Friday, July 19, 2013

گرفتار در ژرفای نفرت


در چند هفته گذشته مجله « مهرنامه» گفتگویی را با اهداف مشخص و تیین شده از سوی ارگان های رسمی با دکتر سید جواد طباطبایی ترتیب داد. در این گفتگو که بیشتر به پریشان گویی شباهت داشت، سخنانی بر زبان رانده شد که جای تامل، تفکر همرا با نگرانی دارد. نخستین پرسش در این گفتگو برای شنونده و خواننده آن است که چرا سه روزنامه نگار تا اندازه ای شناخته شده با گذشته ای روشن، در این شرایط به سراغ مردیرفتند که مدت ها است در گوشه ای نشسته، در دنیای خود فرو رفته، به خیال خود فلسفه می بافد، پژوهش در علوم انسانی می کند، برای گروه اندکی کتاب می نویسد و تاریخ را در راستای منافع خود و دیگر همکیشانش تفسیر می کند.
آنچه مسلم است این روزنامه نگاران نه برای کشف حقیقت و نه برای تهیه خبر و اطلاع رسانی به توده های مردم به پیشگاه این شخصیت متکبر ، خود شیفته و پرشان گو رفته اند، آنان در راستای ماموریتی که به آنان محول شده انجام وظیفه کرده، خواب استاد را آشفته کرده اند، تا جواب های دلخواه خود را از زبان وی بشنوند. گفتگویی همراه با جعل تاریخ، تحقیر آمیز، هدفمند، متناقض، پرخاشگر، عصبانی، تحریک آمیز و مشکوک در شرایط کنونی که هر خواننده ای را شگفت زده می کند و پرشس هایی را هم در ذهن وی پدید می آورد.
رژیم جمهوری اسلامی با شدید ترین بحران اقتصادی و اجتماعی دوران خود روبرو است، جامعه به نقطه انفجاری خود نزدیک می شود، آنچه بیش از همه رژیم را نگران کرده جنبش و خیزش همگانی ملییت ها در گستره ایران است، این جنبش ها و مخالفت ها با سیاست گذاری های مرکز که همواره تبعیض آمیز و همراه با ستم ملی است ، هر روز ابعاد گسترده تری بخود می گیرد. شاید از آن رو باشد که همه کاندیدا های رژیم در نمایش انتخابات برای ریاست جمهوری به این موضوع پرداختند تا بخشی از تنش بین مرکز و واحد های ملی را کاهش دهند ولی نتوانستند به بخش اندکی از خواسته های آنها جواب دهند. ، به نظر می رسد که گفتگو با سید جواد طباطبایی در شرایط کنونی و گاف گزاف ها، پریشان گویی ها و یاوه گویی های متکبرانه وی هم بخشی از این برنامه و نمایشی باشد که از پیش در مراکز مشخصی تنظیم و تعیین شده و از سوی این بازیگران به اصطلاح روزنامه نگار به اجرا در آمده است.
گفتگو با دکتر سید جواد طباطبایی را محمد قوچانی سردبیر « مهرنامه »، حامد زارع و محمد هاشمی پیش بردند. پرسش ها همگی تحریک آمیز، مشکوک و هدفمند اند. فیلسوف خود شیفته، استاد پیشین دانشگاه و فراموش شده امروز، فرصت را غنیمت می شمرد تا با پاچه خواری، چابلوسی و تملق از غار متروک و فراموش شده خود بیرون آید وخود نمایی کند. با نخستین سخن به انکار خود و هویت خود می پردازد. به یاد دوستان همکیش و استاد خود احمد فردید می افتد که با باستان گرایی، ایران گرایی و تقدس زبان پارسی به انکار زبان های دیگر در جامعه چند فرهنگی ایران می پرداخت و با حمایت از زبان و ملت واحد با هرگونه نوآوری و تجدد و تقسیم قدرت مخالفت می کرد. فیلسوف خود شیفته و خود باخته ما با پرشان گویی، چابلوسی و به امید پاداش می خواهد هایدگر رژیم کنونی باشد و در مسیر استاد خود که خود را هایدگر رژیم پیشین می دانست قدم بردارد. فیلسوف که هگل شناس و عضو هیئت علمی دائره المعارف بزرگ اسلامی است، زبان های محلی ایران را از لحاظ فرهنگی فاقد اهمیت می داند که بیش از این قابلیت بسط و گسترش ندارند. فیلسوف نمی گوید که این زبان ها نزدیک به یک قرن است که از آزادی برای بسط و گسترش محرومند، همه امکانات مالی و مالیات های مردم مظلوم آذربایجان برای گسترش زبان پارسی هزینه می شود که برای آذربایجانی زبان بیگانه است. استاد خود می گوید: طبیعی است که تا وقتی در دبستان بودم، چندان فارسی نمی دانستم، اما وقتی وارد دبیرستان شدم به طور کامل می توانستم فارسی بخوانم و تا حدی نیز صحبت کنم.
استاد ! همین سخن کافی نیست که باید نظام آموزشی در آذربایجان تغییر یابد و کودکان از همان دوران کودکی دبستان را به زبان خود بخوانند و آنچه را می خوانند درک کنند؟ شما که از خانواده بسیار متمول و ثروتمند تبریز بودید و امکاناتی هم در خانه و پیرامون خود داشتید تا دبیرستان زبان فارسی نمی دانستید، چگونه روا می دارید تا کودکان تهیدست و محروم جامعه آذربایجان مجبور به پذیرش زبانی شوند که آن را تا سال ها نمی فهمند؟ از روی اجبار آن را حفظ می کنند و در مواردی مدرسه گریز می شوند؟
هاشمی پرسشگر دیگر در همین رابطه می پرسد: پان ترکیست ها آموزش و پرورش را مطرح می کنند و می گویند: کودک تا 6 سالگی به زبان آذری( ترکی) صحبت می کند، در 7 سالگی در مدرسه مجبور می شود فارسی تحصیل کند، نظرتان در این مورد چیست؟ استاد گرفتار در خود شیفتگی با پاسخ های بی سر و ته می گوید: پان ترکیست ها حرف های بی ربط بسیار می گویند و افسانه می بافند و ادامه می دهد: در دانشگاه تبریز جوانی می گفت، زرتشت هم آذری( ترک) بوده، در جواب به او گفتم یولداش اینکه تف سر بالا است... ما در مدرسه چند ساعت فارسی می خواندیم در زنگ تفریح و پس از تعطیلی مدرسه ترکی صحبت می کردیم، هیچ اتفاقی هم نمی افتاد، یعنی زبانی را یاد گرفتن برای ایرانیان اجبار سیاسی نبود و نیست، اجبار فرهنگی است. این گفتار استاد نیازی به تفسیر ندارد، سردرگمی، یاوه گویی و ناآگاهی از تاریخ اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آذربایجان در شان و منزلت کسی نیست که ده ها جلد کتاب را در رابطه با « نظریه حکومت قانون در ایران، مکتب تبریز و....» نوشته و خود را به نوعی بالاتر از دیگران می پندارد. گزافه گویی، عقده گشایی متکبرانه استاد با انکار واقعیت و حقیقت یک ملت همچنان ادامه می یابد و جمهوری آذربایجان را هم بی نسیب از این عقده ها نمی گذارد و به خبرنگار کارکشته و پرسشگر می گوید:.. شما به تلویزیون آذربایجان نگاه کنید، خواهید دید عقب ماندگی و ابعاد بیسوادی تا کجا است... یک ایرانی متوسط را با یک اهل آذربایجان به اصطلاح « شمالی » مقایسه کنید، البته اگر روسی یا چند کلمه انگلیسی نداند، خواهید دید که استاد دانشگاه باکو به اندازه دهاتی ایران سواد و بیشتر از آن شعور ندارد... اجبار به ترکی خواندن محروم کردن فرد از سرمایه عظیم فرهنگی است که زبان فارسی تولید کرده یا به این زبان منتقل شده است...
استاد سید جواد طباطبایی در اینجا چشم به حقیقت و واقعیت بسته، به سیم آخر زده، چشم بسته و دهان باز گشوده ، نفرت خود را که مشخصه بینش های فاشیستی است بیان می دارد. استاد خود شیفته به روستایی ایرانی و استاد دانشگاه باکو همزمان توهین و آنان را تحقیر می کند و خود را تافته جدا بافته می پندارد. استاد که خود درس حقوق خوانده، با پیش داوری بدون نگرش به حقوق اجتماعی و سیاسی دو کشور جمهوری اسلامی ایران و جمهوری لائیک آذربایجان، حکم صادر می کند، گفتارش با تنگ نظری، خود بزرگ بینی، حسادت، عقده و خود محوری درهم آمیخته، حکم صادر می کند. استاد حداقل پیش از صدور حکم می توانست به قانون اساسی، مدنی و جزای دو کشور نظر افکند. زیرا قانون اساسی جمهوری آذربایجان دستآورد حقوق دانان( اساتید حقوق) آن کشور و قانون اساسی جمهوری اسلامی محصول حقوقدانان ایران از قماش همین استاد و همکیشان ایشان است. منشاء قدرت در جمهوری آذربایجان، مردم آذربایجان است، در جمهوری اسلامی ایران ؟ ، جمهوری آذربایجان غیر دینی و دمکراتیک است، جمهوری اسلامی ایران؟ ، در اصل 25، بند 2: قانون اساسی آذربایجان حقوق و آزادی های زن و مرد یکسان است، در جمهوری اسلامی ایران؟، اصل 48 ، بند 2 : هرکس حق نگرش مستقل به دین، اعتقاد به هر دینی را بصورت فردی و یا جمعی، عدم اعتقاد به هیچ دینی را دارد و می تواند آزادانه اعتقادات خود را منتشر سازد و در نهایت جمهوری آذربایجان بر دو اصل لائیسم ( دنیوی و بشری ) و سکولاریسم ( جدایی دین از سیاست ) استوار است و در جمهوری اسلامی ایران؟
در جمهوری آذربایجان زنان در همه فعالیت های اجتماعی، تحصیلی، ورزشی، موزیک و... با مردان برابرند، در جمهوری اسلامی زنان در 14 رشته دانشگاهی نمی توانند تحصیل کنند، نه تنها در برخی از رشته های ورزشی نمی توانند شرکت کنند بلکه از تماشای ورزش مردان هم محروم هستند. قانون جزاء، میراث و ... دو کشور را نمی توان باهم مقایسه کرد. هنوز در قوانین جمهوری اسلامی سنگسار، قطع عضو و اعدام وجود دارد و اجرا می شود، ولی در جمهوری آذربایجان این چنین نیست. هنوز چند ماهی از تحقیر زنان ایران در رابطه با انتخابات ریاست جمهوری نمی گذرد که در آن رئیس مجلس خبرگان با تمسخر زنان گفت: طرف را به ده راه نمی دادند، سراغ خانه کدخدا را می گرفت. حال انصاف می کن استاد! چگونه می توانی چشم خود را به این همه ظلم و ستم که بر کشورت و زادگاهت روا می رود ببندی و آسوده خیال در آرزوی انعام بیشتر یقه درانی کنید؟
در قسمت دیگری از این گفتگوی بی محتوا استاد به برتری های زبان فارسی و سرمایه عظیم فرهنگی آن می گوید، ولی اشاره نمی کند که این سرمایه عظیم در کجاست و چگونه انباشت شده است. در واقعیت زبان فارسی هم در گفتار و هم در نوشتار مشکلات فراوانی دارد که در این نوشته نمی گنجد. میزان بیسوادی و عدم آشنایی کودکان غیر فارس زبان با آن و اجبار در یادگیری آن مشکلات را چندین برابر می کند، نگاهی به آمار منتشره در روزنامه« آعتماد » واقعیت تلخ در حوزه فرهنگ و آموزش را نشان می دهد. بر اساس این آمار در سال 80 هزار نفر به آمار بیسوادان کشور افزوده می شود، بر اساس سرشماری سال 1390، 14 درصد از افراد بالای 6 سال و 7 درصد از گروه سنی 10 تا 49 سال در کشور بی سوادند، باز هم بر اساس همین آمار 9 میلیون و 719 هزار نفر در گروه سنی بالای 6 سال بی سواد مطلق اند. در گزارش توسعه انسانی سال 2010 آمده است، نرخ باسوادی در ایران در مقایسه با عربستان، قطر، بحرین و ترکیه پائین تر است. نرخ باسوادی در ایران بر اساس برنامه توسعه سازمان ملل بین 77 تا 85 درصد است در حالی که همین نرخ در جمهوری آذربایجان 98 درصد است.

استاد سید جواد طباطبایی در این گفتگوی بی سر وته به هر جا سر کشیده و دشمنی دیرینه، طبقاتی و ذهنی خود را با جنبش مردم آذربایجان نشان می دهد، دشمنی خود را به فرقه دمکرات آذربایجان به دفعات تکرار می کند، از داستان بافی و تهمت فروگزاری نمی کند، در جایی می گوید نانوا های تبریز از پخت نان خودداری می کردند، به دستور پیشه وری یکی از نانوا ها زنده زنده در تنور افکنده شد و نانوا ها از ترس جان شروع به پخت نان کردند، استاد حقوق دان بازهم بدون سند و از روی شنیده های خود حکم صادر می کند و بدون سند نقل قولی را در این گفتگو مانند واقعیت نشان می دهد. استاد در خط پدران، دوستان و همکیشان خود دشمنی با فرقه را ادامه می دهد، یادی از ظلم ، ستم و جنایت های بی رحمانه ارتش شاهنشاهی نمی کند که در ظاهر برای تامین امنیت انتخابات به آذربایجان آمده بودند. یادی از جنایات برادران ذوالفقاری در زنجان و میر خاص در اردبیل نمی کند که زنان نفرات فرقه را غنیمت جنگی می شمرد. استاد برای خوشنودی روزنامه نگاران فرستاده شده از مرکز سنگ تمام می گذارد، سخنی از تحریم آذربایجان در دوره حکومت یک ساله فرقه به میان نمی آورد. نمی گوید که در ماه های نخست شکل گیری حکومت ملی فرقه در آذربایجان، دولت تهران با شیوه های مختلف همه آذوقه موجود در انبار های آذربایجان را تخلیه کرد، بانک ها را خالی و همه فعالیت های اقتصادی را تحریم کرد، در ماه های آخر که خواست خودی نشان دهد در لابلای مواد غذایی و گندم اسلحه به آذربایجان گسیل داشت و در بین طرفداران خود شاید هم همدستان و همکیشان استاد طباطبایی تقسیم کرد. استاد به جنایات خان های لیقوان و سایر مناطق اذربایجان با همکاری ژاندارم ها صورت می گرفت، اشاره ای نمی کند و خوشنود از آن است که ارتش شاهنشاهی جنایت آفریده تا به اصطلاح آذربایجان را نجات دهد. استاد به این هم راضی نمی شود برای تخریب، تحریف و ویرانی مرکز جنبش های اجتماعی و سیاسی ایران، تبریز را هدف می گیرد و می گوید: اینجا تبریز مکان عقب مانده ترین گروه های توده ای و چریک بود. استاد وسیله و ابزار اندازه گیری این عقب ماندگی را بیان نمی کند ولی آنچه مسلم است از اعمال خشونت هر دو رژیم نسبت به فرزندان غیور و مبارز آذربایجان احساس شادمانی می کند. شاید هم به بایگانی اطلاعاتی هر دو رژیم دسترسی دارد که در آن چگونگی فعالیت های احزاب و گروه های چپ آذربایجان ثبت شده است.
هاشمی یکی دیگر از روزنامه نگاران این گروه از استاد طباطبایی می پرسد، شما به عنوان آذری زبان( ترک زبان ) احساس اقلیت بودن را در تهران تجربه نکردید؟ استاد در جواب با چاشنی بذله و خنده می گوید،... ما دانشجویان آذری لهجه ترکی داشتیم، می دانید بدترین مکان برای یک آذری زبان، دانشکده حقوق است، چون همه درس ها یک حرف « قاف » دارد، شوخی هایی در این میان می شد... استاد به تمسخر و خنده دانشجویان لوس تهران اشاره ای نمی کند که گاهی به گوشه گیری، کم حرفی و گریز دانشجویان آذربایجان از دانشگاه ختم می شد، به هر رو استاد جواد طباطبایی در این گفتگوی هدفمند برای خشنودی و راضی کردن پرسشگران به هر دری می زند تا آنان را راضی کند. گاهی دروغ و راست را در هم می آمیزد ، اطلاعات نادرست می دهد و برای انحراف اذهان از واقعیت های موجود در آذربایجان بند بازی سیاسی می کند. حماسه « دده قورقود » را مسخره و برای برتر نشان دادن زبان پارسی به عملکرد سلطان محمود غزنوی اشاره می کند که 400 شاعر پارسی گوی را همراه خود به هند می برد. از هر فرصتی برای تحقیر زبان و فرهنگ دیگران بویژه زبان ترکی استفاده می کند که البته بیشتر آرزو و تخیل ایشان را بازتاب می دهد، واقعیت به گونه دیگری است. ایشان با این گفتار بی پایه و اساس بدبینی، کینه و دشمنی را بین مردم گسترش می دهد و آنچه مسلم است، اینگونه گفتگو ها نه تنها به همبستگی واحد های ملی برای رسیدن به آزادی و دمکراسی کمکی نمی کند بلکه به انشقاق و ضعف جنبش در گستره ایران یاری می رساند که این روند هم آرزوی نظام در شرایط کنونی است.
استاد !، با انکار هویت، تاریخ ، زبان و فرهنگ یک ملت بد کردی، بیهوده سخن گفتی و خود را رسوا کردی، با این گفتار بی پایه نمی توان به جایی رسید، آن گروه از روزنامه نگاران دانسته و آگاهانه به سراغت آمدند، گولت زدند، قریبت دادند به بازی ات گرفتند، تا به اهداف خود برسند. آنچه گفتی نه تاریخ، نه فرهنگ و نه آموزنده برای مردم بود، تکرار گفتار و نوشتاری بود که در آرشیوها، کتابخانه ها و نوشته های غرض ورزان و دشمنان آزادی به وفور یافت می شود. انکار زبان و تاریخ خود، تحقیر و بی شعور خواندن مردم جایگاه تو را تقویت نخواهد کرد، خاموشی زیبنده ات و آن خلوتگاه همیشگی مکان ات بود که در آن می اندیشیدید، جمع آوری می کردید و می نوشتید، نیازی به این گفتگوی بی محتوا نداشتید، با این گقتگو رسوایت کردند تا در آینده احساس گناه و شرمساری کنید و در خدمت بیشتر زبان، سرزمین، تاریخ و فرهنگ خود را انکار کنید...



دكتر محمد حسين يحيايي







No comments: