما يک ده سال زندان هم به خاطر آن ميبرد. خلاصه خيلي اوضاع قمر در قمر شده.

اما داستان منفجر کردن مجسمه بودا کمي فرق ميکند. اولش تا اين را شنيدم با خودم گفتم خوشبختانه اين اطلاعاتي ها زياد با بودا و اين جور شخصيتهاي بي دين غير اسلامي ميانه اي ندارند و به علاوه مجسمه بودا طرفهاي ما پيدا نميشود که بگويند من نظر سوئي نسبت به آن داشته ام و گرنه فردا يک اتهام ديگر به من ميبندند که ميخواستي به مجسمه بودا بي حرمتي کني. اينها را که به يکي از هم محله ايها که با همديگر به مسابقه تراختور ميرويم گفتم خنديد و گفت زياد خوشحال نباشم . ميگفت که اتفاقا اين داستان مجسمه بودا زهرش کشنده تر است. گفت که اگر خواستي يکروز بري خارج ديگر کارت زار است. هم نژاد پرستي، هم پان ترکيست هستي و هم اينکه مشکوک به ايني که ميخواهي مجسمه بودا را منفجر کني. اگر گذارت به گوانتانامو نيافتاد خيلي شانس مياوري. بعدهم تا آخر عمرت بايد کلاس يوگا را تو خواب ببيني. آخر آدمي را که ميخواهد مجسمه بودا را منفجر کند که به کلاس يوگا راه نميدهند. راستش اين را که شنيدم بدنم به لرزه افتاد اما به خودم دلداري دادم که صبر ميکنم تا گوانتاناما را تعطيل کنند بعد ميروم خارجه.

اما از حق نگذريم اين پان ترکيست شدنم چشم و گوشم را بازکرده. متوجه شده ام که مشکل در اين هاراي هاراي گفتنم است. اين رفيق من که با تجربه تر از من است فکر ميکند که حتما هاراي بايد باشد. بدون هاراي نميشود داخل مخ آنهائي که گفتمان سازي ميکنند نشاند که اين گفتمان اشان در ما اثر ندارد و باد هواست. هم باید آذربايجان وار اولسون بگوئيم تا بهشان بفهمانیم که به گفتمان عامل علی اف بودنمان تره هم خورد نمیکنیم و هم هاراي هاراي من تورکم هم پشت بندش بیاوریم تا حساب بقیه گفتمان هایشان را برسیم. این افکار پان ترکیستی من هم چیزی شبیه حرفهای این دوستم است. من هم فکر میکنم اگر هاراي هارايم نباشد چيزي دستم را نميگيرد. اگر هاراي گفتن نباشد آن يکي هم ميگويد من سمنانيم. آن يکي هم ميگويد من اصفهانيم و گفتمان سازها هم ميگويند همه ايراني هستيم. ديگر کسي سوسک نميشود و اگر کسي سوسک نشود همه آذري ميشوند و ديگر کسي پان ترکيست نميشود و همه با خوبي و خوشي به سر ميبرند. اما فراموش نکنيد که به هر حال من يک پان ترکيست نژاد پرستم و آنقدر ژن پان ترکي در من قوي است که هنوز دلم ميخواهد به ترکي درس بخوانم و آنقدر نژاد پرستم که اجازه نمیدهم کسی به من ژن هیچ نژادی را که اصلا نمیدانم چیست بچسباند.

دیروز نشستم و با خودم گفتم بجاي فکر منفجر کردن بودا بيايم مئديتئیت کنم بلکه اين افکار پان ترکيستي را از سرم به در کنم... مگر آذري بودن چه اشکالي دارد؟ هم کسی به من پان ترکيست نميگوید و هم اگر نژاد پرست هم باشم نژاد پاک آريا را ميپرستم. از آن گذشته ديگر ميانه ام با بودا درست ميشود. ياد پدر و پدر بزرگم افتادم. آنها هم اگر قبول ميکردند که آذري هستند ديگر متجاسر نبودند. از آن گذشته شايد يک پست و مقامي هم میگرفتند و من ديگر در قيرخ متري نبودم . چه ايرادي داشت مثل آن چوخ بختيار کتاب يکي از آن متجاسرين ميشدند . ميدانم که اگر هاراي هاراي نگويم خيلي ها از من راضي ميشوند. بازپرس راضي، قاضي راضي، طباطبائي راضي و دوست پروفسورمان هم راضي، اما خوب .. اينها فکر و خيال مئديتئیشن بود.

از مئديتئیشن که درآمدم و پايم به خارج از خانه رسید و هم محله ایها و دوستانم را ديدم از افکار حال خلسه ام خبری نبود و دوباره شده بودم پان ترکيست نژاد پرست.

16 جولاي 2013

یاشار گولشن



No comments: